گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ حبیب‌السیر فی اخبار افراد بشر
جلد دوم
گفتار در بیان عصیان حشم غز و كشته شدن والی بلخ و ذكر مقاتله سلطان سنجر با آن قوم بداختر و گرفتار گشتن بزندگانی تلخ‌





در زمان جهانبانی سلطان سنجر چهل هزار خانه‌وار تركمانان كه مشهور بودند بحشم غز در ولایت ختلان و چغانیان و حدود بلخ و قندز و بقلان اقامت می‌نمودند و هرسال بیست و چهار هزار گوسفند جهت شیلان سلطان تسلیم خان‌سالاران كرده بفراغت روزگار میگذرانیدند نوبتی بطریق معهود نوكر خوانسالار شهریار كامكار بمیان آن قوم رفته طلب گوسفند نمود و بخلاف فرستادگان سابق در غث و سمن گوسفندان با ایشان مناقشه آغاز نهاد و حشم غز تحمل آنمعنی نیاورده آن شخص را هلاك كردند و دیگر از ارسال گوسفندان یاد نیاوردند خوانسالار از بیم سیاست سلطانی این قضیه را پنهان داشته مدتی گوسفند شیلانرا از خاصه خود سرانجام مینمود در آن اثنا والی بلخ امیر قماج بمرو آمد خوانسالار كیفیت احوال بعرض او رسانید و قماج كلمه چند در باب تسلط و تغلب غزان با سلطان در میان نهاد و نشان داروغگی ایشان بنام خود حاصل كرد و چون ببلخ مراجعت نمود كس نزد حشم غز فرستاده گوسفندان باقی را طلب داشت آنقوم گفتند ما بندگان خاص سلطانیم و غیر از وی كسی را حاكم خود نمیدانیم و فرستاده قماج را در كمال اهانت و اذلال از میان خود بیرون كردند و قماج از این معنی در خشم شده متوجه محاربه ایشان گردید و با پسر خود ملك الشرف در معركه بقتل رسید و روایت حمد اللّه مستوفی آنكه قماج و ملك الشرف در نواحی منازل غزان شكار میكردند و ایشان چون پدر و پسر را باهم دیدند هردو را شكاری‌وار در میان گرفته معروض حسام انتقام گردانیدند بر هرتقدیر بعد
ص: 511
از آنكه سلطان سنجر از قتل قماج و ملك الشرف خبر یافت باستصواب امرا عنان عزیمت بحرب ایشان تافت و چون حشم غزان استماع نمودند كه سلطان سنجر بعزم غزو ایشان متوجه است قاصدی بدرگاه عالم‌پناه روان ساختند و زبان اعتذار گشاده پیغام دادند كه اگر سلطان مراجعت نماید برسم جرمانه و خون‌بهاء امیر قماج مبلغ صد هزار دینار و صد غلام ماه‌پیكر تسلیم می‌كنیم سلطان خواست كه عذر غزانرا بسمع قبول جای دهد و عنان عزیمت بمستقر دولت معطوف گرداند اما امرا بر این معنی انكار نموده عرضه داشتند كه اگر غزان گوشمالی بسزا نیابند در ساحت مملكت فتنه پدید آید كه تدارك‌پذیر نباشد بنابرآن سلطان بجانب منازل غزان كوچ فرمود و چون نزدیك بدیشان رسید آنقوم تضرع و نیازمندی بسیار اظهار كرده گفتند كه اگر سلطان از سر جریمه ما بندگان درگذرد از هرخانه یكمن نقره با آنچه سابقا قبول نموده بودیم منضم میگردانیم پادشاه عالیجاه را بر آن قوم رحم آمده بیت
خواست تا از مصاف كردن غزمركب خویش را عنان تابد لیكن بنابر كمال مبالغه امیر مؤید بزرگ و بر نقش مروی صف قتال برآراست و حشم غزان دل از جان برگرفته فدائی‌وار بمقام مدافعه آمدند و شمشیر و خنجر از غلاف خلاف بركشیده آغاز كارزار كردند و اكثر اعیان سپاه سلطان بسبب نزاعی كه با مؤید و بر نقش داشتند در جنگ سستی نموده غزان غالب گشتند و سلطان عنان بطرف مرو گردانیده غزان متعاقب روان شدند و یكی از حواشی را كه موسوم بود بمودود بن یوسف و با سلطان بحسب صورت مشابهت داشت بگرفتند و او را سنجر تصور نموده بر تخت نشاندند و زمین خدمت ببوسیدند و مودود هرچند گفت كه من سلطان نیستم باور نكردند تا یكی او را بشناخت و گفت این شخص مطبخی‌زاده سلطانست بعد از آن غزان انبانی پرآرد كرده و از گردن مودود آویخت و او را باهانت تمام از میان خود بیرون تاختند و عنان عزیمت از عقب سلطان معطوف ساختند و سلطانرا در اثناء راه دیده یا در مرو گرفته بر سریر جهانبانی نشاندند و شرط زمین‌بوس بجای آورده بلده فاخره مرو را كه در نهایت معموری بود سه شبانروز غارت نمودند آنگاه جهت طلب مخفیات اشراف و اعیانرا مؤاخذه كرده در تعذیب و شكنجه كشیدند و چون خاطر شوم ایشان از مهم مرو فراغت یافت به نیشابور و دیگر بلاد خراسان شتافتند و در هرجا هرچیز دیدند متصرف گردیدند و مسلمانانرا بخاك و نمك شكنجه كرده از ایشان مخزونات و مدفونات می‌طلبیدند و بسیاری از علما و مشایخ بتعذیب آن ملاعین شهید شدند از آنجمله یكی شیخ فاضل عالم متقی محمد بن یحیی بود كه در حین شكنجه بخاك شهد شهادت چشیده بعالم پاك پیوست خاقانی در حق او گوید نظم
در ملت محمد مرسل نداشت كس‌فاضلتر از محمد یحیی فنای خاك
آن كردگاه مهلكه دندان فدای سنك‌وین كرد روز قتل دهانرا فدای خاك القصه در تمامی بلاد خراسان منزلی نماند كه از ظلم و بیداد غزان ویران نشد و سلطان سنجر مدت چهار سال در دست ایشان اسیر بوده شب آنجناب را در قفس آهنین میكردند و روز
ص: 512
بر تخت سلطنت می‌نشاندند و بحسب تمنای خود مناشیر می‌نوشتند و بتكلیف سلطانرا بر آن میداشتند كه آن احكام را مهر میكرد و چون حرم سلطان تركان خاتون در دست آن قوم گرفتار بود شهریار نامدار تدبیر فرار نمی‌نمود و در سنه احدی و خمسین و خمسمائه تركان فوت شده سلطان اندیشه مخلص خود كرد و بامیر احمد قماج كه حاكم ترمذ بود پیغام داد كه كشتیها در كنار آب آمویه معد و مهیا سازد و روزی امیر الیاس غز را كه موكلش بود بفریفت تا برسم شكار او را بكنار جیحون برد و در حین اشتغال مردم بصید و شكار امیر احمد قماج ناخبر از كمینگاه بیرون تاخته سلطانرا از میانه غزان درربود و در كشتی نشانده بقلعه ترمذ رساند و سلطان چند روزی در ترمذ ساكن بود تا بعضی از غلامان و لشكریان كه در اطراف و جوانب پریشان بودند بوی پیوستند آنگاه بمرو شتافت و آن بلده را در كمال خرابی دیده و رعیت را در نهایت بدحالی یافته غم و اندوه بر مزاج شریفش مستولی گشت و این معنی منجر بمرض شده سلطان سنجر در بیست و پنجم ماه ربیع الاولی سنه اثنین و خمس و خمسمائه درگذشت قطعه
جهاندار سنجر كه در باغ ملك‌سرافراز بودی بكردار سرو
چو در مرو میبود آنجا بمردبجو سال فوت وی از شاه مرو در روضة الصفا مسطور است كه بعد از وفات سلطان سنجر خواهرزاده‌اش محمود خان بن محمد خان كه از جانب پدر نسبش ببقرا خان می‌پیوست در خراسان پادشاه شد چون پنجسال و ششماه باقبال گذرانید یكی از خواص سلطان خروج نموده محمود خان را بدست آورده میل كشید و بعد از آن بعضی از ولایات خراسان بحیز تسخیر خوارزمشاهیان درآمد و برخی تعلق بدیوان غوریان گرفت‌

گفتار در بیان شمه‌ای از حال بعضی از وزراء سلطان سنجر و ذكر افاضلی كه معاصر بودند با آن پادشاه عالی‌گهر

در اوایل ایام دولت سنجر كیا عبد المجید بر مسند وزارت نشست و ملقب بمجیر الملك گردید و او در تدبیر امور وزارت و معرفت ابواب كفایت بی‌شبه و نظیر بود و در اكتساب مجد و معالی و تحصیل اسباب حشمت و بزرگی بمرتبه بلند ترقی نمود و در ایام وزارت او فخر الملك مظفر بن نظام الملك از عراق بخدمت سلطان سنجر شتافته بوسیله انواع خدمات پسندیده خاطر والده سلطان و امیر ارغوش بجانب خود مایل دید و ایشان مجیر الملك را نزد سلطان بمعایب واقع و غیرواقع متهم ساختند تا سلطان بمؤاخذه و مصادره او مثال داد و چون نواب درگاه سلطانی هرچه مجیر الملك در تحت تصرف داشت از وی بستدند او را ببهانه رسالت بغزنین فرستادند و مجیر الملك بآن ولایت رفته در خدمت بهرامشاه غزنوی اوقات میگذرانید تا متوجه عالم عقبی گردید فخر الملك مظفر بن نظام الملك بعد از عزل مجیر الملك وزیر سلطان سنجر شد و چندگاه در تمهید قواعد عدل
ص: 513
و انصاف و تربیت علما و فضلا و اشراف كوشیده چون اجل موعود رسید بزخم كارد یكی از فدائیان شربت شهادت چشید و پسرش صدر الدین محمد قایم‌مقام شده صفت تكبر و نخوت شعار خود ساخت و در اخذ اموال سلطانی دلیری نمود و در آن ایام كه سنجر دار الملك غزنین را مسخر گردانید دست تصرف بقبض جواهر گرانمایه كه در خزاین آل سبكتكین موجود بود دراز كرد و این معنی بعرض سلطان رسیده حكم عالی بقتل او صدور یافته بعضی از متجنده صدر الدین را بضرب گرز و چماق هلاك ساختند شهاب الاسلام عبد الرزاق طوسی از جمله قرابتان خواجه نظام الملك بود و در اوایل حال بتحصیل علوم دینی مشغول مینمود و سلطان سنجر او را از خانه مدرسه بیرون آورد و متعهد امر وزارت كرد و شهاب الاسلام با وجود انتظام در سلك علماء عظام در وقت اشتغال بسرانجام امور ملك و مال بخار غرور و پندار بكاخ دماغ جای داده در مجلس سلطانی بشرب شراب ارغوانی قیام می‌نمود و در آنسال كه سلطان در عراق عجم بود از عالم انتقال فرمود شرف الدین ابو ظاهر سعد بن علی القمی در شهور سنه احدی و ثمانین و اربعمائه بموجب پروانچه خواجه نظام الملك ضابط و عامل سركار مرو شد و ملقب بوجیه الملك گشت و بعد از آنكه مدتی مدید بسرانجام آن مهم پرداخت وزارت والده سلطان سنجر تعلق بوی گرفت و چون آفتاب حیات شهاب الاسلام بسرحد زوال انتقال یافت كوكب وجیه الملك بدرجه كمال رسیده بر مسند وزارت سلطان سنجر نشست اما بموجب (اذا تم امردنا نقصه) پس از آنكه سه ماه بدان امر مشغولی كرد روی بجهان جاودان آورد صاحب جامع التواریخ گوید كه مرقد شرف الدین در جوار روضه طیبه رضویه علی راقدها تحف السلام و التحیة واقع است و در نواحی مشهد مقدسه قریه معتبر وقف مرقد اوست و اللّه تعالی اعلم بصحته تغار بیك محمد بن سلیمان الكاشغری در اوایل حال در بلاد تركستان بامر تجارت اشتغال داشت و در خلال آن احوال نزدیكی از خانان راه سخن یافت و علم وزارت برافراشت و اندك‌زمانی بتكفیل آن مهم پرداخته بسبب عدم قابلیت معزول شد و از تركستان بمرو شاهجهان رفته در سلك ملازمان درگاه سنجری انتظام یافت و بسبب دانستن لغت تركی و صرف امتعه دنیوی پرتو التفات سلطانی بر وجنات احوالش تافت و محمد بن سلیمان بعد از چندگاه كه در مرو اقامت نمود از سلطان اجازت طلبیده بحج رفت و چون از آنسفر باز آمد بضبط اموال ولایت بلخ منصوب شد و در آن اوقات نسبت بامیر قماج خدمات پسندیده بجای آورده مقارن آن حال شرف الدین ابو طاهر وفات یافت و امیر قماج هزارهزار دینار از سلطان تقبل نموده تا منصب وزارت را بمحمد بن سلیمان مفوض ساخت و تغار بیك خلعت وزارت پوشیده امیر معزی در تهنیت او این قطعه در سلك نظم كشید
صدر نیك‌اختر محمد بن سلیمان آنكه هست‌چون محمد دین‌پرست و چون سلیمان ملك‌دار
از نظام امر او شد شغل گیتی با نظام‌وز نگار كلك او شد كار عالم چون نگار
باغ ملت را ز رسم او پدید آمد درخت‌سال دولت را بعهد او پدید آمد بهار در جامع التواریخ جلالی مسطور است كه محمد بن سلیمان از فضایل نفسانی بغایت عاری بود و
ص: 514
در وقت شروع بمنصب وزارت تقلید خواجه نظام الملك نموده در نگین خود نقش فرمود كه (احمد اللّه علی نعمه) بعد از آن روزی از وی پرسید كه نه محمد و احمد بحسب عربیت یك معنی دارد و هردو نام رسولست صلی اللّه علیه و آله و سلم جواب دادند كه بلی گفت پس من توقیع خود را تغییر داده (محمد اللّه علی نعمه) میسازم حضار مجلس بر آن تحریف تحسین كردند و معین الدین اصم كه از كبار فضلا و منشی دیوان سلطان بود آغاز هزل نموده خندان شد و محمد بن سلیمان با معین الدین سفاهت كرده او را غرزن دشنام داد و معین الدین رنجیده چند روز از خانه بیرون نیامد و چون كیفیت واقعه بعرض سلطان رسید وزیر را مخاطب ساخته فرمود كه معین الدین را عذرخواهی نماید محمد بن سلیمان با وجود عدم استحقاق و قلت قابلیت بسبب مساعدت طالع روزی‌چند در كمال استقلال بسرانجام امور ملك و مال قیام نمود و چون آفتاب دولت او بنقطه زوال انتقال كرد فخر الدین طغان بیك كه از نزد سلطان محمود برسم رسالت آمده بود در خلوتی حقیقت حال محمد بن سلیمان را بعرض سلطان رسانید حكم عالی باخذ و قید او صدور یافته ملازمان آستان سلطنت‌آشیان هرچه در تحت تصرف تغار بیك بود از وی بستدند بعد از آن ضبط بعضی از بلاد تركستان بوی مفوض گشت و چون محمد ضعفی داشت كجاوه بر شتر بسته و در آنجا نشسته متوجه آن دیار شد اما در اثناء راه دست قضا مركب حیات او را پی كرد و محمد رخت بقا بباد فنا داده روی بعالم عقبی آورد معین الدین ابو نصر بن احمد الكاشانی در اوایل حال منشی دیوان سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه و مستوفی ممالك عراق و آذربایجان بود و در آن اوقات كه سلطان سنجر جهت تأدیب سلطان محمود در عراق رایت آفتاب اشراق برافراخت زیور فضایل و كمالات معین الدین بر ضمیر انور سلطان معدلت‌آئین ظاهر گشته حكومت بلده ری را بوی تفویض فرمود و بعد از عزل تغار بیك او را از ری بمرو طلبیده خلعت وزارت پوشانید و بانعام دوات زرین و طبل سیمین و علم مفتخر و مباهی گردانید و معین الدین كماینبغی در تنظیم امور ملك و مال سعی نموده در ارتفاع اعلام عدل و انصاف و انتساخ ارقام ظلم و اعتساف غایت جد و اهتمام بجای آورد و در اقطار بلاد و اطراف امصار مدارس و خوانق و اربطه و بقاع نقاع بنا كرد و قری معمور و مستقلات موفور از خالص اموال خویش خریده وقف فرمود و چون ایام حیات او نزدیك باتمام رسید برد مظالم ملهم گشته قاصدان باكناف ممالك فرستاد تا منادی كردند كه هركس بمعین الدین وزیر بر سبیل رشوت و خدمت و هرجهت نقدی یا جنسی داده باشد بوكلاء او رجوع نموده عوض ستاند و از قضاة و اكابر ولایات التماس فرمود كه سعی نمایند كه حقوق مردم بدیشان رسد و چون معین الدین بر جاده شریعت سید المرسلین ثابت‌قدم بود پیوسته سلطانرا بر قلع و قمع ملاحده باعث می‌گشت و اسمعیلیه از صولت پادشاه و تدبیر وزیر خائف شده دو فدائی را به طویله معین الدین فرستادند تا بلوازم سایسی اقدام نمایند و بوقت فرصت او را بعز شهادت رسانند و آن دو ملعون چندگاه در اصطبل جناب وزارت پناه بسر میبردند تا معتمد گشتند و در روز نوروزی كه وزیر جهت پیشكش سلطان تحفه و تبركات
ص: 515
ترتیب می‌نمود اختاچیانرا فرمود كه جمیع اسبان خاصه را بنظر آورند تا هركدام را مناسب داند به طویله سلطان فرستد و آن دو ملعون دو اسب ایغر سركش پیش آوردند و آن اسبان با یكدیگر جنك كرده خدام وزیر بجدا ساختن آن اسبان مشغول شدند و فدائیان فرصت یافته بیك ضربت كارد آن خواجه نصفت نهاد را بدرجه شهادت رسانیدند نصیر الدین محمود بن مظفر الخوارزمی در فنون علوم عقلی و نقلی خصوصا فقه شافعی بغایت متبحر بود و بدانستن سایر اقسام فضیلت و فن استیفا و سیاقت مباهی و مفتخر پیوسته برعایت اهل فضل و كمال اقدام مینمود و قاضی عمر بن سهلان الساوجی كتاب بصایر نصیری در علم حكمت و منطق بنام او تصنیف فرمود در جامع التواریخ مسطور است كه نصیر الدین محمود در اوایل حال بامر اشراف مطبخ و اسطبل سلطان سنجر می‌پرداخت و چون از عهده آن مهم كماینبغی بیرون آمد سلطان او را مشرف جمع و خرج ممالكساخت بعد از آن متقلد منصب جلیلة المراتب وزارت گشت اما بواسطه جبن و مشرب طالب علمی مهام وزارت را متمشی نتوانست ساخت و سلطان او را معاف داشته حكم شد كه بار دیگر بامر اشراف پردازد و نصیر الدین محمود از مسند وزارت برخاسته منصب اشراف را به پسر خود شمس الدین علی بازگذاشت در آن اثنا میان نصیر الدین و مقرب الدین جوهر خادم كه در سلك اعاظم خواص سنجری منتطم بود غبار نقار ارتفاع یافته نصیر الدین زبان بتقریر جوهر گشاده این معنی بعرض سلطانرسید و حكم عالی نافد گردید كه امراء عظام مجمعی ساخته پرسش آنمهم نمایند و بعد از انعقاد مجلس نصیر الدین بعضی از تصرفات جوهر خادم را تقریر كرد و ثقة الدین ابو جعفر كه وزیر نایب جوهر بود در صدد جواب آمده گفت كه ده هزار غلام در تا بین مخدوم من بسر میبردند و او را بحسب ضرورت جهت مایحتاج آنجماعت از هرممر آنچه میسر گردد چیزی میباید گرفت چه تاخیر و تعویق در سرانجام مهام غلامان موجب اختلال احوال مملكتست و تو كه دوات زرین مرصع در پیش و پشت بر مسند وزارت نهاده بودی بایستی بر وجهی ضبط اموال ولایت كردی كه كسی را مجال تصرف و تقصیر نماندی نصیر الدین گفت من در وقت وزارت حكمی نافد نداشتم ثقة الدین جواب داد كه بی‌وقوفی كه در ایام وزارت كردی در وقت اشراف تلافی نتوان نمود و در آن روز بین الجانبین انواع قیل‌وقال و جواب و سؤال واقع شد و چون كیفیت بعرض سلطان رسید فرمود كه من بنفس خود این قضیه را فیصل خواهم داد تا حقیقت بظهور پیوند دو جوهر از استماع این سخن مانند ماهی در شبكه مضطرب گشت و بامیر علی چتری كه منصب حجابت داشت و بواسطه مزاح و مطایبه نزد سلطان بغایت گستاخ شده بود توسل جست و امیر علی تدبیری اندیشیده بلطایف الحیل سلطان سنجر را بخانه مقرب الدین جوهر برد و مقرب الدین بزمی بهشت‌آئین ترتیب نموده آنچه توانست و مناسب دانست بنظر انور سلطان رسانید و پیشكش كرد از آنجمله هشتاد كنیزك مشكله مغنیه بود كه از رشك‌ساز و آواز ایشان ناهید خنیاگر بر سپهر كبود صعود مینمود و سلطان از جوهر خادم راضی گشته بنصیر الدین محمود پیغام فرمود كه ما را معلوم شد آنچه تو درباره
ص: 516
جوهر میگفتی مطابق واقع بوده اما علو همت پادشاهانه اقتضا نمی‌كند كه خدمتكاران قدیم را بسبب جزئیات مخاطب و معاتب گردانند اكنون باید كه با جوهر در مقام صلح و صفا بوده دیگر پیرامن مخاصمت و منازعت نگردی لاجرم نصیر الدین زبان در كام خاموشی كشید و جوهر بعد از انقضاء اندك‌زمانی شمس الدین علی ولد نصیر الدین را بتردد نزد بعضی از روی‌پوشان سراپرده سلطنت متهم گردانید و بدان واسطه پدر و پسر در قید بلا افتاده محبوس گشتند و شمس الدین علی در آن محبس این رباعی نظم نمود رباعی
دی بد پدرم صدر و خداوند و وزیرو امروز من و پدر ذلیلیم و اسیر
من بنده جوانم و جوانی كم‌گیریا رب تو ببخشای بر آن پیر فقیر القصه اوقات حیات پدر و پسر در زندان بپایان رسید و الحكم للّه العلی الحمید قوام الدین ابو القاسم بن حسن الدركوتی بعلو همت و تهور و وفور شجاعت و سخاوت و تكبر موصوف و معروف بود و از بعضی فضایل مثل شعر و انشا وقوف داشت در مبادی احوال به نیابت یكی از حجاب سلطان محمد بن ملكشاه قیام مینمود و در زمان سلطان محمود بن محمد وزارت مملكت عراق بر وی مقرر گشت و بعد از عزل نصیر الدین سنجر او را از عراق طلبیده خلعت وزارت پوشانید و فرمان قوام الدین در شرق و غرب عالم مانند حكم قضا نفاذ یافت و فضلا و شعرا در مدح او اشعار غرا گفته پرتو انعام و احسانش بر وجنات احوال این طایفه تافت در جامع التواریخ مذكور است كه قوام الدین ابو القاسم بر قتل اكابر و اعاظم بغایت دلیر بود و باندك زلتی و جزئی خطیتی در كشتن مردم سعی و اهتمام می‌نمود چنانچه روزی در سر دیوان میان او و عز الدین اصفهانی كه در ممالك سلطانی منصب استیفا تعلق بوی می‌داشت اندك گفت و شنیدی واقع شد قوام الدین در حال بحبس و قید عز الدین مثال داد و آن بیچاره بمحبس شتافته بر سبیل اعتذار این رباعی در سلك نظم كشید و نزد وزیر فرستاد رباعی
گر تو ز گناه من خبر داشتئی‌چون گرك عزیز مصر پنداشتئی
من گرك عزیز مصرم ای صدر بكن‌با گرك عزیز مصر گرك آشتئی و قوام الدین این رباعی در جواب نوشت كه رباعی
گر ز آنكه تو تخم كینه كم كاشتئی‌در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اكنون كه زمانه پایدار است مرابی‌بهره نماندای و گرك آشتئی و عز الدین اصفهانی هم در آن حبس از جهان فانی انتقال نمود و همچنین قوام الدین وزیر عین القضاة همدانی را كه اعلم علماء زمان خود بود بسبب اندك سخنی كه در باب فساد اعتقاد از وی نقل كردند و سلطان فرمود تا بر در مدرسه كه آنجا درس میگفت از حلق آویختند بالاخره شآمت خونهای ناحق شامل روزگار قوام الدین گشته سلطان سنجر او را معزول گردانید طغرل بن محمد بن ملكشاه بقتلش رسانید ناصر الدین طاهر بن فخر الملك بن نظام الملك بعد از عزل قوام الدین وزیر سلطان سنجر گشت و در ایام وزارت او سلطان بدست حشم غزان گرفتار شده ناصر الدین در وقت وقوع واقعه درگذشت و از جمله شعراء فضیلت‌پرور امیر معزی ملازم سلطان سنجر بود و معزی ملازمت پدر سلطان سنجر سلطان معز الدین ملكشاه نیز مینمود و بروایتی خود را بوی
ص: 517
نسبت كرده معزی تخلص میفرمود و قولی آنكه در تخلص منسوب بسلطان معز الدین سنجر بود و باتفاق مورخان آن‌چه معزی را از دولت و اقبال در زمان سلجوقیان میسر گشت كم شاعری را دست داده باشد در تاریخ گزیده مسطور است كه نوبتی سلطان سنجر بگوی باختن اشتغال داشت ناگاه اسب سلطان خطا كرده او را بینداخت و معزی بدیهه این رباعی منظوم ساخت رباعی
شاها ادبی كن فلك بدخو راكو چشم رسانید رخ نیكو را
گر گوی خطا كرد بچوگانش زن‌ور اسب خطا كرد بمن بخش او را سلطان اسب را بوی بخشید و معزی این رباعی دیگر در سلك نظم كشید رباعی
رفتم بر اسب تا بجرمش بكشم‌گفتا كه نخست بشنو این عذر خوشم
نی گاو زمینم كه جهان برگیرم‌یا چرخ چهارمم كه خورشید كشم گویند كه سبب فوت معزی آنشد كه روزی سلطان سنجر از درون خرگاه تیری انداخت و او در بیرون بود ناگاه تیر خطا شده بمقتلش رسید و در حال متوجه عالم عقبی گردید دیگر از جمله اعاظم فارسان میدان سخنوری و اكابر دیوان مدح گسترح حكیم انوری معاصر سلطان سنجر بود و او ملقب است با باوحد الدین الخاوری و حكیم انوری از اصناف علوم و فنون بهره تمام داشت و این قطعه كه زاده طبع نقاد اوست مصداق این دعوی است قطعه
گرچه در بستم در مدح و غزل یكبارگی‌ظن مبر كز نظم و الفاظ معانی قاصرم
بلكه بر هر علم كز اقران من داند كسی‌خواه جزئی گیر آنرا خواه كلی بگذرم
منطق و موسیقی و هیأت شناسم اندكی‌راستی باید بگویم با نصیبی وافرم
وز الهی آنچه تصدیقش كند عقل صریح‌گر تو تصدیقش كنی بر شرح و بستش ماهرم
وز طبیعی رمز چند از چند بی‌تشویر نیست‌كشف دانم كرد اگر حاسد نباشد ناظرم
نیستم بیگانه از اعمال و احكام نجوم‌ورهمی باور نداری رنجه شو من حاضرم
این‌همه بگذار با شعر مجرد آمدم‌چون سنائی هستم آخر گرنه هم‌چون صابرم مشهور است كه قوت حافظه معزی بمرتبه بود كه قصیده كه یكبار می‌شنود یاد میگرفت و پسری داشت كه هرشعری را كه دو بار استماع مینمود از بر میكرد و غلامش چون سه كرت می‌شنود حفظ مینمود بنابرآن هر شاعری كه نزد سلطان سنجر قصیده میگذرانید چون اشعار را بتمام میخواند اگر مطبوع می‌بود معزی میگفت این قصیده را من گفته‌ام و یاد دارم و از مطلع تا مقطع میخواند آنگاه بر زبان میراند كه پسر من نیز یاد دارد و او را نیز اشاره می‌كرد تا قصیده را می خواند آنگاه بر زبان میراند كه غلام من نیز این ابیات را از بر دارد و غلام را نیز می گفت اشعار را میخواند بنابرآن شعراء زمان در بحر حیرت افتاده نمی‌دانستند كه بچه طریقه شعری بر سلطان سنجر عرض كنند كه او را باور آید كه آن نظم نتیجه طبع معزی نیست و انوری همت بر حل این عقده گماشته و تدبیری صائب كرده جامهای كهنه در بر افكنده و سرپیچی غریب بر سر بسته بصورت مجانین نزد معزی رفت و گفت مردی شاعرم و در مدح سلطان سنجر بیتی چند گفته‌ام توقع آنكه شعر مرا گذرانیده جهت من صله
ص: 518
كرامند بستانید معزی گفت آن‌چه گفته‌ای بخوان انوری بر زبان آورد كه شعر
زهی شاه و زهی شاه و زهی شاه‌زهی میر و زهی میر و زهی میر معزی گفت اگر مصراع آخر را چنان خوانی كه
زهی ماه و زهی ماه و زهی ماه
تا این بیت مطلع شود بهتر است انوری گفت ظاهرا تو آن را ندانسته‌ای كه شاه را میری ضرورتست و امثال این سخنان هزل‌آمیز گفته معزی انوری را مسخره تصور كرد و گفت فردا صباح بر درگاه پادشاه حاضر شو تا من حال ترا بسلطان عرض نموده رخصت ملازمت حاصل كنم روز دیگر انوری جامهای نفیس پوشیده و دستاری موقر بر سر بسته در وقتی كه معزی در پیش سلطان بود بدرگاه پادشاه رفت و همان لحظه كسی بیرون آمده او را طلبید زیرا كه معزی عرض كرده بود كه مسخره كه اوحد الدین نام دارد و ابیات غریب میگوید بر آستان سلطنت آشیانحاضر است و چون انوری بمجلس عالی رفت معزی دید كه لباس و هیأت او تغییر یافته دانست كه آنچه دیروز ظاهر كرده بود فریب و تزویر بوده اما تدبیری نتوانست كرد و گفت قصیده كه در مدح سلطان گفته بخوان انوری این دو بیت را خواند كه قصیده
گر دل و دست بحر و كان باشددل و دست خدایگان باشد
شاه سنجر كه كمترین خدمش‌در جهان پادشه نشان باشد آنگاه رو بجانب معزی كرده گفت اگر این قصیده را شما نظم فرموده‌اید باقی ابیاتش را بخوانید و الا اعتراف نمایند كه نتیجه فكر بكر منست تا من تتمه اشعار را عرض كنم معزی خجل شده سلطان دانست كه معزی با سایر شاعران چه معامله میكرده و انوری آن قصیده را تمام خوانده پرتو التفات سلطان بر صفحات احوالش تافت و در سلك فضلا و ندمای مجلس اشرف اعلی انتظام یافت در تاریخ گزیده مسطور است كه حكیم انوری در آخر ایام حیات تائب گشته از ملازمت درگاه عالم‌پناه احتراز نمود و چون سلطان او را طلبید این قطعه روان گردانید قطعه
كلبه كاندرو بروز و بشب‌جای آرام و خورد و خواب منست
حالتی دارم اندران كه از آن‌چرخ در عین رشك و تاب منست
آن سپهرم درو كه گوی سپهرذره نور آفتاب منست
وان جهانم درو كه بحر محیطواله لمعه سراب منست
هرچه در مجلس ملوك بودهمه در كلبه خراب منست
رحل اجزا و نان خشك بروگرد خوان من و كباب منست
شیشه صبر من كه بادا پرپیش من شیشه شراب منست
قلم كوته و صریر خوشش‌زخمه نغمه رباب منست
خرقه صوفیان ازرق‌پوش‌از هزار اطلس انتخاب منست
هرچه بیرون ازین بود كم‌وبیش‌حاش للّه معین عذاب منست
كنده پیر جهان جنب فكندهمتی را كه در جناب منست
خدمت پادشه كه باقی بادنه ببازوی خاك و آب منست
زین قدر راه رجعتم بستست‌آنكه او مرجع و مآب منست
وین طریق از نمایشست خطاچكنم این خطا ثواب منست
گرچه پیغام روح‌پرور اوهمه تسكین اضطراب منست
نیست مربنده را زبان جواب‌خانه و جای من جواب منست دیگری از شعراء زمان سلطان سنجر ادیب صابر ترمذی است و ادیب در سلك فضلاء شعرا انتظام
ص: 519
داشت و اشعار فصاحت شعار بر صفحات روزگار می‌نگاشت و مهارت او درین فن بمرتبه‌ای بود كه حكیم انوری او را بر خود ترجیح كرده در آن قطعه كه در باب تعداد فضایل خود بنظم آورده چنانچه سابقا مسطور شد و این قطعه از منظومات اوست قطعه
دوات ای پسر آلت دولتست‌بدو دولت تند را رام كن
چو خواهی كه دولت كنی از دوات‌الف را تو پیوند بالام كن و در آن ایام كه اتسز پسر قطب الدین محمد بن نوشتكین كه حاكم خوارزم بود و با سلطان سنجر اظهار مخالفت نمود سلطان ادیب را برسم رسالت نزد آتسز فرستاد و سخنان مشفقانه پیغام داد و اتسز كلمات پسندیده سلطان بسمع رضا اصغا ننمود و ادیب را در خوارزم توقیف فرمود و دو سفاك بی‌باك را فریفته بمرو فرستاد تا فرصت جسته سلطان را بقتل رسانند ادیب بر این مكیدت اطلاع یافته صبر نتوانست كرد لاجرم عریضه مشتمل بر خیال آن مختال نزد سلطان باستقلال فرستاد و سلطان سنجر بعضی از منهیان را بوجدان آن دو بداختر مأمور گردانیده آن جماعت فدائیانرا در خرابات یافتند و حسب الحكم هردو را بقتل رسانیدند و چون این خبر باتسز رسید فرمود تا ادیب صابر را در جیحون انداختند و دیگری از شعراء زمان سلطان سنجر سوزنی است و كنیت سوزنی ابو بكر سلمانی بود در بهارستان مسطور است كه سوزنی نسفی الاصل است و در سن رشد و تمیز به نیت تحصیل ببخارا آمده عاشق شاگرد سوزن‌گیری شد و بشاگردی استاد وی رفت بنابرآن تخلص خود را بر سوزنی قرار داد و چون او بمزاح میل تمام داشت در اكثر اوقات ابیات هزل‌آمیز بر لوح بیان می‌نگاشت اما در جد نیز اشعار نیك دارد و این دو بیت از اول قصیده‌ایست كه در باب اعتذار از اشعار هزل آثار گفته قصیده
تا كی ز گردش فلك آبگینه رنگ‌بر آبگینه خانه طاعت زنیم سنگ
بر آبگینه سنگ زدن كار ما و ماتهمت نهیم بر فلك آبگینه رنگ
در تاریخ گزیده مسطور است كه سوزنی‌به این بیت بخشید نیست چار چیز آورده‌ام
شاها كه در گنج تو نیست‌نیستی و حاجت و عجز و نیاز آورده‌ام و دیگری از شعراء زمان سنجر عبد الواسع جبلی است حمد اللّه مستوفی گوید كه عبد الواسع پسر گردهقانی بود و سلطان سنجر او را در پنبه‌زاری دید كه میگفت
اشتر دراز و كرد نادانم خواهی كردناگردن‌درازی كردنا پنبه بخواهی خوردنا و سلطان از آن گفتار استشمام لطف طبع كرده عبد الواسع را ملازم ساخت و بواسطه خاصیت تربیت سلطانی كار او بجائی رسید كه سرآمد شعراء زمان خود گردید در بهارستان مذكور است كه شعرا را اتفاقست كه هیچكس از عهده جواب قصیده مشهور وی كه مصراع مطلع اولش اینست مصراع
كه دارد چون تو معشوقی نگار و چابك و دلبر
چنانچه می‌باید بیرون نیامده است و این سه بیت در اوایل بعضی از قصاید او مندرجست ابیات
در دهر نیست از تو دل‌افروزتر نگاردر شهر نیست از تو جگرسوزتر پسر
تا كرده‌ام بلاله سیراب تو نگاه‌تا كرده‌ام به نرگس پرخواب تو نظر
گاهی چو لاله‌ام ز وصالت شكفته‌روگاهی چو نرگسم ز فراقت فكنده سر
ص: 520

ذكر سلطان مغیث الدین محمود بن محمد بن ملكشاه یمین امیر المؤمنین‌

سلطان محمود پادشاهی بود زیباصورت نیكوسیرت بلطف طبع و جودت ذهن اشتهار داشت و بمصاحبت و معاشرت نسوان بسیار میل نموده اكثر اوقات همت بر مجالست ایشان میگماشت مع ذلك جمع و خرج ممالك بقلم او محفوظ و مضبوط بود و بدفترستان و واجب و تعین مرسومات و مواجب‌گاه و بیگاه توجه می‌فرمود و بجمع ساختن طیور شكاری و كلاب معلم شعف تمام اظهار میكرد چنانچه چهار صد سگ با قلادهای مرصع و جلهای زربفت جمع آورد و در سنه احدی عشر و خمسمائه در عراق بر مسند سلطنت نشست و بدو دختر داماد سلطان سنجر گشته كمر خدمتكاری عم بر میان بست و چون زمان سلطنتش بچهارده سال نزدیك رسید در پانزدهم شوال سنه خمس و عشرین و خمسمائه در همدان متوجه عالم عقبی گردید اوقات حیاتش بیست و هفت سال بود و او در وقت مرض پسر خود داود را بولایت‌عهد تعیین نمود وزارت سلطان محمود در اوایل حال تعلق به كمال الدین علی الثمیری داشت و او بصفت عقل و كیاست و فهم و فراست موصوف و معروف بود و در زمان دولت تخم نصفت میكاشت نقلست در آن اوان كه سلطان محمود از سلطان سنجر بساوه گریخت و از مخالفت عم بزرگوار پشیمان شده بدست نیاز در دامن اعتذار آویخت نخست كمال الدین را نزد سلطان سنجر فرستاد و چون چشم سلطان بر آنوزیر عالیشأن افتاد پرسید كه فرزند محمود كجاست جواب داد كه (انا آتیك به قبل ان تقوم من مقامك) باز سؤال كرد كه سردار لشكرش علی با او بكدام طرف است وزیر گفت (انا اتیك به قبل ان یرتد الیك طرفك) سلطان را تقریر وزیر دلپذیر افتاده او را باصناف الطاف مخصوص گردانید و از جریمه محمود گذشته بار دیگر او را بمرتبه سلطنت رسانید اما بحسب تقدیر هم در آن ایام كمال الدین بزخم خنجر یكی از فدائیان لعین روی بعالم آخرت آورد سلطان محمود خطیر الملك ابو منصور النوری را وزیر كرد و خطیر الملك از حلیه فضایل نفسانی و زیور كمالات انسانی عاری و عاطل بود و از تدبیر ملك و ترتیب امور دولت بغایت ذاهل و غافل در جامع التواریخ مذكور است كه خطیر الملك در ایام وزارت روزی در دار السلام بغداد با جمعی كثیر از فضلاء بلاغت نهاد سوار گشته در غایت عظمت اسب میراند در آن اثنا از خواجه ابو العلا كه در سلك صنادید افاضل عالم انتظام داشت پرسید كه لواطه رسم قدیم است یا نو پیدا شده خواجه جواب داد كه رسم قدیم است و قوم لوط پیغمبر علیه السّلام مرتكب این امر شنیع می‌شده‌اند وزیر باز سؤال كرد كه لوط مقدم بوده است یا پیغمبر ما صلی اللّه علیه و آله و سلم خواجه گفت اللّه اللّه اید اللّه الوزیر پیغمبر ما صلی اللّه علیه و سلم خاتم النبیین است خطیر گفت كه ایزد تعالی در حق امت لوط چه فرموده است ابو العلا این آیه بر زبان راند كه (لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ*
ص: 521
مُسْرِفُونَ)* خطیر گفت این سهل وعید و تهدید است القصه این قیل‌وقال در میان اهل فضل و كمال اشتهار یافته سبب عزل خطیر الملك گشت و آن وزیر بی‌قابلیت در وقت حرمان از منصب وزارت درگذشت بعد از آن شمس الدین عثمان بن نظام الملك وزیر سلطان محمود شد و او در جمع اموال و مصادره توانگران بغایت حریص بود و از طریقه ناپسندیده ظلم و بیداد اجتناب و احتراز نمی‌نمود و چون خبر شیوه غیرمرضیه او بعرض سلطان سنجر رسید برادرزاده را بدفع شر او مأمور گردانید و سلطان محمود شمس الدین عثمان را كشته سرش بخراسان فرستاد و رعایا را از جور و اعتساف او نجات داد آنگاه ناصر بن علی بوزارت سلطان محمود اشتغال نمود و تا زمان وفات آن پادشاه عالیجاه بر مسند وزارت متمكن بود در جامع التواریخ جلالی مسطور است كه دلقك و امیر احمد پسر خطیب گنجه و مهستی معاصر سلطان محمود بودند و به ندیمی او اشتغال مینمودند و صاحب تاریخ گزیده جماعت مذكوره را از جمله ندیمان سلطان محمود غزنوی شمرده و ظاهرا او سهو كرده یا كاتب غلط نوشته و مناظرات امیر احمد و مهستی بغایت مشهور است و در آن باب رساله علیحده مسطور حمد اللّه مستوفی گوید كه قبل از آنكه مهستی بحباله نكاح امیر احمد درآید امیر احمد كس بنزد او فرستاد و اظهار تعشق نموده طلب مباشرت كرد مهستی این رباعی را بوی نوشت كه رباعی
تن با تو بخواری ای صنم در ندهم‌با آنكه ز تو به است هم در ندهم
یك تای سر زلف بخم در ندهم‌بر آب بخسبم خوش و نم در ندهم پسر خطیب او را فریب داده بنام دیگری بگوشه برد و بعد از حصول مقصود این رباعی نظم كرد رباعی
تن زود بخواری ای جلب بنهادی‌وز گفته خویش نیك بازاستادی
گفتی خسبم براب و نم در ندهم‌بر خاك بخفتی و نم اندر دادی

ذكر سلطنت ركن الدین طغرل بن ملكشاه یمین امیر المؤمنین‌

چون سلطان محمود بملك عقبی توجه فرمود ناصر وزیر خواست كه بموجب وصیت محمود پسرش داود را بر مسند سلطنت نشاند اما سران سپاه برطبق اشارت سلطان سنجر عروس مملكت عراق را با طغرل بیك عقد بستند و مراسم مبایعت و متابعت بجای آورده دل داود را بخار عدم التفات خستند و طغرل پادشاهی بود بعدل و سیاست مشهور و از ارتكاب مناهی و ملاهی بغایت مهجور بكرم و شجاعت موصوف و بحیا و مروت معروف اما زمان كامرانیش مانند گل اندك بقا بود و چون سه سال و چند ماه باقبال گذرانید در همدان بریاض جنت توجه نمود و این صورت در ماه محرم سنه تسع و عشرین و خمسمائه بوقوع انجامید و مدت حیاتش در بیست و پنجسالگی بنهایت رسید بامروز ارتش شرف الدین علی بن رجا مشغولی میكرد و او در آخر عمر بدست فوجی از لشكر خوارزم افتاده روی بعالم عقبی آورد
ص: 522

ذكر سلطان غیاث الدین مسعود بن محمد بن ملكشاه قسیم امیر المؤمنین‌

در وقتی كه سلطان طغرل از اقامت در منزل آب و گل دل برگرفت سلطان مسعود در بغداد بود و بعضی از امرا مسرعی بدانجا فرستاده او را طلب داشتند و طایفه‌ای قاصدی بآذربایجان ارسال نموده داود بن محمود را طلبیدند اما مسعود بر داود سبقت گرفته ناگاه بهمدان رسید فرقه‌ای از اركان دولت بطوع و رغبت و زمره‌ای بكراهت و ضرورت كمر مطاوعت و متابعتش بر میان بستند و چنانچه در ضمن وقایع ایام دولت عباسیه مذكور شد در اوایل اوقات جهانبانی مسعود را بامستر شد عباسی محاربات اتفاق افتاد و چون مهم آندو خلیفه از هم گذشت سلطان مسعود در سلطنت عراقین و آذربایجان و فارس مستقل گشت و بعد از آن میان او و بعضی از اخوان و خویشان منازعت روی نمود و در جمیع وقایع فتح و فیروزی مسعود را بود و سلطان مسعود بصفت شجاعت و سمت مروت و فتوت اتصاف داشت و در زمان جهانبانی همت بر احیاء مراسم خیرات و اشاعه لوازم مبرات میگماشت از وفور بذل و ایثار همواره خزانه او از درم و دینار خالی بودی و از غایت محبت بسلوك درویشان پیوسته با شكستگان و گوشه نشینان مصاحبت نمودی چون مدت هجده سال بسلطنت و اقبال اوقات گذرانید در غره ماه رجب سنه سبع و اربعین و خمسمائه در ظاهر همدان بجهان جاودان خرامید مدت عمرش چهل و پنج سال بود حال وزرایش را در ذیل وقایع ایام دولتش قلم شرح خواهد نمود

گفتار در بیان مخالفت بعضی از امرا و اعیان حضرت و استسعاد یافتن سلطان مسعود بفیروزی و نصرت‌

مورخان صاحب فضیلت مرقوم قلم فصاحت صفت گردانیده‌اند كه چون خاطر مسعود از جانب مسترشد و راشد عباسی فراغت یافت در كمال عظمت و استقلال بدار السلام بغداد شتافت و المقتفی لامر اللّه را بر مسند خلافت نشانده بصوب همدان مراجعت نمود آنگاه شنود كه والی فارس سالك مسالك خلاف گشته و علم طغیان برافراشته است بنابر آن برادر خود سلجوقشاه و اتابك قراسنقر را بدفع آن حادثه نامزد كرد و قراسنقر بكمال دلاوری و تهور شیراز را مسخر ساخته تسلیم سلجوقشاه نمود و خود بملازمت سلطان مسعود مراجعت فرمود و هم در آن اوقات پهلو بر بستر ناتوانی نهاده رخت بقا بباد فنا داد سلطان اتابك ایلدگز و اتابك جاولی را بجای وی تربیت كرده حكومت آذربیجانرا بایلدكز مسلم داشت و بعد از چندگاه كه سلجوقشاه وفات یافت جاولی در شیراز علم ایالت برافراشت نقلست كه در آن زمانكه كوكب سلطان مسعود بدرجه جاه و جلال صعود نمود فرمان‌فرمائی ولایت ری از قبل سلطان سنجر تعلق بعباس نامی داشت و
ص: 523
بسببی از اسباب سلطان از عباس رنجیده مسعود را بگرفتن او مامور گردانید و سلطان مسعود از همدان روی بری آورد و عباس بلوازم استقبال استعجال نمود و پیشكشهای لایق كشیده چندان اظهار عبودیت كرد كه سلطان مسعود از سرگرفتن او در گذشت بلكه درباره او الطاف پادشاهانه مبذول داشته بجانب همدان بازگشت آنگاه جهة آنكه با خلیفه عهد ملاقات تازه كند بصوب بغداد شتافت و عباس حق‌ناشناس در غیبت آن پادشاه عالیجاه بكفران نعمت دلیری كرده سلیمانشاه برادر مسعود را بپادشاهی برداشت و با عبد الرحمن و بوزابه كه میخواستند محمد و ملكشاه پسران محمود بن محمد بن ملكشاه را بسلطنت بردارند متفق شد و بین الجانبین قواعد عهد و پیمان بغلاظ ایمان تاكید یافته در اصفهان كووس مخالفت سلطان فروكوفتند و سلطان مسعود از اتفاق دشمنان مردود خبردار شده بعد از اجتماع جنود ظفر ورود در قلب زمستان از بغداد بصوب اصفهان توجه نمود و چون بحلوان رسید سپاه برف و سرما بمرتبه‌ای هجوم كرد كه دست سواران از كار و پای ستوران از رفتار بازماند بنابرآن سلطان بدار السلام مراجعت فرمود و در اول فصل بهار كه لشگر سبزه و ازهار بر اطراف دشت و كوهسار استیلا یافت سلطانمسعود با سپاهی نامعدود عنان عزیمت بجانب تبریز تافت و در آنوقت سلیمانشاه و عباس و محمد و ملكشاه و عبد الرحمن و بوزابه در ناحیه اعلم از توابع همدان علم اقامت منصوب ساخته بودند و انتظار سلطان مسعود میكشیدند تا آن مهم فیصل یابد از اتفاقات حسنه آنكه در شبی كه صباحش وعده محاربه بود بی‌جهتی ظاهر سلیمانشاه بجانب ری در حركت آمد و عباس نیز از عقب وی شتافته پای ثبات و قرار بوزابه و عبد الرحمن از مشاهده آنحالت از جای رفت و طبل رحیل كوفته روی باصفهان آوردند سلطان مسعود بعد از استماع این خبر بهجت‌اثر بعنایت ملك اكبر مستظهر و امیدوار گشته بر اثر برادر بری رفت و سلیمانشاه بملازمت شتافته بنابر استصواب امرا محبوس شد آنگاه عباس و عبد الرحمن و بوزابه متعاقب یكدیگر از سلطان مرحمت‌گستر امان طلبیده بملازمت شتافتند و بانواع تربیت و رعایت اختصاص یافتند و در خلال این احوال اتابك جابلی كه حاكم شیراز و امیر الامراء سلطان واجب الاذعان بود روزی فصد كرد و همان لحظه به تیر انداختن مشغول شد و نیشتر قضاء الهی رك دستش را گسیخته در ساعت رشته حیاتش انقطاع یافت و این خبر بعرض سلطان رسیده منصب او را بعبد الرحمن عنایت فرمود و بنابر بعضی از مصالح ملكی مقرر فرمود كه علی الفور بجانب اران رود و چون او از خاص بك و بهاء الدین قیصر و بعضی دیگر از خواص امرا دغدغه داشت كه مبادا او را نزد سلطان غیبت كنند بعرض رسانید كه التماس چنانست كه جماعت مذكوره درین سفر با من مرافقت نمایند و سلطان ملتمس او را مبذول داشته بنفس نفیس متوجه دار السلام گشت و پس از رسیدن عبد الرحمن باران یاران علامات نفاق و امارات شقاق در ناصیه احوالش مشاهده نموده بوقت فرصت او را عازم سفر آخرت گردانیدند و این خبر در بغداد بسمع سلطان مسعود رسید و بغایت مبتهج و مسرور
ص: 524
گردید و چون عباس كه دوست جانی و هم‌سوگند عبد الرحمن بود شنود كه او را چگونه از پای درآوردند با مقتفی خلیفه قرار داد كه روز عید كه سلطان بمصلی رود تیغ كین از نیام كشیده او را از میان بردارند و بحسب اتفاق در آن روز طغیان باران بمرتبه رسید كه شاه و سپاه را مجال رفتن بعیدگاه نشد و سلطان معدلت شعار بسبب فیضان ابر موهبت پروردگار از گزند تیغ آتش بار نجات یافت و بعد از چند روز جوانی از متعلقان طشت‌دار خلیفه با غلام یكی از ركابداران جناب سلطانی بشرب می ارغوانی مشغول شد و چون بخار شراب بكاخ دماغ آن جوان تصاعد نمود بر زبانش جاری گشت كه قد استولی الوسواس علی العباس من مطر یوم العید غلام بفراستی كه داشت دانست كه این كلام متضمن امری كلی است لاجرم گفت ای جوان یكی از متعلقان عباس این كیفیت واقعه را بتفصیل با من تقریر كرده آیا تو چنانچه میباید صورت حال را میدانی یا نی جوان گفت بلی می‌دانم و حقیقت قصد عباس را بشرح بازگفت و غلام آن قضیه را بعرض سلطان رسانیده همانروز عباس بر كنار دجله مصلوب گشت و چون بوزابه كه حاكم فارس و ثالث عبد الرحمن و عباس بود قضیه قتل دوستان خود را شنود لشگری فراهم آورده خاطر بر مخالفت سلطان مسعود قرار داد و سلطان از استماع اینخبر عنان شكیبائی از دست داده بتعجیل بسیار و گروهی اندك از بغداد بهمدان شتافت و در آن بلده خاصبك و اتابك ایلدكز و شیرزاد از اران و آذربیجان با سپاه فراوان بملازمت سلطان رسیده رایت فتح آیت بصوب اصفهان كه در آن اوان معسكر بوزابه بود نهضت نمود و بوزابه سلطانرا استقبال كرده در مرغزار قراتكین آن دو سپاه پرخشم و كین بهم رسیدند و بباد حمله ابطال آتش قتال اشتعال یافته نسیم و فتح و فیروزی بر پرچم علم سلطان مسعود وزیده غلامی حبشی از ممالیك حسن جاندار بوزابه را گرفته خواجه خود را از صورت حال آگاهی داد و حسن او را نزد سلطان برده خاصبك حسب الحكم بوزابه را از میان دونیم زد و بعد از این فتح مبین سلطان ظفرقرین بكام دل روزگار می‌گذرانید تا در غره ماه رجب سنه سبع و اربعین و خمسمائه متوجه ملك عقبی گردید و در نفس شهر همدان مدفون گشت وزارت سلطان مسعود در اوایل حال به عماد الدین ابو البركات كه نسبش از طرف پدر به بنی سكمه می‌پیوست و از جانب مادر نبیره قوام الدین ابو القاسم در گزینی بود تعلق داشت و عماد الدین بسبب منازعت كمال الدین ثابت بن محمد القمی و مؤید الدین مرزبان منشی كه از جمله ملازمان قدیمی سلطان مسعود بودند بعد از انقضاء اندك‌زمانی از دخل در امور وزارت معزول گشته آن منصب بكمال الدین محمد خازن كه بصفت درایة و كاردانی اتصاف داشت مفوض شده كمال الدین كماینبغی در ضبط و ربط مهمات سركار سلطانی كوشیده امور دیوانی را بنوعی سرانجام نمود كه بعد از خواجه نظام الملك هیچ وزیریرا آنمعنی تیسیر نپذیرفته بود اما در باب كفایت مبالغه از حد اعتدال درگذرانیده ابواب منافع امرا و اركان دولت را مسدود گردانید و آنجماعت كمر عداوت وزیر صایب‌تدبیر بر میان بستند و در كمینگاه غدر منتهز فرصت نشستند و در
ص: 525
آن وقت كه اتابك آق‌سنقر بهمراهی سلجوقشاه جهت دفع شر حاكم فارس از اردوی سلطان مسعود جدا شد در یكمنزلی سلطان قرار گرفته قاصدی بدرگاه فرستاد و پیغام داد كه تا پادشاه سر و دست محمد؟؟؟ نزد من نفرستد محالست كه قدمی ازین موضع پیشتر نهم و میترسم كه اگر این ملتمس شرف اجابت نیابد بعیب عصیان منسوب گردم و هرچند سلطان معاذ دیر دلپذیر گفته خواست كه آق‌سنقر را از سر قتل وزیر درگذراند بجائی نرسید لاجرم آخر الامر برطبق مدعاء اتابك حكم فرمود و چون سر آن سردفتر اهل هنر بنظر آق‌سنقر رسید از سلطان خشنود شده روی بجانب فارس آورد عز الملك مجد الدین البروجردی از كمال حرص و شرارت نفس در سن هفتاد سال وزارت سلطان مسعود را تكفل نمود و در تشیید قواعد ظلم و جور اهتمام فرمود بنابرآن كمال الدین ثابت قمی كمر عداوت عز الملك بر میان بسته خواست كه او را خوار گرداند عریضه نزد سلطان سنجر فرستاد مضمون آنكه پیوسته تعیین وزراء ممالك عراق مفوض برای نواب كامیاب سلطان میبود اما حال اتابكان باختیار و اعتبار خود مغرور شده بی‌استجازه از آنحضرت وزیر نشان میكنند و مضمون این عریضه بسمع اتابك آقسنقر رسیده كمال الدین ثابت را در قلعه همدان بقتل رسانید و این صورت موجب ازدیاد عزت عز الملك شده بیشتر از پیشتر باندوختن مظلمه مشغول گشت اما مقارن آن حال اتابك آقسنقر وفات یافت و سلطان مسعود باخذ و قید عز الملك اشارتفرمود و محصلان تعیین شدند كه آنچه وزیر پرتزویر از اموال حرام جمع آورده بود از وی گرفتند آنگاه او را بزندان فراموشان فرستادند و بعد از عزل عز الملك مؤید الدین مرزبان منشی بر مسند وزارت مسعودی نشست و بعد از دو سال كه بضبط امور ملك و مال پرداخت سلطان مسعود او را بسعی اتابك بوزابه معزول ساخت و آن شغل بتاج الدین ابو طالب شیرازی كه از اكابر بزرگ‌زادگان فارس بود سمت تعلق پذیرفت و چون تاج الدین از صفت عقل و كیاست بهره نداشت بعد از قتل بوزابه معزول گشته راه شیراز پیش گرفت شرف الدین انوشیروان بن خالد الكاشی در اقسام فضل و ادب و تبحر در لغات عرب یگانه روزگار بود و بسیاری از اوقات بمطالعه علوم معقول و منقول صرف نموده بر جاده تقوی و امانت مدت العمر ثبات قدم ورزیده و با وجود علوشان هرگز پیرامن عجب و نخوت نگردید چندگاه بوزارت سلطان محمود و المستر شد باللّه عباسی اشتغال داشت و بعد از شهادت مستر شد بخدمت سلطان مسعود پیوسته مدت هفت سال علم وزارت برافراشت اما بواسطه بخل و خست ریاض جاه و جلال او هرگز برشحات شوكت و استقلال نضارت نپذیرفت و وفور خفت و عدم وقارش بمثابه بود كه در صدر دیوان و مسند وزارت از برای همه‌كس بی‌كلفت قیام می‌نمود بنابرآن یكی از فضلاء در آن زمان این دو بیت در سلك انشا كشید بیتین
مرا پیریست بی‌شرم و معاندولی را بازنشناسد ز؟؟؟
برای هركسی بر پای خیزدتو گوئی هست نوشروان خالد كتاب نفثة الصدور از جمله مصنفات انوشروانست و مقامات حریری بنام نامی او تزئین دارد نقلست كه روزی
ص: 526
جمعی با آن وزیر صافی‌ضمیر سفاهت بی‌نهایت كردند و او از كمال تواضع و سلامت نفس چنانچه باید جوابی نداد نواب درگاه وزارت در خلوت بوی گفتند كه ما را دیگر طاقت این بی‌حمیتی نیست جواب گفت كه من چهل سال است كه در پناه این بی‌حمیتی بسر میبرم القصه انوشروان بجهة كمال بردباری و كم‌آزاری در غایت فراغت روزگار میگذرانید تا وقتی كه متوجه عالم عقبی گردید نظم
چون خاك باش در همه احوال بردبارتا چون هوات بر همه كس قادری رسد
چون آب نفع خویش بهركس همی رسان‌تا همچو آتشت ز جهان برتری رسد

ذكر سلطان مغیث الدین ملكشاه بن محمود یمین امیر المؤمنین‌

سلطان ملكشاه بن محمود بشجاعت و سخاوت مشهور بود و بحسن خلق و لطف طبع بر السنه و افواه مذكور بعد از فوت عم خویش سلطان مسعود بر معارج سلطنت صعود نمود اما چون بعیش و طرب شعف تمام داشت ابواب اختلاط را بر امرا و اركان دولت بربست و با جمعی از ندیمان شیرین‌گفتار و فوجی از مطربان خورشیدرخسار در بزم عشرت نشسته صبوح را بغبوق و غبوق را بصبوح درپیوست مع ذلك گرفتن خاص بك را كه سرآمد خواص و مقربان سلطان مسعود بود با خود مخمر گردانید بناء علی هذا خاص بك و اكثر امرا در باب خلع او متفق اللفظ و المعنی شدند و در شوال سال مذكور حسن جاندار ببهانه ضیافت ملكشاه را بخانه برد و مدت سه روز بساط نشاط بگسترد آنگاه عظماء امراء آن پادشاه ساده‌لوح را گرفته در برجی از قلعه همدان محبوس كردند و كس بطلب برادرش محمد فرستاده چون او بهمدان رسید باتفاق اشراف و اعیان بر تخت سلطنت متمكن گردید و ملكشاه چند روز در آن محبس بسر برده آخر الامر محافظانرا بفریفت تا شبی ریسمانی بر میانش بستند و او را از راه آبریز بزیر گذاشتند و ملكشاه بر اسبی تیزرفتار كه غلامش در پایان آن برج آماده كرده بود سوار شده بخوزستان گریخت و مدتی در آن ولایات گذرانید و بعد از فوت برادر فی سنه خمس و خمسین و خمسمائه باصفهان شتافت تا عروس مملكت را بی‌مزاحمت اغیار در كنار كشد كه ناگاه هادم اللذات دو اسبه بر سرش تاخت و ملكشاه در پانزدهم ربیع الاول سنه مذكوره حجله آخرت را منزل ساخت مدت عمرش سی و دو سال بود و ایام سلطنتش سه ماه و چند روز

ذكر سلطان عیاث الدین محمد بن محمود قسیم امیر المؤمنین‌

پادشاه امجد سلطان غیاث الدین محمد بوفور عقل و كمال فضل و اصابت رای و تدبیر موصوف بود و در ایام سلطنت بقدر مقدور رعایت احكام شریعت مطهره كرده علما و صلحا را كما ینبغی تعظیم و تبجیل نمود و در اوایل محرم الحرام سنه ثمان و اربعین و خمس مائه بنابر استدعاء امرا بهمدان رسیده تاج سلطنت بر سر نهاد و در همان‌ماه خاصبك را
ص: 527
كشته ابواب فتنه و تشویش بر روی خود گشاد زیرا كه بعد از استماع قتل خاص بك امراء آذربایجان سلیمانشاه بن محمد بن ملكشاه را بپادشاهی برداشتند و بدانجهت تفرقه بسیار بروزگار سلطان محمد رسید اما بالاخره بفتح و فیروزی اختصاص یافته مدت هفت سال در سلطنت اوقات گذرانید وفاتش در ماه ذی الحجة سنه اربع و خمسین و خمسمائه روی نمود و اوقات حیاتش سی و دو سال بود

گفتار در بیان كشته شدن خاص بك و مخالفت امراء آذربایجان و ذكر لشكر كشیدن سلطان محمد بجانب بغداد بجهة دفع فتنه مخالفان‌

چون ملكشاه مخلوع و محبوس گشت خاص بك جمال الدین بن قیماز را بخوزستان فرستاد تا سلطان محمد را بهمدان رساند و ابن قیماز در اثناء راه بسلطان محمد گفت مناسب آنست كه پادشاه بعد از جلوس بر سریر سلطنت و استقلال در دفع خاصبك اصلا اغفال و اهمال ننمایند و الا مهم ملازمان این آستان بسان قضیه ملكشاه فیصل خواهد یافت و سلطان محمد اینسخن را كالنقش فی الحجر بر لوح دل مرتسم گردانید و چون بهمدان رسید و بر مسند پادشاهی متمكن گردید روزی خاصبك در كوشك مرغزار همدان غرایب اقمشه و نفایس امتعه و اسلحه گوناگون و اثواب قیمتی برسم پیشكش بنظر آن شهریار جمشیدوش رسانید و بعد از آنكه اهل مجلس متفرق شدند بزانوی ادب درآمده در باب تمشیت امور جهانداری سخنان بعرض جناب شهریاری میرسانید در آن اثنا ابن قیماز عزرائیل‌وار گریبانش بگرفت و گفت برخیز كه این جای موعظه نیست و همانساعت صارم و محمد بن یونس خاصبك و زنگی جاندار كه از جمله مخصوصان وی بود بگوشه بردند و سر آن دو بیگناه را از تن جدا كردند دوستان و ملازمان آستان خاص بك از استماع این واقعه بفریاد و فغان آمده بگرد كوشك پادشاه رفتند و خدام بارگاه سلطنت سرهاء كشتگان را از بام قصر بزیر انداختند و آن جماعت چون آنحال دیدند متفرق گردیدند پوشیده نماند كه خاصبك در اصل از حشم غز بود و در میدان جلادت از امثال و اقران قصب السبق میر بود بوفور فراست و كیاست اتصاف داشت و در ایام اختیار نقش عدل و انصاف بر صحایف خواطر مینگاشت بنابرآن سلطان مسعود او را از جمیع اعیان امرا بخود نزدیكتر گردانیده بود و در سوانح وقایع و حالات بمقتضاء رای صوابنمایش عمل می‌فرمود نظم
چه نیكو متاعیست كار آگهی‌كزین نقد عالم مبادا تهی
بعالم كسی سر برآرد بلند
كه در كار عالم بود هوشمند و چون خاص بك بقتل رسید خواص و مقربان سلطان محمد بضبط خزاین و اموال او پرداختند و از جمله نفایس اجناس سیزده هزار اطلس سرخ یافتند باقی اشیاء را برین قیاس باید كرد القصه بعد از آنكه خبر كشته شدن خاص بك در آذربایجان بسمع شمس الدین اتابك ایلدكز و نصرة الدین اقسنقر بن خاص بك رسید
ص: 528
رایت خلاف افراشته سلیمان شاه بن محمد بن ملكشاه را بپادشاهی برداشتند و با سپاه فراوان متوجه همدان گشتند و سلطان محمد بنابر قلت لشكر و بیوفائی ملازمان دل از ملك و مال برگرفته بطرف اصفهان گریخت و سلیمانشاه بتختگاه رسیده در كمال استقلال بر چهار بالش حكومت نشست درین اثنا امرا بعرض رسانیدند كه مناسب آنست كه منصب حجابت بمظفر الدین الپ ارغو مفوض گردد و شمس الدین ابو النجیب وزیر باشد و حال آنكه در آن زمان خوارزمشاه نامی حاجب بود و امر وزارت تعلق بفخر الدین كاشی می‌داشت و چون خوارزمشاه خبر عزل خود شنود با خواهر خود كه منكوحه سلیمانشاه بود گفت امرا بر سلطنت سلطان محمد اتفاق كرده میخواهند كه امشب سلیمانشاه را بگیرند و آن عورت این حدیث را بسمع شوهر رسانید و سلیمانشاه از غایت وهم همانشب با فوجی از خواص روی بمازندران نهاد و روز دیگر امرا ازین حركت ناهنجار وقوف یافته در بحر تحیر افتادند و لشكر دست بفتنه و فساد برآورده آنچه در خزانه و اصطبل سلیمانشاه دیدند بجاروب غارت و تاراج پاك گردانیدند و منهی اینخبر بسلطان محمد رسانیده پادشاه عنان بصوب همدان انعطاف داد و نوبت دیگر بر مسند استقلال نشسته تاج اقبال بر سر نهاد آنگاه سلیمانشاه از مقتفی خلیفه استمداد نموده ملتمس او مبذول افتاد و اتابك ایلدكز نیز بسلیمانشاه پیوسته در كنار آب ارس میان ایشان و سلطان محمد محاربه صعب وقوع یافت و سلیمانشاه منهزم گشته بموصل رفت و بعد از آن سلطان محمد لشكر ببغداد كشید و مقتفی در شهر متحصن گردید و سلجوقیان در امر محاصره غایت اهتمام بظهور رسانیده چون نزدیك بدان رسید كه صورت فتح و ظفر جلوه‌گر گردد این خبر در اردو شایع گشت كه ملكشاه باتفاق بعضی از امراء شجاعت پناه در خوزستان خروج نموده و قصد همدان دارد بنابرآن سلطان محمد طبل مراجعت فروكوفت و در وقت عبور لشكر بر دجله جسر ویران گشته رنود و اوباش بغداد در اردوی سلطان آغاز تاراج و غارت نمودند و هرطایفه از سپاه روی براهی نهاده سلطان بتشویش بسیار خود را بلشكریان رسانید و چون به پنج منزلی همدان رسید اندك جمعیتی كه ملكشاه را میسر شده بود به پریشانی تبدیل یافت و آن پادشاه بیسر و سامان بار دیگر بصوب خوزستان شتافت و بعد از اینواقعه سلطان محمد ترك مخاصمت و محاربت داده تابستان در ییلاق همدان بسر میبرد و زمستان در ساوه قشلاق میكرد تا وقتی كه بسبب حلول اجل طبیعی روی بوادی خاموشان آورد از جمله فضلا قاضی ابو بكر طرسوسی معاصر سلطان محمد بود و كتاب شكر و شكایت را در آن اوان تصنیف نمود و از زمره وزراء جلال الدین ابو القاسم در گزینی در زمان سلطان محمد بر مسند وزارت تكیه زد و جلال الدین بعلو همت و سمو مرتبت و لطف گفتار و حسن كردار و صورت خوب و سیرت مرغوب اتصاف داشت و همواره بوفور انعام و احسان تخم مهر و محبت در زمین دل علما و فضلا و شعرای كاشت و چون جلال الدین چندگاهی به تمشیت آن مهم پرداخت شمس الدین ابو النجیب
ص: 529
الدر گزینی امرا و اركان دولت سلطانی را بانواع خدمات لایقه و اصناف تنسوقات رایقه ممنون ساخت تا جلال الدین را معزول گردانیده او را بر مسند وزارت نشاندند و شمس الدین با وجود عدم استحقاق و قابلیت تا اواخر ایام دولت سلطان محمد بآن امر اشتغال داشت و فوت او و سلطان در عرض یكهفته روی نموده نقلست كه در آن ایام كه شمس الدین خواطر اكابر و اصاغر را بوزارت خود مایل گردانید و جلال الدین این قطعه گفته نزد سلطان روانساخت قطعه
خصمم ز بهر تربیت خویش و عزل من‌بفریفت خلق را بزر و سیم بیكران
خصمم اگر بسیم و زر خویش واثقست‌من بنده واثقم بخدا و خدایگان اما هیچ فایده بر آن مترتب نگشت و جلال الدین معزول شده این قطعه دیگر بخاطرش گذشت قطعه
عشوه دادی مرا و بخریدم‌لاجرم باد دارم اندر دست
در تو بستم دل و ندانستم‌كه دل اندر خدای باید بست و قاضی شروان بعد از عزل جلال الدین در باب مدح و تسلی خاطر او این ابیات گفته نزد وی فرستاد ابیات
در خواب دوش مسند صدر جهانیان‌با بنده گفت خواجه مرا یاد می‌كند
گفتم كه شاد باش كه فردا بكام دل‌پشت مباركش دل تو شاد می‌كند و جلال الدین در كنج انزوا می‌بود تا آنزمان كه از عالم رحلت نمود

ذكر سلطان معز الدین سلیمانشاه بن محمد بن ملكشاه برهان امیر المؤمنین‌

چون سلطان محمد بن محمود عزیمت عالم آخرت نمود امرا و اركان دولت بر سلطنت سلیمانشاه بن محمد اتفاق كرده قاصدی بموصل فرستادند تا او را بهمدان آورد و سلیمانشاه در ماه ربیع الاول سنه خمس و خمسین و خمسمائه بدار الملك رسیده لواء پادشاهی مرتفع گردانید و جهت جذب خاطر اتابك ایلدگز ملك ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملكشاه را كه پسر سببی اتابك بود ولی‌عهد خویش ساخت آنگاه ببسط نشاط عیش اشارت كرده در صباح و رواح بشرب راح و مشاهده عارض صباح و ملاح مشغولی نموده از ضبط مملكت و استمالت سپاهی و رعیت فراغت ورزید و باغواء عز الدین قیماز و نصرة الدین آقسنقر قصد گرفتن موفق گرد بازو كه از جمله اعیان امرا بود فرمود و موفق بر ما فی الضمیر صاحب تاج و سریر مطلع شده باتابك ایلدگز پیغام داد كه مناسب آنست كه ملك ارسلان تخت مملكت را بوجود خود بیاراید تا فتنه‌ها آرام یافته دست ستم روزگار ابواب فساد نگشاید و اتابك باین امر همداستان گشته از آذربایجان در مرافقت ملك ارسلان روی بجانب همدان نهاد و چون نزدیك بدان بلدان رسید سایر اركان دولت كه بسبب شرب مدام سلیمانشاه از ملازمتش متنفر شده بودند با زمانه یار گشتند و آن پادشاه ساده را گرفته در قلعه همدان محبوس كردند و سلیمانشاه در آن محبس فی سنه سته و خمسین و خمس مائه وفات یافت اوقات حیاتش چهل و پنجسال بود و زمان سلطنتش ششماه و كسری وزارتش تعلق بشهاب الدین حامدی داشت و شهاب الدین در آخر عمر بنابر قصد بعضی از امرا شهید شد
ص: 530

ذكر سلطان ابو المظفر ركن الدین ملك ارسلان بن طغرل بن محمد بن ملكشاه‌

چون ملك ارسلان هم‌عنان بخت و دولت بهمدان رسید باتفاق اشراف و اعیان بر سریر عدل و احسان متمكن گردید و او پادشاهی حلیم صبور صاحب سخاوت بود و از غایت علو همت بتحقیق جمع و خرج ممالك التفاتی نمیفرمود طریق عفو و اغماز دوست داشتی و جرایم و آثام اهل عصیان را نابوده انگاشتی و در تكلف مأكولات و ملبوسات كوشیدی و زبان او و ملازمانش هرگز بلفظ فحش گویا نگردیدی اطراف مملكت و اكناف ولایتش بیمن اهتمام و حسن اجتهاد پدر سببی او اتابك ایلدگز معمور بود و هركس قصد مملكتش میكرد بسبب وفور شجاعت و جلادت برادران مادری او جهان‌پهلوان محمد و قزل ارسلان منهزم مراجعت می‌نمود وفاتش در منتصف جمادی الاخری سنه احدی و سبعین و خمسمائه اتفاق افتاد و او در چهل و سه‌سالگی رخت بقا بباد فنا داد و سلطان ارسلان مدت پانزده سال و هشت ماه و كسری بامر سلطنت و جهانبانی اشتغال نمود و در آن اوقات وزارتش بر سبیل بدلیت مفوض بفخر الدین طاهر الكاشی و قوام الدین ابو القاسم الدر گزینی و كمال الدین ابو شجاع زاكانی می‌بود

گفتار در بیان عصیان حاكم ری و ظفر یافتن ملك ارسلان بر وی و ذكر انهزام والی آنجا از ضرب تیغ مجاهدان دین و فتح بعضی از قلاع حدود قزوین‌

روات اخبار سلاطین و ثقات اخیار مورخین چنین آورده‌اند كه در مبادی سرافرازی ملك ارسلان عز الدین قیماز والی اصفهان و حاكم ری حسام الدین اینانج عصابه عصیان بر پیشانی بسته و ابواب فتنه بر روی بانی مبانی جهانبانی گشاده محمد بن سلجوقشاه را بپادشاهی برداشتند و متوجه همدان گشته رایات جنگ و جدال برافراشتند و ملك ارسلان باتفاق اتابك ایلدگز مخالفانرا استقبال نموده در نواحی كره رود آن دو لشكر بیكدیگر رسیدند و مانند بحر اخضر در جوش‌وخروش آمدند و بعد از تقدیم كشش و كوشش فراوان سلطان ارسلان ظفر یافته محمد بن سلجوقشاه پناه بخوزستان برد و قیماز و اینانج بجانب ری و مازندران گریختند و در خلال این احوال ملك ابخاز كه كافری متهور بود قصد خون و مال مسلمانان را پیش‌نهاد همت ساخته بصوب آذربایجان در حركت آمد و سلطان ارسلان با سپاه فراوان متوجه دفع كافران گشته در نواحی قلعه كاك جنگی سهمناك واقع شد و بسیاری از كفار بر خاك هلاك افتاده فرمان‌فرمای ایشان فرار بر قرار اختیار كرد و غنیمت بسیار بدست سپاه پادشاه ظفر شعار درآمد بعد از آن سلطان ارسلان بقصد تخریب قلاع ملاحده بی‌دین كه در حدود قزوین ساخته بودند و بدان واسطه پیوسته اموال
ص: 531
و جهات قزوینیان را غارت مینمودند كمر بست و باندك زمانی چهار صفه استوار را مسخر گردانیده فرمود تا مانند خاك راه هموار ساختند و در آخر سنه تسع و خمسین و خمسمائه حسام الدین اینانج كه سابقا بطرف مازندران گریخته بود بملازمت سلطان تكش كه در خوارزم حكومت مینمود رفته و از وی لشكری ستانده بولایت عراق شتافت و در نواحی قزوین و ابهر از روی غلبه و قهر دست بقتل و غارت برآورد و سلطان ارسلان بمرافقت اتابك ایلدگز متوجه مخالفان گشته اینانج كرت دیگر بمازندران گریخت و در سنه ثلث و ستین و خمسمائه باز بملكت ری درآمد و سلطان برادر مادری خود اتابك نصرة الدین محمد بن ایلدگز را بجنگ او فرستاد و اتابك منهزم بازگشت آنگاه اتابك ایلدگز متوجه مخالفان شده سخن صلح در میان افتاد برینجمله كه اینانج در مصاحبت اتابك بملازمت سلطان شتابد و ارسلان از سر جرایمش گذشته پرتو انعام و احسان بر وجنات احوال اینانج تابد و بحسب تقدیر در شبی كه صباحش موعد ملاقات بود اینانج را در منزلش كشته یافتند و هیچكس ندانست كه آن امر از كه صادر شده و سلطان ارسلان بعد از استماع این خبر مملكت ری را بجهان پهلوان نصرة الدین محمد بن ایلدگز عنایت كرد و محمد دختر اینانج را بعقد خود درآورد و قتلغ اینانج از وی متولد گشت و در سنه ثمان و ستین و خمسمائه والده سلطان ارسلان كه در خانه اتابك ایلدگز بسر میبرد و باتفاق ارباب اخبار قابله دهر هرگز بعفت و دیانت و دینداری و رعیت‌پروری او مولودی در مهد عزت نپرورده بود از عالم انتقال نمود و بعد از یكماه از این واقعه ایلدگز نیز از عقب خاتون روان شد قاضی ركن الدین در آن باب گوید رباعی
دردا كه زمانه را نكو خواهی رفت‌و اندر پی او چو شمس دین شاهی رفت
وز گردش چرخ كس ندادست نشان‌در پانصد و اند آنچه در ماهی رفت و سلطان ارسلان منصب اتابك ایلدگز را علاوه حكومت ری كرده بجهان پهلوان محمد ارزانی داشت اما از فوت والده مرحومه و اتابك بغایت متأثر گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در منتصف جمادی الاخری سنه احدی و سبعین و خمسمائه نقد بقا بقابض ارواح داد و از جمله افاضلی كه معاصر سلطان ارسلان بودند یكی شرف الدین اصفهانی است و شرف الدین بجودت طبع و سلامت نظم موصوف بود و این مطلع از جمله منظومات اوست كه مطلع
گر توانی ای صبا بگذر شبی در كوی اوور دلت خواهد ببر از من سلامی سوی او

ذكر سلطان ركن الدین طغرل بن ارسلان قسیم امیر المؤمنین‌

سلطان طغرل بوفور شجاعت و رعیت‌پروری نقاوه اساطین سلاطین عادل بود و از كمال بلاغت و فصاحت گستری زبده اعاظم افاضل می‌نمود صورت خوب و سیرت مرغوب داشت هرگز نقش اعمال دنیه و افعال نكوهیده بر صحیفه ضمیر منیر نمی‌نگاشت با سپاهی و رعایا لوازم انعام و احسان بجای می‌آورد و گاهی بنظم اشعار لطایف شعار مشغولی میكرد این رباعی از جمله منظومات اوست كه رباعی
دی‌روز چنان وصال جان‌افروزی ص: 532 و امروز چنین فراق عالمسوزی‌حیفست كه در دفتر عمرم ایام
آنرا روزی نویسد این را روزی
و سلطان طغرل بعد از فوت پدر افسر سلطنت بر سر نهاد و زمام ملك و مال را بكف كفایت و قبضه درایت عم خود جهان‌پهلوان محمد بن ایلدگز داد و در مبداء پادشاهی او ملك ابخاز قصد آذربایجان نمود و محمد بن طغرل بن سلطان محمد بن ملكشاه نیز خروج كرده بجانب عراق توجه فرمود و جهان‌پهلوان محمد و برادرش قزل ارسلان در عرض یكماه مرتكب دو یورش گشته بدفع دشمنان پرداختند و بموجب دلخواه دوستان مهم هردو گروه را ساختند و تا اتابك محمد بن ایلدگز در قید حیات بود عرصه مملكت سلطان طغرل در غایت نضارت طراوت روضه رضوان داشت و هركس خیال مخالفت آن پادشاه عادل نمود دست تقدیر نقش وجود او را بر لوح هستی باقی نگذاشت و اتابك محمد در شهور سنه احدی و ثمانین و خمسمائه بعالم مخلد انتقال نمود و بعد از آن نظام امور سلطنت از هم بگسیخت و از هرطرف نایره فتنه اشتعال یافته باد قضا خاك ادبار بر مفارق سلجوقیه بیخت و در سنه مذكوره سبعه سیاره در سوم درجه نیران كه از بروج هوائیست قران كردند و منجمان گفتند كه درین سال بادی پیدا شود كه تمامی عمارات را نیست و نابود سازد بلكه جبال راسیات را از زمین براندازد و حكیم انوری درین حكم از سایر ارباب نجوم بیشتر مبالغه نمود مردم از بیم جان و حفظ متاع خان‌ومان در زیر زمین سردابها ساختند و اجناس و اموال خود را بدانجا نقل كرده از روی زمین بازپرداختند اما بنابر مشیت حضرت عزت در آن ایام كه اوقات حكم ایشان بود چندان باد نوزید كه دهقانان كاه را از دانه جدا توانند كرد یكی از فضلا در این معنی گوید نظم
گفت انوری كه از سبب بادهای سخت‌ویران شود سراچه و كاخ سكندری
در روز حكم او نوزید است هیچ بادیا مرسل الریاح تو دانی و انوری ارباب تحقیق گفته‌اند كه اگرچه درین صورت كذب اهل تنجیم ظاهر گشت اما در سنه مذكوره چنگیز خان در بلاد توران سردار ایل و الوس خود شده باندك زمانی استقلال یافت و بسبب مخالفت سلطان محمد خوارزمشاه روی بممالك ایران آورده باد بی‌نیازی بمرتبه در اهتزاز آمد كه در اكثر ولایات تركستان و ماوراء النهر و خراسان ساكن‌داری و نافخ‌ناری نماند و هم در این سال میان سلطان طغرل و عمش قزل ارسلان نیران خلاف اشتعال پذیرفت و تزلزل باركان قصر جاه و جلال سلطان راه یافت و بعد از ارتحال قزل ارسلان از دار ملال قتلغ اینانج بمددگاری سلطان تكش خوارزمشاه كرة بعد اخری لشكر بعراق كشید و در نوبت اخیر بر سلطان طغرل مستولی گشته او را بقتل رسانید و این واقعه در ماه ربیع الاخری سنه تسعین و خمسمائه اتفاق افتاد و سلطانطغرل قرب نوزده سال افسر اقبال بر سر نهاد وزارتش مدتی مدید بكمال الدین ابو عمر الابهری تعلق میداشت و او بعلو اصل و نسب و زیور فضل و ادب موصوف بود و پیوسته نقش زهد و عبادت بر لوح خاطر مینگاشت و در آن اوقات كه هرج‌ومرج بمملكت سلطان طغرل راه یافت ابو عمر از اعدا توهم نموده و محاسن خود را تراشیده و در لباس صوفیان بعربستان شتافت و در بادیه حجاز این رباعی در سلك
ص: 533
نظم انتظام داده بابهر فرستاد رباعی
بیچاره دلم چو محرم راز نیافت‌وندر قفس جهان هم‌آواز نیافت
در سایه زلف خوبروئی گمشدتاریك شبی بود كسش بازنیافت و بعد از غیبت ابو عمر عز الدین الكاشی بمنصب وزارت معزز گشت و او بغایت عالی‌همت بود و در ایام دولت بقاع خیر بنا فرمود و چون عز الدین نسبت بقزل ارسلان قاعده اخلاص مرعی داشت در آنوقت كه قزل ارسلان مخالفت طغرل نمود سلطان اساس حیات او را منهدم ساخت و آن منصب بمعین الدین بن الوزیر فخر الدین تعلق گرفت و در وقت وزارت او ایام حكومت سلجوقیه در عراق سمت انقطاع پذیرفت و از جمله اعاظم و مشایخ و افاضل جناب افصح الانامی شیخ «1» نظامی معاصر سلطان طغرل بود و آن جناب از علوم ظاهری و مصطلحات علماء رسمی بهره تمام داشت اما بتوفیق ازلی تمامی امور دنیوی را باز گذاشت و روی بكسب درجات اخروی آورده و این ابیات بر لوح بیان نگاشت ابیات
هرچه هست از دقیقهای نجوم‌با یكایك نهفتهای علوم
خواندم و سر هرورق جستم‌چون ترا یافتم ورق شستم و شیخ نظامی عمر عزیز را از بدایت ایام شباب تا نهایت اوقات شیب بقناعت و عزلت گذرانید و هرگز چون سائر شعرا بسبب غلبه مشتهیات نفس و هوا پیرامن درگاه سلاطین و اصحاب جاه نگردید بلكه پیوسته ارباب حكم و فرمان بملازمتش میرفته‌اند و بصحبت كیمیا اثرش تبرك می‌جسته و این ابیات كه از نتایج طبع نقاد اوست مشعر باین معنی است ابیات
چون بعهد جوانی از بر توبدر كس نرفتم از در تو
همه را بر درم فرستادی‌من نمی‌خواستم تو می‌دادی
چونكه بر درگه تو گشتم پیرپیر افتاده‌ام تو دستم گیر و آنشیخ صافی ضمیر خمسه دلپذیر خود را كه در روی زمین شبیه و نظیر ندارد باستدعاء اصحاب تاج و سریر نظم نموده و سلاطین حشمت‌آئین بامیدواری آنكه بوسیله آن اشعار معارف آثار نام ایشان بر صحیفه روزگار پایدار بماند از آنجناب التماس ترتیب كتب مینموده‌اند تاریخ اتمام سكندرنامه كه آخرین كتابهای پنج گنج است سنه اثنین و تسعین و خمسمائه بوده است و در آن وقت عمر عزیز شیخ «2»
______________________________
(1) واضح باد كه در سنه وفات شیخ نظامی اقوال مختلفه بنظر رسیده اصح آنست كه شیخ سكندر نامه را فی سنه سبع و تسعین و خمسمائه باتمام رسانیده چنانچه این بیت خاتمه كتاب مذكور است كه بیت
بتاریخ پانصد نود هفت سال‌كه خواننده را زو نگیرد ملال بر آن دال است و بعد از اتمام آن پنجسال دیگر زیسته چنانچه صاحب تذكره و نتایج الافكار از صبح صادق نقل نمود پس در این صورت وفات شیخ در سنه اثنین و ستمائه اتفاق افتاده و اللّه اعلم بحقیقت الحال حرره محمد تقی التستری
(2) ظاهر باد كه در تذكره خزانه عامره تالیف میر غلامعلی آزاد بلكرامی بنظر رسیده كه بعضی نظامی عروضی را ملازم سلطان طغرل سلجوقی دانند و عروضی در چهار مقاله خود را ملازم سلطان علاء الدین جهانسوز غوری نوشته و در روز عید فطر در مجلس سلطان نظمی كه در متن تحریر یافته گفته و ابیات مزبور باندك تغییری در آن تذكره مسطور است
ص: 534
از شصت سال متجاوز بود و معلوم نیست كه بعد از چند وقت دیگر زندگانی نمود و العلم عند اللّه الودود دیگر از شعراء سلطان طغرل نظامی عروضی بود و او كتاب مجمع النوادر را در آن اوان نظم فرمود گویند نوبتی سلطان از وی پرسید كه نظامی غیر تو كیست جواب داد كه نظم
سه نظامیم در جهان ای شاه‌كه جهانی ز ما بافغانند
زان یكی بنده‌ام بخدمت شاه‌و آن دو در مرو پیش سلطانند
گرچه هم‌چون روان سخن گویندورچه هم‌چون خرد سخن رانند
من شرابم كه شان چو دریابم‌هردو در كار خود فرومانند

گفتار در بیان مخالفت قزل ارسلان طغرل و ذكر وقایع اواخر ایام حكومت آن پادشاه شیردل‌

بعد از فوت جهان‌پهلوان اتابك محمد بن ایلدگز كه عم سلطان طغرل بود برادرش قزل ارسلان جملة الملك سلطانشده بسرانجام مهام ملك و مال قیام نمود و هم در آنسال سبب افساد مردم نمام و شریر میان قزل ارسلان و صاحب‌تاج و سریر غبار خلاف و نزاع ارتفاع یافت و قزل ارسلان در تبریز لشگر خونریز فراهم آورده بعزم ستیزرو بسوی همدان نهاد و چونسلطان طغرل قوت مقابله و مقاتله نداشت فرار نموده ملك بازگذاشت و قزل ارسلان چند روزی در همدان بوده بآذربیجان بازگشت و نوبت دیگر سلطان بهمدان آمد آنگاه امراء عراق بنابر اشارت اتابك طریق نفاق مسلوك داشته متوجه بهمدان شدند و چون نزدیك بآن بلده رسیدند بسلطان پیغام كردند كه ما از كار ناهنجار خود پشیمانیم و بملازمت شتافته میخواهیم كه از تقصیرات گذشته لوازم اعتذار بتقدیم رسانیم سلطان طغرل ساده‌دل اینسخن باور نموده جواب داد كه فردا در میدانگوی بازی با امرا ملاقات كنیم و بتجدید قواعد عهد و پیمان قیام نمائیم و روز دیگر آنجمع بداختر در میدان بملازمت سلطان رسیده فی الحال او را مقید گردانیدند و مصحوب جمعی از معتمدان بقلعه النجق فرستادند و قزل ارسلان در آذربیجان این خبر شنیده باز بهمدان رفت و قصد نمود كه سنجر بن سلیمانشاه را بپادشاهی بردارد در این اثنا ایلچی از دار الخلافه بخدمت اتابك آمده از زبان خلیفه پیغام رسانید كه انسب آنست كه اتابك به نفس شریف متصدی امر سلطنت گردد قزل ارسلان از استماع اینسخن مبتهج و شادمان گشته علم استقلال برافراشت و اسم خود را بر دراهم و دنانیز نگاشت. فخر الدین قتلغ و دیگر امراء عراق كه هریك خود را در نسب و استحقاق صد برابر اتابك می‌پنداشتند تاب این معنی نیاورده در همان هفته شبی بمنزل اتابك رفتند و پیكر او را بتیغ تیز ریزریز كردند و ملك عراق
______________________________
و این یك شعر نیز اضافه آن اشعار مذكور
بحقیقت كه در سخن امروزبیسخن مفخر خراسانند و جایزه این اشعار كان سرب از آن عید تا عید دیگر یافته و در آنسال دوازده هزار من سرب حاصل كرده حرره محمد تقی التستر
ص: 535
در میان هم تقسیم نمودند و روایت حمد اللّه مستوفی آنكه در شبی كه قزل ارسلان با خود قرار داد كه صباح مانند خورشید عالم‌گیر پای بر سریر جهانبانی نهد او را بقتل رسانیدند و آن حركت را بفدائیان ملاحده منسوب گردانیدند و این واقعه در شوال سنه سبع و ثمانین و خمسمائه بوقوع انجامید و هم در آن ایام سلطان طغرل بسبب اهتمام حسام الدین سپهسالار و سیف الدین محمود و غیرهما از محبس بیرون آمده لشكر جرار در ظل رایتش مجتمع گشت و سلطان متوجه اهل عصیان شده در نواحی قزوین بین الجابین حربی صعب اتفاق افتاد و امراء عاصی بجزاء اعمال سیئه خویش رسیده كرت دیگر رایت اقبال پادشاه عالی‌گهر سر بچرخ اخضر كشید بیت
دشمن آتش‌پرست بادپیما را بگوخاك بر سر كن كه آب‌رفته بازآمد بجو و در سنه ثمان و ثمانین و خمسمائه تیبه خاتون كه مادر قلتغ اینانج و زوجه جهان‌پهلوان محمد بود سلطان او را جهت جذب خاطر پسر در حرم خویش جای داده بود قصد نمود كه شربت مسموم بسلطاندهد و طغرل بر این مكیدت اطلاع یافته همان شربت بآنمكاره داد تا بمرد و قتلغ اینانج را محبوس ساخته بعد از روزی‌چند قلم عفو بر جریده جریمه او كشیده با طلاقش حكم فرمود و قتلغ اینانج از غایت خبث باطن از سلطانگریخته رسولی نزد سلطان علاء الدین تكش خوارزمشاه فرستاد و او را بر تسخیر مملكت عراق ترغیب نمود و تكش بدانجانب خرامیده قتلغ اینانج بوی پیوست و خوارزمشاه قلعه طبرك را مفتوح ساخته روزی‌چند در حوالی ری رحل اقامت انداخت آنگاه رسولان در تردد آمده میان طغرل و تكش صلح واقع شد بر این موجب كه سلطان ملك ری را بدیوان خوارزمشاه باز گذارد و تكش متعرض سایر ولایات نشود پس از آن تكش طمغاج نامی را والی ری گردانیده روی بصوب خوارزم آورد در سنه تسع و ثمانین و خمسمائه سلطان طغرل بری رفته قلعه طبرك را از طمغاج بستد و او را بقتل رسانید و در محرم سنه تسعین و خمسمائه قتلغ اینانج بسبب امداد خوارزمشاه با سپاه كثرت دستگاه بصوب عراق شتافته در خوار ری میان سلطان طغرل و خوارزمیان رزمی قوی روی نمود و سلطان بظفر و نصرت اختصاص یافته قتلغ اینانج عنان عزیمت بصوب خوارزم تافت و یكی از شعرا در مدح سلطان مظفرلوا این رباعی در سلك نظم كشید كه رباعی
ای پیش عزیزان تو خوارزمی خواروز خنجر بران تو خوارزمی خوار
زین بیش نیارند كه بینند بخواب‌در عرصه سمنان تو خوارزمی خوار و سلطان طغرل بعد از این فتح مبین در عرصه ری بساط نشاط گسترده این رباعی نظم كرد كه رباعی
مائیم در این جهان خرابیم و چمان‌بخشیم و خوریم یاد ناریم غمان
نی مال بما ماند و نی خان و نه مان‌چون عمر نمی‌ماند گو هیچ ممان و سلطان عالی مقام در آن ایام بآشامیدن اقداح مدام و دیدن رخسار خوبان گل‌اندام افراط فرموده در آن اثنا خبر وصول سپاه خوارزم بعزم رزم متواتر شد و اركان دولت هرچند سعی نمودند آنشهریار عشرت شعار را از خواب غفلت بیدار نتوانستند ساخت لاجرم عریضها
ص: 536
نزد تكش ارسال داشته او را بر سرعت سیر باعث گشتند و یكی از وزرا در آن ولا این رباعی در حق طغرل نظم نمود كه رباعی
گر ملك فریدونت پس‌اندوز بودروزت ز خوشی چو عید نوروز بود
در كار خود ار بخواب غفلت باشی‌ترسم كه چو بیدار شوی روز بود القصه چونخوارزمشاه بنواحی ری رسید سلطان طغرل بمیدان قتال خرامید و در ماه ربیع الآخر سال مذكور میان آن دو پادشاه غیور محاربه اتفاق افتاد و در آن روز طغرل از غایت غرور جوانی و عدم شعور بجهة شرب می ارغوانی در برابر قتلغ اینانج رفت و اسب پیش رانده این ابیات از شاهنامه برخواند ابیات
چو زان لشگر گشن برخواست گردرخ نامداران ما گشت زرد
من آنگرز یكزخمه برداشتم‌سپه را همانجای بگذاشتم
خروشی خروشیدم از پشت زین‌كه چون آسیا شد بر ایشانزمین در آن اثنا از وفور مستی گرزی را كه بآن مینازید بر دست اسب خویش زد و ستور از پای درآمده سلطان از پشت زین بروی زمین افتاد و قتلغ اینانج خود را بوی رسانید و طغرل از وی امانطلبید قتلغ اینانج گفت مقصود ازین همه تك‌وپوی و جست‌جوی توئی بوقت مردن بزرگی مطلب آنگاه حربه بر سینه آن پادشا عالیجاه زده او را شهید ساخت و جسدش را بر شتری افكنده نزد تكش برد خوارزم شاه چون دشمن را بدان ساندید از اسب بیاده شده سجده شكر بتقدیم رسانید و سر طغرل را ببغداد پیش ناصر خلیفه فرستاد و فرمود تا جثه‌اش را در بازار ری بر دار كردند فاضلی در آن باب گفته كه رباعی
شاها ز غمت زمانه چون دلتنگیست‌فیروزه چرخ هرزمان در رنگیست
دی از سر تو تا بفلك یك گز بودامروز سرت تا به تنت فرسنگیست نقلست كه در روز جنگ كمال الدین شاعر را كه یكی از ندما و مداحانسلطان طغرل بود خوارزمی اسیر كرده نزد نظام الملك مسعود كه در سلك وزراء تكش خان انتظام داشت برد و وزیر بكمال الدین گفت كه این‌همه آوازه شوكت و صولت و شجاعت و جلادت طغرل همین بود كه تاب یك حمله مقدمه لشگر ما نیاورد كمال الدین در جواب گفت كه فرد
ز بیژن فزون بود هومان بزورهنر عیب گردد چو برگشت هور آفتاب دولت سلجوقیان كه سالها فراوان از افق ولایات عراق و آذربیجان طالع بود بمغرب فنا و وبال غروب نمود و ماه جاه و جلال خوارزم شاهیانكه فی الحقیقه غلامان ایشان بودند از مطلع حصول امانی و آمال طلوع فرمود نظم
چنین است كردار گردونسپهرگهش زهر قهر است و گه نوش مهر
بناز ار كسی پرورد در كناربخاك افكند آخرش خوار و زار
نشاید ازو داشت چشم وفاكه خویش بود جور و عادت جفا
نكرداست هرگز وفا با كسی‌نه آزرم از آزار دارد بسی
ص: 537

گفتار در بیان حكومت طبقه دوم از سلجوقیان در ولایت كرمان‌

چنانچه حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده مرقوم كلك بیان گردانیده از سلجوقیان یازده نفر در كرمان زمام امور حكومت بقبضه اقتدار درآوردند و ایام اقبال ایشان صد و پنجاه سال امتداد یافت اول این طبقه قاورد بن چغر بیك بن میكائیل بن سلجوقست و او در سنه ثلث و ثلثین و اربعمائه از قبل عم خویش حاكم كرمانشد و در سنه خمس و خمسین و اربعمائه فارس را نیز بتحت تصرف درآورد و در سنه خمس و ستین و اربعمائه با برادرزاده خویش سلطانملكشاه مخالفت نموده در جنگ اسیر شد و مسموم گشت چنانچه شمه ازین واقعه گذشت مدت حكومتش سی و دو سال بود سلطانشاه بن قادرد بعد از فوت پدر بفرمان عم خود ملكشاه پادشاه كرمانشد و بقول صاحب گزیده قرب دوازده سال حكومت كرده در سنه ست و سبعین و اربعمائه روی بملك عقبی آورد تورانشاه بن قاورد بفرمان عم خود قایم‌مقام برادر بود و در عدل و داد و تعمیر بقاع و بلاد سعی و اهتمام تمام فرمود وفاتش در سنه تسع و ثمانین و اربعمائه اتفاق افتاد و او مدت سیزده سال تاج اقبال بر سر نهاد ایرانشاه بن تورانشاه بعد از فوت پدر پادشاه شده اكثر اوقات را بفسق و فساد و ظلم و بیداد مصروف داشت بنابرآن كرمانیان در سنه اربع و تسعین و اربعمائه او را بقتل آوردند مدت ملكش پنجسال بود ارسلانشاه بن كرمانشاه بن قاورد در وقت تسلط ایرانشاه از غایت خوف در دكانكفش‌گری بسر میبرد بعد از قتل او باتفاق امرا و اعیانكرمان بمرتبه بلند سلطنت رسیده چهل و دو سال در كامرانی گذرانید و در سنه ست و ثلاثین و خمسمائه متوجه عالم عقبی گردید ملك مغیث الدین محمد بن ارسلانشاه بعد از فوت پدر افسر ایالت بر سر نهاد و بعضی از برادران خود را میل كشید و برخی را بقتل رسانید و او را به تعلیم علم نجوم و تعمیر بقاع خیر میل بسیار بود و مدت حكومتش چهارده سال امتداد یافته فی سنه احدی و خمسین و خمسمائه بجانب عالم آخرت توجه نمود محیی الدین طغرل شاه بن محمد بحكم وصیت پدر مالك تخت و افسر گشته مدت دوازده سال حكومت كرد و در سنه اثنین ستین و خمسمائه وفات یافته میان اولادش بهرام شاه و ارسلانشاه و تورانشاه مدت بیست سال آتش جنگ و نزاع مشتعل بود و در هر چندگاه یكی از ایشان غالب گشته حكومت مینمود و بدین‌سبب اختلال تمام باحوال كرمانیانراه یافت محمد شاه بن بهرام شاه بعد از فوت پدر و اعمام بر تخت سلطنت مقام كرد و مبارك شاه سلجوقی بر وی بیرون آمده محمد شاه پناه بارسلانشاه بن طغرل برد و سلطان او را بلشگر مدد نموده مبارك شاه بغور گریخت و بقول صاحب گزیده در سنه ثلث و ثمانین و خمسمائه ملك دینار كه از قوم غزان بود بر كرمان مستولی گردید و دولت قاوردیان بنهایت انجامید
ص: 538

گفتار در بیان ایالت طبقه سیم از سلجوقیه در مملكت روم و قونیه‌

طبقه سیم از سلاجقه كه در خطه روم بر مسند سلطنت نشسته چهارده نفر بودند و مدت دولت ایشان دویست و بیست سال امتداد یافت و كیفیت استیلاء سلجوقیان بر آن مملكت چنان بود كه در آن اوان كه قتلمش بن اسرائیل سلجوقی در جنگ الپ‌ارسلان بن چغر بیك بن میكائیل بچنك عزرائیل گرفتار گشت سلطان الپ‌ارسلان قصد استیصال اولاد او كرد اما خواجه نظام الملك سلطانرا ازین حركت مانع آمده گفت مناسب آنست كه اسم شاهزادگی را از اولاد قتلمش سلب كرده ایشانرا بنام سپه‌سالاری موسوم گردانی و آنجماعت را لشگری داده بفتح بعضی از بلاد مشغول سازید و سلطان تدبیر وزیر صافی ضمیر را پسندیده فرمانی داد كه سلیمانشاه بن قتلمش بشام رود و بضبط آنولایت قیام نماید و سلیمان بموجب حكم راه شام پیش گرفته اكثر آن بلاد را در حیز تسخیر كشید و در آن اوان حاكم انطاكیه كه كافری بوده خراج‌گذار سلجوقیان بسبب بعضی از اسباب بمكه رفت و سلیمان فرصت را غنیمت شمرده در سنه سبع و سبعین و اربعمائه انطاكیه را فتح كرد و حال آنكه آن بلده مدت صد و بیست سال در تصرف نصاری بود و بعد از این فتح شرف الدین علی كه از قبل سلطان ملكشاه والی حلب و محصل خراج انطاكیه بود كس پیش سلیمان فرستاده خراج معهود طلب نمود سلیمان جوابداد كه چون این ولایت داخل حوزه اسلام شده از آنجا خراج طلبیدن معقول نیست و شرف الدین علی بر طلب اسرار نمود و با لشگری از حلب بیرون آمده عازم حرب سلیمان گشت و بین الجانبین مقاتله اتفاق افتاده شرف الدین علی در جنگ كشته شد و سلیمان ایلچی بیایه سریر سلطنت ملكشاه فرستاده كیفیت حال عرضه داشت كرد و قبل از مراجعت قاصد تاج الدوله تتش بن الپ‌ارسلان بعزیمت قتال سلیمان از دمشق توجه فرمود و امراء او را فریب داد تا سلیمان را تنها گذاشته و سلیمان از خوف عذاب و نكال خود را هلاك ساخت اما ایلچی سلیمان چون بخدمت سلطانرسیده ملكشاه را استخلاص انطاكیه موافق مزاج افتاده فرمان فرمود تا منشور حكومت آنولایت را باسم سلیمان نوشتند و رسول بر وفق مدعا بازگشته در اثناء راه خبر هلاكت ولی‌نعمت خود استماع نمود لاجرم بخدمت سلطان ملك شاه مراجعت كرد و آنچه شنیده بود معروض داشت و ملكشاه از تتش رنجیده داود بن سلیمانرا قایم مقام پدر ساخت و در خلال آن احوال قیصر قصد توقات و قادسیه و سایر بلادی كه دانشمند نامی بر آن مستولی بود نمود و دانشمند از سلاطین اسلام استمداد فرموده داود بمدد دانشمند توجه كرد و بر قیصر ظفر یافته فی سنه ثمانین و اربعمائه در قونیه بر تخت سلطنت نشست و بیست سال حاكم بوده رخت سفر آخرت بربست قلیچ ارسلان بن سلیمان بعد از فوت برادر افسر ایالت بر سر نهاد و مدت چهل سال بدولت و اقبال گذرانیده در اواخر
ص: 539
ایام دولت باغواء امراء بغداد پسر خود مسعود را در روم قایم‌مقام ساخته بنفس خویش متوجه عراق شد و چون در كنار آب خابور منزل گزید اتابك جاولی كه از عظماء اعیان دولت مسعود بن محمد بن ملكشاه بود متوجه دفع او گشته در كنار آب خابور آتش قتال التهاب یافت و جاولی خود در هنگام هیجان معركه پیكار علمدار ارسلان را از پای در آورد و سایر عراقیان بر رومیان تاخته سپاه ارسلان منهزم گشتند و ارسلان تنها مانده در آن اثنا اسبش آغاز اچالیقی كرد و عنان تمالك و تماسك از دست قلیچ ارسلان بیرون رفته اسب خود را در نهر خابور افكند و شعله حیات راكب و مركوب فرونشست و روایتی آنكه جاولی امراء قلیچ ارسلانرا بفریفت تا او را در آب خابور افكندند و بر هرتقدیر این واقعه در سنه تسع و ثمانین و خمسمائه دست داد سلطان مسعود بن قلیچ ارسلان چون واقعه پدر را شنود با دانشمندیان وصلت كرده مدت نوزده سال فرمانفرمائی نمود و در سنه ثمان و خمسین و خمسمائه بعالم دیگر خرامید عز الدین قلیچ ارسلان بن مسعود قائم‌مقام پدر بود و او را ایزد تعالی ده پسر عنایت فرمود بدین‌ترتیب ركن الدین سلیمان ناصر الدین بركیارق قطب الدین ملكشاه نور الدین محمود معز الدین قیصر شاه محیی الدین مسعود شاه مغیث الدین طغرل نظام الدین ارغونشاه سنجر شاه غیاث الدین كیخسرو و اركان ملك عز الدین قلیچ ارسلان بوجود این اولاد امجاد بسان ایوان سبع شداد استحكام یافته طمع در قلم‌رو حكام دانشمندی كرد و سیواس و قیصریه را بحیز تسخیر آورد و ذو النون دانشمندی از نور الدین محمود كه والی شام بود استمداد نمود و او فخر الدین عبد المسیح را با سپاهی بلا انتها بجانب روم فرستاد ذو النون باستظهار آن لشگر سیواس و قیصریه را بازستد اما هم در آن اوقات نور الدین محمود بعالم دیگر انتقال نمود و نوبت دیگر سیواس و قیصریه به تحت تصرف قلیچ ارسلان درآمد مقارن آنحال ذو النون نیز فوت شد و سایر ولایات او قلیچ ارسلان را مسلم گشت و قلیچ ارسلان رایت استقلال ارتفاع داده ممالك روم را بر اولاد خود قسمت نمود و هریك از پسران او بضبط و ربط ناحیه كه پدر نامزد او كرده بود پرداخته تمامت اموال آنولایت را در مصالح خویش مصروف میداشتند و فلسی بپدر نمی‌دادند اما در سالی یكبار بقونیه كه دار الملك قلیچ ارسلان بود رفته شرط ملازمت بجای می‌آوردند و چون قلیچ ارسلان مدت بیست سال بدولت و اقبال گذرانید ولد كهتر خود غیاث الدین كیخسرو را ولیعهد كرده در سنه ثمان و سبعین و خمسمائه متوجه ملك عقبی گردید غیاث الدین كیخسرو بعد از پدر در قونیه بر سریر پادشاهی نشست و برادر بزرگ ترش ركن الدین سلیمانكه حاكم توقات بود علم مخالفت مرتفع گردانیده اكثر برادران را با خود متفق ساخت و با لشگر فراوان متوجه قونیه گشت و غیاث الدین كیخسرو در شهر متحصن شد و ركن الدین سلیمان آن بلده را محاصره كرده بالاخره مهم بمصالحه انجامید و غیاث الدین كیخسرو امان طلبیده باربلستان شتافت و بنابر آنكه بر جانب برادر اعتماد نداشت از آنجا نیز عنان‌یكران بصوب فرنگستان تافت ركن الدین سلیمانچون در سلطنت مستقل شد از دار الخلافه السلطان القاهر لقب یافت
ص: 540
و مدت بیست و چهار سال در كمال اقبال پادشاهی كرده در آخر عمر لشگر بابخاز و گرجستان كشید و از گرجستان شكست یافته منهزم بروم بازگشت و در سنه اثنی و ستمائه زمان حیاتش بپایانرسید عز الدین قلیچ ارسلان بن ركن الدین سلیمان در زمان وفات پدر در سن طفولیت بود و مع ذلك بعضی از امرا او را بر تخت سلطنت نشاندند و زمره جانب نقیض گرفته اتابك مر نقش را جهة طلب غیاث الدین كیخسرو بدیار فرنك فرستادند و كیخسرو بسرعت برق و باد روی بقونیه آورده قلیچ ارسلان ملك بدو باز گذاشت و كیخسرو برادرزاده را در قلعه محبوس گردانیده مدت شش سال رایت سلطنت برافراشت و در سنه تسع و ستمائه لشگر بحدود لارنقیه كشیده در معركه كفار شهادت یافت.
عز الدین كیكاوس بن غیاث الدین كیخسرو بعد از واقعه پدر یكسال پادشاه بود و بزحمت سل از عالم رحلت نمود.
علاء الدین كیقباد بن غیاث الدین كیخسرو خلاصه آنخاندان و نقاوه آندودمان بود و او پس از فوت برادر مالك تخت و افسر گشته میان او و برادر دیگرش ركن الدین سلیمان مخالفت اتفاق افتاد و بعد از وقوع محاربات ركن الدین سلیمان گرفتار شده كیقباد او را در قلعه هوشیار حبس فرمود و اوقات حیوة سلیمان در آنحصار بپایانرسید آنگاه چند نوبت میان علاء الدین و سلطان جلال الدین مینك بر نی مقابله و مقاتله روی نمود و در اكثر آن معارك كیقباد را صورت نصرت دست داد و چون مدت بیست و شش سال از سلطنت كیقباد بگذشت در سنه سته و ثلاثین و ستمائه بفرموده پسر خود كیخسرو مسموم گشت.
غیاث الدین كیخسرو بن كیقباد بعد از فوت پدر تاج اقبال بر سر نهاد و در ایام دولت او تایجو نامی از امراء چنگیزی لشگر بروم كشیده كیقباد منهزم گردید و در سنه اربع و اربعین و ستمائه وفات یافت مدت سلطنتش هشت سال بود.
ركن الدین سلیمان بن كیخسرو چون متصدی امر پادشاهی گشت برادر خود علاء الدین كیقباد را بخدمت قاآن فرستاد و اظهار ایلی و انقیاد نمود كیقباد مهمات برادر را برحسب دلخواه سرانجام كرده مقضی المرام بجانب روم بازگشت و ركن الدین سلیمان بتوهم آن‌كه مبادا كیقباد بر او تفوق جوید شخصی را بر آنداشت تا آن بیگناه را در اثناء راه زهر داد و او نیز بفرمان اباقا خان در سنه اربع و ستین و ستمائه از همان شربت جرعه‌ای چشید مدت سلطنتش بیست سال بود.
كیخسرو بن سلیمان در سن طفولیت قایم‌مقام پدر شد و بموجب حكم اباقا خان خواجه معین الدین پروانه كاشی راتق و فانق اموران مملكت گشته مادر كیخسرو را بحباله نكاح درآورد و چون مدت هژده سال اسم پادشاهی بر كیخسرو اطلاق یافت در سنه اثنین و ستمائه در ولایت آذربایجان بفرمان احمد خان كشته گشت غیاث الدین مسعود بن كیكاوس در زمان ارغون خان نشانحكومت روم حاصل كرده روی بدان مرزوبوم آورد و در ایام دولت او اختلال تمام باحوال آن مملكت راه یافته بر هرناحیه‌ای متغلبی مستولی شد و ارغونخان
ص: 541
كیخاتو و هولاجو را بدفع متغلبه نامزد كرده وزارت آنولایت بعمزاده حمد اللّه مستوفی خواجه فخر الدین محمد المستوفی مفوض گشت و بیمن شجاعت شاه‌زادگان و حسن تدبیر وزیر مهمات آنحدود فی الجمله استقامت یافت و در سنه سبع و تسعین و ستمائه غیاث الدین مسعود عنان عزیمت بعالم آخرت تافت.
كیقباد بن فرامرز برادرزاده غیاث الدین مسعود بود و بعد از فوت او بحكم غازانخان بر سریر حكومت روم صعود نمود و چون چندگاهی بامر و نهی سپاهی و رعیت پرداخت بخار پندار بكاخ دماغ راه داده نسبت بغازان در مقام عصیان آمد و غازان سپاه فراوان بروم فرستاد تا دود از دودمان كیقباد برآوردند و او را گرفته رسم سلطنت سلجوقیانرا در آن دیار منسوخ كردند بیت
چنین است كردار گردنده دهرگهش نوش مهر است و كه زهر قهر

ذكر مجملی از احوال آل مزید كه در زمان خلافت بنی العباس حكومت حله بدیشان رسید

زبان حقایق بیان مورخان سخندان در اظهار این اخبار بدین‌سان گویا شده كه در آن اوانكه سلطان الدوله دیلمی امیر الامراء بغداد بود
سیف الدوله ابو الحسن علی بن مزید الاسدی را بمزید تربیت مخصوص گردانیده ایالت حله را بوی تفویض نمود و در سنه ثلث و اربعمائه بآن بلده شتافته پرتو معدلتش بر وجنات احوال رعایا یافت و در ذیقعده سنه ثمان و اربعمائه وفات یافت
نور الدوله ابو الاغر دبیس بن سیف الدوله قایم‌مقام پدر بود و در سنه اربع و عشرین و اربعمائه برادرش ثابت بر وی خروج كرد و بین الجانبین محاربه واقع شده ثابت غالب گشت و دبیس پیش بعضی از حكام عراق عرب رفته جمعی كثیر بمدد آورده كرت دیگر با برادر در مقام مقابله و مقاتله آمد و درین نوبت جنگ بصلح تبدیل یافته مقرر شد كه دبیس بدستور پیشتر امیر حله باشد و اقطاعی مناسب بثابت دهد در سنه اربع و سبعین و اربعمائه حلیه نور الدوله از نور حیات طاری گشته درگذشت اوقات زندگانی او هشتاد سال بود و مدت اقبالش پنجاه و هفت سال در تحفة الملكیه مسطور است كه نور الدوله بصفت شجاعت و سخاوت اتصاف داشت و در ایام دولت همواره نقش رعایت فضلا و شعرا بر صحیفه خاطر مینگاشت
بهاء الدوله ابو كامل منصور بن دبیس بعد از فوت پدر افسر ایالت بر سر نهاد و او بغایت فاضل بود و اشعار نظم مینمود وفاتش در سنه تسع و سبعین و اربعمائه اتفاق افتاد و پسرش سیف الدوله صدقه را حكومت آندیار دست داد و سیف الدوله صدقه چون مدت ده سال بلوازم امر سروری اقدام فرمود اعراب خفاجه حدود ولایت او را غارت كردند و از آنجا بكربلا رفته در روضه مقدسه امام حسین رضی اللّه عنه دست بفتنه و فساد برآوردند
ص: 542
و صدقه سپاهی بدفع شر آنجماعت نامزد فرمود تا بكربلا رفته ابواب كرب و بلا بر روی ایشان گشودند و جمعی كثیر را بتیغ بیدریغ كشتند و در سنه اربع و تسعین و اربعمائه سیف الدوله با سلطان بركیارق اظهار خلاف كرده خطبه بنام برادرش سلطان محمد خواند و نایب بركیارق را از كوفه براند و در سنه خمس و تسعین و اربعمائه شهر حله را تعمیر نمود و منازل پادشاهانه بنا فرمود و در سنه ست و تسعین و اربعمائه یكی از امراء بركیارق ببغداد رفته ایلغازی بن ارتق را كه از قبل سلطان محمد حاكم بود عذر خواست و ایلغاری التجا بسیف الدوله كرده سیف الدوله در مقام امداد آمد و ایلغار كرده در نواحی بغداد دست بغارت و تاراج برآورد و ساكنان دار السلام در دجله حیرت و لجه حسرت افتاده خلیفه قاصدی نزد صدقه فرستاد و التماس كرد كه دست از اضرار خلایق بازدارد و صدقه جوابداد كه ملتمس امیر المؤمنین مبذولست مشروط باینكه گماشته بركیارقرا از دار الخلافه اخراج فرمایند و آنشخص طوعا و كرها در دوازدهم ربیع الاخری سنه مذكوره از بغداد بیرون رفته آنگاه سیف الدوله پسر خود منصور را مصحوب ایلغاری بملازمت مستظهر باللّه ارسال داشت و از حركات سابقه عذر خواست و در سنه ست و تسعین و اربعمائه سیف الدوله سیب را تسخیر نمود و در سنه تسع و تسعین و اربعمائه بصره را تملك فرمود و در سنه خمسمائه بر قلعه تكریت استیلا یافت و در سنه احدی و خمسمائه ابو دلف سرخاب بن كیخسرو كه سلطان محمد او را حاكم ساوه ساخته بود از وی توهم نموده بگریخت و پناه بصدقه برد و سلطان جهة طلب او قاصدی نزد صدقه فرستاد و او عذری گفته ابو دلف را بایلچی سلطان نداد بنابرین بین الجانبین مواد خلاف در هیجان آمد و سلطان در همانسال ببغداد شتافته كرت دیگر ایلچیان بحله ارسال داست و بصدقه پیغام داد كه داعیه غزو روم در خاطر رسوخ یافته مناسب آنست كه او نیز با جمعی از اهل ستیز طریق مرافقت مسلوك دارد صدقه جوابداد كه چون تغییر مزاج سلطان را نسبت بخود معلوم كرده‌ام از مرشد عقل رخصت ملازمتش نمی‌یابم هرگاه اعلام ظفرپناه از بغداد نهضت نماید آنچه فرمایند از اموال و رجال بموكب نصرت مآل میفرستم سلطان این سخنان را بسمع قبول نشنید و فوجی از سپاه را بتاخت حدود حله امر فرمود و عاقبت كار بجائی رسید كه بنفس نفیس در هشتم رجب سنه مذكور از بغداد بصوب حله در حركت آمد و خود در كناره دجله منزل گزیده اكثر امرا و لشگریان را از آب گذرانید و صدقه در نوزدهم ماه مذكور در برابر آنسپاه آمده ثابت بن سلطان علی بن مزید از وی بگریخت و نزد سلطانرفته در دامن دولت او آویخت لاجرم جنود صدقه دل‌شكسته شدند و اندك محاربه كرده روی بمیدان فرار آوردند و صدقه بقتل رسیده ولدش دبیس و سرخاب كه باعث التهاب نایره آن فتنه بودند گرفتار گشتند و سلطان محمد بموجب كلمه (العفو عند الاقتدار من علو الاقدار) جرایم ایشانرا بعفو و اغماض مقابل گردانید بلكه دبیس را منظورنظر مرحمت ساخته بمرتبه آباء و اجداد رسانید در تحفة الملكیه مسطور است كه صدقه بصفت جود و حلم و نوازش فقرا و اهل علم موصوف بود و بمرتبه عفت داشت كه هرگز بغیر منكوحه خود نزدیكی نفرمود و بمصادره نواب و عمال سر كار خویش مدة العمر اقدام
ص: 543
نكرد و از غایت لطف طبع اشعار فصاحت شعار بنظم می‌آورد مدت حیاتش پنجاه نه سال بود و زمان اقبالش بیست و یك سال
دبیس بن صدقه بیمن عنایت سلطانمحمد قدم بر مسند ایالت نهاد و ابواب عدالت بر روی روزگار رعیت برگشاد و چندسال میان دبیس و بعضی از حكام سلجوقی مخالفت و منازعت واقع بوده گاهی دبیس از معركه قتال میگریخت و احیانا طالب امان گشته بدست نیاز در دامن لطف ایشان می‌آویخت و در سنه سبع عشر و خمسمائه بسلطان طغرل سلجوقی پیوسته به المستر شد باللّه آغاز خلاف كرد چنانچه شمه از آنحكایت در ضمن وقایع ایام خلافت مستر شد مذكور گشت بعد از آن دبیس بملازمت سلطان سنجر شتافت و منظورنظر مرحمت گشته اعزاز و احترام تمام یافت و سلطان او را بملازمت برادرزاده خود محمود سپرد و وصیت فرمود كه حكومت حله را از خلیفة بجهة او بستاند و در محرم سنه ثلث و عشرین و خمسمائه سلطان محمود دبیس را مصحوب خود ببغداد برده قصد كرد كه منشور ایالت حله را بمهر خلیفه بستاند مستر شد باینمعنی راضی نشد دبیس بعد از توجه سلطان از بغداد بیرون رفته و لشكری فراهم آورد و در ماه رمضان سال مذكور بحله رفته حاكم آنجا را بگریزانید و سلطان محمود اینخبر شنوده در ذی قعده سنه مذكوره بجانب دار السلام بازگشت و دبیس ایلچی نزد سلطان فرستاده تقبل نمود كه اگر حكومت حله را باو گذارند دویست‌هزار دینار و سیصد سر اسب پیشكش نماید و سلطان بنابر رضاء خاطر خلیفه این ملتمس را قبول نفرمود و دبیس ببصره رفته آنچه از اموال سلطان محمود و مستر شد در آنجا بود تصرف نمود آنگاه رایت عزیمت بصوب دمشق برافراخت و در شعبان سنه خمس و عشرین و خمسمائه حاكم آن بلده تاج الملوك بوری او را دستگیر كرد و باتابك عماد الدین زنگی بن آقسنقر سپرد و اتابك زنگی با دبیس در طریق یكرنگی سلوك نمود و طریقه انعام و احسان مرعی داشت و در سنه تسع و عشرین و خمسمائه دبیس التجا بسلطان مسعود سلجوقی كرد و روزی در گوشه نشسته و سر در پیش انداخته متفكر بود كه ناگاه غلامی از غلامان سلطان بنابر فرمان آن پادشاه عالیشان او را گردن زد و بعد از قتل دبیس اولاد او صدقه و علی چندگاهی در حدود حله ستیز و گریز می‌نمودند و نسبت بسلاطین سلجوقی احیانا طریق موافقت مسلوك می‌داشتند و گاهی علم مخالفت می‌افراشتند و نخست صدقه فوت شده علی نیز در سنه خمس و اربعین و خمسمائه راه سفر آخرت پیش گرفت و پس از فوت وی دولت آنقوم بالكلیه سمت انقراض پذیرفت‌

ذكر حكام بطیحه‌

در تحفة الملكیه مسطور است كه عمران بن شاهین السلمی بواسطه خیانتی كه ازو صدور یافت از میان قبیله خویش بیرون آمده بجنگل بطیحه شتافت و مدتی بصید مرغ و ماهی قیام نموده از آن ممر بدل ما یتحلل حاصل میفرمود و بالاخره جمعی از اوباش ناس را متفق گردانیده آغاز قطع طریق كرد و در طلب ریاست غایت سعی و اجتهاد بجای آورده
ص: 544
در اندك‌زمانی بر بطیحه مستولی شد و معز الدوله دیلمی كه در آنزمان امیر الامراء بغداد بود همت بر دفع شر او گماشت وزیر خود ابو جعفر الضمیری را با لشكری بجانب بطیحه فرستاد و عمران از آن سپاه شكست یافته بجنگل گریخت و در آن اثنا خبر فوت عماد الدوله بن بویه بابو جعفر رسید و او متوجه شیراز گردید و عمران بار دیگر ببطیحه خرامیده علم حكومت مرتفع گردانید و در سنه ثمان و ثلاثین و ثلاث‌مائه معز الدوله روزبهان دیلمی را بمقاتله عمران نامزد كرد و روزبهان را در معركه قتال روز بد پیش آمده روی بصوب هزیمت آورد آنگاه چندی معز الدوله در بحر تحیر افتاده عاقبت الامر بعضی از متعلقان عمران را كه ابو جعفر اسیر كرده بود مطلق العنان گردانید و نشان حكومت بطیحه را بمهر خلیفه نزد عمران فرستاد و عمران بفراغبال پای بر مسند كامرانی نهاد و در سنه تسع و ثلثین و ثلاث‌مائه عز الدوله بختیار بن معز الدوله عازم مقاتله عمران گشته بعد از وصول ببطیحه عمران بجنگلی كه از كمال تشابك اشجار باد را در آن مجال گذار نبود تحصن نمود و بختیار از فتح و ظفر مأیوس گشته اختیار مصالحه فرمود و عمران قبول كرد كه چون بختیار بازگردد مبلغ دو هزارهزار درم بدل صلح ارسال دارد اما بعد از مراجعت نقض عهد نموده از عقب او ایلغار كرد و خود را بر بعضی از سپاه بغداد زده مراسم غارت بجای آورد و در سنه سته و ستین و ثلاث‌مائه كه عز الدوله از عضد الدوله بگریخت نزد عمران رفته در دامن دولت او آویخت و عمران عز الدوله را معزز و محترم داشته هدایاء نفیسه نزد او فرستاد و در محرم سنه تسع ستین و ثلاث‌مائه مرغ روح عمران بن شاهین بمخلب شاهین اجل گرفتار شده درگذشت و پسرش حسن قائم‌مقام گشت
حسن بن عمران بصفت شجاعت و احسان موصوف بود و عضد الدوله بعد از تمكن بر سریر حكومت بغداد وزیر خود مطهر بن عبد اللّه را بجنگ حسن فرستاد و حسن بر وزیر غالب آمده مطهر از غایت قهر بقطع رشته حیات خویش اقدام نمود آنگاه میان عضد الدوله و حسن مصالحه واقع شد و در سنه اثنی و سبعین و ثلاث‌مائه ابو الفرج محمد بن عمران با برادر در مقام عصیان آمده او را بقتل رسانید و بر بطیحه مستولی گردید و جمعی را كه با او در كشتن حسن اتفاق كرده بودند تربیت كرده سایر سرداران را منظورنظر عنایت نگردانید بنابرآن مظفر بن علی الحاجب فوجی از اقارب و اجانب را با خود متفق ساخته در سنه ثلث و سبعین و ثلاث‌مائه ابو الفرج را بشدت قتل مبتلا كرد و ابو المعالی ولد حسن را كه كه در صغر سن بود بحكومت نامزد كرده زمام اختیار ملك و مال را بقبضه اقتدار درآورد و از هركس اندیشه داشت چشمه حیاتش را بخاك ممات بینباشت و بالاخره از ابو المعالی نیز توهم نموده او را بواسط فرستاد و بیواسطه قدم بر تخت ایالت نهاد و در سنه ست و سبعین و ثلاث‌مائه هادم اللذات اساس زندگانی مظفر بن علی را نیز برانداخت و خواهر زاده او ابو الحسن علی بن نصر لواء حكومت مرتفع ساخت
ابو الحسن علی بن نصر بصفت عدل و بذل متصف بود و نسبت بطوایف انسان كثیر الاحسان و متصف لاجرم مرتبه او از سایر حكام بطیحه درگذشت و از دار الخلافة
ص: 545
بتشریف منشور حكومت مشرف و معزز شده ملقب بمهذب الدوله گشت و شوكت و مكنت مهذب الدوله بجائی رسید كه القادر باللّه عباسی پناه باو برد و تا وقتی كه او را از بغداد بجهة خلافت طلب كردند در سایه حمایتش اوقات گذرانید وفات مهذب الدوله در جمادی الاولی سنه ثمان و اربعمائه اتفاق افتاد و مدت حیاتش هفتاد و سه سال بود
ابو محمد عبد اللّه كه خواهرزاده مهذب الدوله بود بعد از فوت خال فوجی از ابطال رجال با خود متفق گردانید تا ولد مهذب الدوله احمد را كه منصب ولایت‌عهد داشت گرفته بدو سپردند و ابو محمد بر مسند ایالت نشسته احمد را در مصادره كشید و آن مقدار چوب زد كه پهلو بر بستر ناتوانی نهاده بعد از سه روز جهان فانی را بدرود كرد و اینمعنی بروی مبارك نیامد و در منتصف شعبان همانسال روی بعالم عقبی آورد
ابو عبد اللّه حسین بن بكر الشرابی در سلك خواص مهذب الدوله انتظام داشت و پس از فوت ابو محمد در بطیحه رایت حكومت برافراشت و در سنه عشر و اربعمائه سلطان الدوله دیلمی صدقة بن فارس را لشكری داده ببطیحه فرستاد و او ابو عبد اللّه را گرفته متكفل ایالت آنولایت گشت و ابو عبد اللّه در محبس صدقه بود تا وقتی كه صدقه درگذشت و در سنه اثنی عشر و اربعمائه صدقه مریض شده در آن اثنا شنید كه ابو الهیجا محمد بن عمران بن شاهین شهباز همت در هوای صید بطیحه پرواز داده با لشكری متوجه است و صدقه قبل از وفات بسه روز در ماه صفر سنه مذكور شاپور بن المرزبان را با فوجی از شجعان بدفع او نامزد گردانید و شاپور مظفر و منصور گشته ابو الهیجا اسیر شد و معروض تیغ تیز گردید لاجرم مردم بطیحه بعد از فوت صدقه از روی صدق سر بمتابعت او درآوردند و شاپور بمشرف الدوله عریضه نوشته مالی قبول نمود كه هرسال بخزانه بغداد فرستد و همدران اوان ابو نصر شیرزاد بن حسن بن مروان بر تقبل او چیزی مسترد كرد و زمام حكومت بطیحه بدست آورد و حسین شرابی كه از حبس نجات یافته بود بر شیرزاد خروج نمود و او روباه مثال بسوراخی گریخت و ابو كالنجار دیلمی در وقت استیلاء حسین شرابی وزیر خود ابو محمد را بطمع اخذ مال و خراج ببطیحه فرستاد و حسین چند روزی اظهار اطاعت نموده چون دید كه وزیر بر رعایا تحمیلات نامقدور مینماید او را از آن دیار عذر خواست و مدتی دم از استقلال زده بالاخره از بغداد سپاهی بقصد او در حركت آمد و حسین طاقت مقاومت در حیز مكنت ندید و از بطیحه بطریق هزیمت پیش دبیس بن مزید رفت و در سنه اثنین و سبعین و اربعمائه ابو نصر بن هیثم كه والی بطیحه بود با سپاه دیلم كه در حدود آن مملكت بودند محاربه نموده قرب صد نفر بقتل رسانید و در حكومت مستقل گردید و در سنه تسع و سبعین و اربعمائه ابو الغنایم بن ابو السعادات كه وزیر بعضی از ملوك دیلم بود لشكر ببطیحه كشید و ابن هیثم متحصن شده مدت محاصره امتداد یافت و در صفر سنه ثمانین و اربعمائه بین الجانبین جنگ سلطانی واقع شده ابو الغنایم را ظفر میسر گشت و ابن هیثم گریخته بسیاری از اتباع او را بتیغ بیدریغ رشته حیات بگسیخت اسمعیل و محمد پسران
ص: 546
عبید اللّه بن محمد بن حسین بن ابی الخیر اللیثی بعد از فرار ابن هثیم باشارت ابو الغنایم تملك بطیحه نمودند و چون اسمعیل كه مصطع لقب داشت فوت شد پسرش ابو سعید مظفر قایم‌مقام پدر گشت و پس از وفات محمد نیز ولدش مهذب الدوله ابو سعید جانشین پدر گردید و چندگاه میان ایشان و ابو نصر مواد نزاع در هیجان بود آخر الامر مهذب الدوله بحمایت گوهر آئین كه شحنه بغداد بود در امر ایالت آنولایت استقلال یافت و در سنه خمس و ثمانین و اربعمائه گوهر آئین از مهذب الدوله مخالفت گونه فهم كرده روی ببطیحه آورد و بصلح بازگشت و بعد از وفات گوهر آئین حماد بن مصطع بر مهذب الدوله خروج كرد و مهذب الدوله پسر خود نفیس را بجنگ حماد فرستاد و حماد از سیف الدوله بن مزید كومك طلبیده باستظهار سپاه او نفیس را منهزم ساخت و نفیس باشارت پدر نزد سیف الدوله رفت و اظهار اخلاص و اطاعت نمود تا در سنه خمسمائه مهم جهاد را بر صلح قرار داد و بعد از آن مدتی مدید و عهدی بعید حكومت بطایح در میان آل مصطع بماند و در زمانی كه سلطان اویس بن امیر شیخ حسن ایلكانی در بغداد و آذربایجان بر مسند جهانبانی نشست یكی از امراء خود را كه موسوم بود بقرامحمد بحكومت واسط و بطایح نامزد نمود و قرامحمد بدانجانب شتافته بر امیر نامی كه در آن ایام حاكم بطیحه بود غالب گشت و ابواب لطف و اصطناع را مسدود گردانیده امیر را با سایر آل مصطع مستأصل ساخت و ذخایر آن طایفه را متصرف گشته لواء امارت برافراخت بیت
ز اول دور چرح تا اكنون‌اینچنین است شیوه گردون

ذكر آل حمدان كه در زمان عباسیان ایشان را حكومت موصل و شام دست داد و بیان كیفیت استیلاء سلجوقیان بر آن دیار و بلاد

از جمله امراء شجاعت اقتباس كه در ایام خلافت بنی العباس اقبال ایشان بطراز استقلال مطرز گشت و ماهیچه لواء ظلمت‌زدای ایشان از افق حصول آمال طالع شده از فرق فرقدین درگذشت آل خجسته مآل حمدان‌اند و حمدان ولد حمدون بن الحارث از بنی تغلب و بنی تغلب داخل قبیله ربیعه‌اند و حمدان در زمان عباسیان در سلك امراء عالیشان نتظام یافت و در سنه اثنی و تسعین و مأتین فروغ عنایت و التفات المكتفی باللّه بر وجنات حالات ابو الهیجا عبد اللّه بن حمدان تافت و ابو الهیجا در موصل لواء ایالت مرتفع گردانیده جمعی از اكراد را كه در آن دیار بهیجان غبار فتنه و فساد اشتعال داشتند معروض تیغ سیاست گردانید و چون بقیة السیف امان خواستند رقم بر جراید جرایم ایشان كشید و مهام ملك او بسرانجام اقتران یافت و مدتی مدید بدولت و اقبال گذرانید و در سنه احدی و ثلثمائه ابو الهیجا با مقتدر خلیفه در مقام خلاف آمده چون لشگر بغداد متوجه او گشتند دانست كه با ایشان طاقت مقاومت ندارد لاجرم ابواب مصالحه مفتوح نموده تحف و هدایا
ص: 547
ببغداد فرستاد و مقارن آنحال برادرش حسین بن حمدان كه حاكم قم و كاشان بود با خلیفه مخالفت نمود مقتدر لشگری فرستاد تا او را با اولاد و اصحاب گرفته بدار السلام آوردند و محبوس كردند بدانجهت ابو الهیجا نیز مقید شد و در اواخر ایام خلافت القاهر باللّه كشته گشت
ناصر الدوله ابو الحسن بن ابی الهیجا در ایام خلافت المقتدر باللّه در بلاد موصل رایت خلافت برافراشت و او بصفت بخل و امساك اتصاف داشت اما در میدانشجاعت گوی مسابقت از امثال و اقران میربود و چند نوبت میان او و معز الدوله دیلمی محاربات روی نمود
سیف الدوله علی بن ابو الهیجا در سنه ثلث و ثلاث‌مائه قدم از كتم عدم بعالم وجود نهاد و او نیز در ایام خلافت مقتدر در ولایت شام اعلام اقتدار ارتفاع داد و سیف الدوله بخلافت برادر ابواب جود و عطا بر روی روزگار فرق برایا برگشاد و در تربیت علما و شعرا و فضلا و ادبا مهما امكن لوازم اهتمام بجای آورد و بیمن معدلت و رعیت‌پروری اكثر بلاد شام را معمور و آبادان كرد طبعی نقاد و ذهنی وقاد داشت و گاهی بنظم اشعار اشتغال نموده ابیات بلاغت آیات بر صحایف خواطر مینگاشت و در سنه ثلث و ثلثین و ثلاثمائه والی مصر اخشیذ لشگر بجانب حلب كشید و میان او و سیف الدوله حربی صعب اتفاق افتاده اخشیذ منهزم گردید سیف الدوله جمعی از مصریانرا بتیغ بیدریغ گذرانیده از بقیة السیف هزار كس اسیر كرد و روی توجه بصوب دمشق آورد و بعد از نزول در آن بلده بعضی از لشكریان ازو گریخته از عقب اخشیذ بطبریه رفتند و اخشیذ بفتح و نصرت امیدوار شده بار دیگر متوجه حلب گشت و آن بلده بتحت تصرفش درآمد و در سنه اربع و ثلثین و ثلاث‌مائه مخالفت سیف الدوله و اخشیذ بموافقت و مصاهرت تبدیل یافت و حلب و حمص و انطاكیه بسیف الدوله تعلق گرفته سایر بلاد شامرا اخشیذ متصرف گشت اما همدر آن سال زمانحیات اخشیذ بنهایت رسیده سیف الدوله در تمامی بلاد شام حاكم گردید و تا آخر عمر بدولت و اقبال گذرانید در تحفة الملكیه مذكور است كه سیف الدوله را با حكام روم و فرنك چندین نوبت حرب و جنگ اتفاق افتاد و از گرد و غباری كه در آن معارك بر وی مینشست آنمقدار جمع كرد كه از آن خشتی كوچك ساخت و وصیت نمود كه آن خشت را در قبر بزیر سر او نهند وفاتش در ماه صفر سنه ست و خمسین و ثلاث‌مائه دست داد و امرا و اركان دولت جسدش را بمیافارقین بردند و بخاك سپردند و چون خبر فوت سیف الدوله ببرادرش ناصر الدوله رسید بواسطه شدت مودتی كه نسبت باو داشت بمرتبه متالم و محزون شد كه دماغش بریشان گشته اختلال باحوال او راه یافت بنابرآن پسرش ابو التغلب كه بعمدة الدوله ملقب بود و غضنفر نام داشت در شب شنبه بیست و چهارم جمادی الاولی سنه مذكوره پدر را بگرفت و در حصن السلامه محبوس گردانید و زمان حیات ناصر الدوله در آنحصار فی ربیع الاولی سنه
ص: 548
ثمان و خمسین و ثلاث‌مائه بپایان رسید و در سنه تسع و خمسین و ثلاثمائه ناصر الدوله در رحبه خروج نموده برادر خود ابو البركات را كه در آندیار شهریار بود بكشت و ابو التغلب برادر دیگر ابو الفراس را بجنك حمدان نامزد فرمود و چون ابو الفراس بار دیگر نزد برادر كلانتر رفته محبوس گردید و بعد از آن برادران دیگر ابراهیم و حسین از ابو التغلب گریخته در دامن دولت حمدان آویختند و حمدان باستظهار ایشان سنجار را گرفته ابو التغلب متوجه ایشان گشت و حمدان همعنان اخوان برحبه بازگشته ابو التغلب مخالفان را تعاقب نمود و آنجماعت از آنجا نیز گریخته رحبه بتصرفش درآمد و حمدان ببغداد رفته بعز الدوله بختیار بن معز الدوله التجا كرد و در سنه ستین و ثلاث‌مائه ابو التغلب دختر عز الدوله را بحباله نكاح آورد و چون عضد الدوله بختیار را بی‌اختیار گردانیده بر بلاد موصل استیلا یافت ابو التغلب طریق هزیمت پیش گرفته ببلاد شام شتافت اما در آن دیار مهمی نتوانست ساخت و در سنه تسع و ستین و ثلاث‌مائه حاكم طبریه او را بدست آورده بنیاد حیاتش را برانداخت
سعد الدوله ابو المعالی شریف بن سیف الدوله بعد از فوت پدر در حلب قدم بر مسند حكومت نهاد و در ربیع الآخر سنه سبع و خمسین و ثلاث‌مائه لشگر بسر ابو فراس حارث بن سعید بن حمدان كشید و حارث بفرمان سیف الدوله در سنجار و حران حاكم بود و پس از تلاقی فریقین و ارتفاع غبار جنگ و شین كوكب طالع سعد الدوله با اختر فتح و ظفر مقارن افتاده حارث كشته گشت و در سنه ثمان و خمسین و ثلاثمائه قرعویه كه غلام سیف الدوله بود در حلب خروج نموده سعد الدوله بجانب حران گریخت اما او را در آن بلده راه ندادند لاجرم بحماة رفت و در ربیع الاولی سنه تسع و خمسین میان سعد الدوله و قرعویه مصالحه روی نموده بار دیگر در حلب خطبه بنام سعد الدوله خؤاندند و در سنه ست و ستین و ثلاثمائه بیكجور غلام قرعویه او را گرفته در یكی از قلاع محبوس گردانید و مدت شش سال زمان اقبال بیكجور امتداد یافته جمعی از هواداران قرعویه مكاتبات نزد سعد الدوله فرستادند و عرضه داشت نمودند كه اگر موكب عالی بدین حوالی آید كمر خدمت بر میان بندیم و ابواب شهر بگشائیم و سعد الدوله بدانجانب شتافته آن طایفه بوعده وفا نمودند و بیكجور در قلعه متحصن گشت و پس از چند روز امان طلبیده بیرون خرامید و سعد الدوله حكومت حمص را بدو تفویض فرموده بیكجور قلعه آن بلده را معمور گردانید و در سنه ثمانین و ثلاثمائه یاغی شده بخلیفه مصر العزیز باللّه اسماعیلی توصل جست و عزیز لشگری بمدد او فرستاده بیكجور باستظهار آن سپاه قصد سعد الدوله نمود و از میدان پیكار فرار كرده بجمعی از اعراب پناه برد و در سنه احدی و ثمانین و ثلاث‌مائه عربان او را گرفته نزد سعد الدوله آوردند تا بقتل رسانید آنگاه بصوب رقه كه در تحت تصرف گماشتگان بیكجور بود توجه نمود اولاد بیكجور و ابو الحسن مغربی كه وزیرش بود چون طاقت مقاومت نداشتند طلب عهد و پیمان كرده از شهر بیرون آمدند و سعد الدوله قصد اخذ اموال ایشان فرمود اما میترسید كه مردم او را بنقض میثاق
ص: 549
منسوب گردانند قاضی ابو الحصین كه از صفت دیانت بهره نداشت بوی گفت كه بیكجور غلام تو بود (و العبد و ما فی یده كان لمولاه) لاجرم سعد الدوله اموال آنجماعت را در تحت تصرف درآورد و این معنی بر وی مبارك نیامد زیرا كه همدران ایام مفلوج شده توجه بعالم آخرت كرد و بعد از وی كسی از آل حمدان بمرتبه سلطنت نرسید و الملك و البقاء للّه الحمید المجید از جمله شعراء سخن‌آرا متنبی معاصر آل حمدان بود پیوسته قصاید غرا در مدح سیف الدوله و اخوان نطم مینمود متنبی در سلك اعاظم فصحاء عرب انتظام داشت و در سنه اربع و ستین و ثلاثمائه دست زمانه پربهانه چشمه حیات او را بخاك ممات بینباشت القصه چون منشور حكومت آل حمدان منطومی گشت بعضی از ولایات ایشان تعلق بسلجوقیان گرفت و برخی بدیوان خلفاء اسماعیلیه و عباسیه سمت انتساب پذیرفت و چنانچه سابقا مسطور شد در سنه احدی و سبعین و اربعمائه تاج الدوله تنش بن الب‌ارسلان حلب و دمشق را فتح كرد و از جانب مصر اقسیس خوارزمی بحرب تنش مبادرت نموده تنش بر وی ظفر یافت و سپاه مصر منهزم گشته اقسیس بملازمت تتش شتافت و پس از روزی‌چند تتش آثار نفاق در حركات و سكنات اقسیس مشاهده كرده در چاشتگاه عید او را بقتل رسانید و در سنه تسع و سبعین و اربعمائه سلطان ملكشاه بحلب شتافته تتش از صولت برادر توهم نموده روی گریز بوادی آورد و سلطان ملك شاه قسیم الدوله را در حلب حاكم ساخته بطرف بغداد نهضت كرد و تتش بعد از فوت سلطان ملكشاه فی سنه ست و ثمانین و اربعمائه نوبت دیگر بدیار شام شتافت و قسیم الدوله از حلب پیش تتش رفته غاشیه اطاعتش بر دوش گرفت و چون خاطر تنش از ضبط بلاد شام فارغ گردید لشگر بنصیبین كشید و آن بلده را قهرا قسرا گرفته دست بقتل و غارت برآورد آنگاه بموصل شتافته ابراهیم عقیلی كه در آن اوان از قبل عباسیان حاكم موصل شده بود با سی هزار كس بمقابله و مقاتله تتش قیام نمود و بعد از استعمال آلات پیكار لشكر ابراهیم روی بصوب فرار آورده خدمتش بر دست تتش اسیر شد و تتش او را حبس كرد و مدت حیات ابراهیم در آن محبس بنهایت انجامید و بعد ازین فتوحات تتش وفات یافته ایالت مصر و دمشق به پسر خورد ترین او دقاق تعلق گرفت و پسر دیگرش رضوان در حلب حاكم گشت و در سنه تسعین و اربعمائه میان برادران مخالفت و محاربت دست داده شكست بجانب دقاق افتاد آنگاه مهم بصلح انجامیده مقرر شد كه دقاق در دمشق نام رضوان را در خطبه بر نام خود تقدیم دهد و در سنه احدی و تسعین و اربعمائه سپاه فرنك بیت المقدس را بجنگ از گماشتگان خلفاء اسمعیلیه گرفتند و در روز جمعه بیست و سیم شعبان سنه مذكوره بقول ابن اثیر قرب هفتاد هزار كس از اهل اسلام را بنواحی مسجد اقصی بقتل رسانیدند و در سنه سبع و خمس مائه رضوان بن تتش در حلب فوت شده پسرش الب‌ارسلان الاخرس قایم‌مقام گشت و در سنه ثمان و خمسمائه الب‌ارسلان را كه بغایت سفاك و بیباك بود الباب نامی بكشت و پسرش را كه در سن طفولیت بود بجایش نصب نمود و در سنه عشر و خمسمائه الباب نیز از
ص: 550
عقب الب‌ارسلان بجهان جاودان رفته شخصی كه مشهور بابن بهرام بود بر آن ملك مستولی شد و در سنه ثمان عشر و خمسمائه میان ابن بهرام و لشكر فرنك جنگ واقع شد و فرنگیان از ابن بهرام انهزام یافتند و ابن بهرام مظفر و منصور در منبج نزول نمود اما همدران منزل از شست قضا تیری بمقتل او رسید و پسر عمش كه در ماردین حاكم بود جسد او را بظاهر حلب برده دفن كرد و آن بلده را در حیز تسخیر آورد و درین سال كفار فرنك بلده صور را بامان گرفتند و تا شهور سنه تسعین و ستمائه آن شهر در تصرف آنجماعت ماند و در خلال احوال گذشته اوقات حیات دقاق «1» كه حاكم دمشق بود سپری گشت طغتكین كه در سلك ممالیك تاج الدولة تتش انتظام داشت در آن ولایت رایت ایالت برافراشت و چون زمانه او را نیز بر مسند حكومت سالم نگذاشت بوری كه ملقب بود بتاج الملوك همت بر استمالت سپاهی و رعیت گماشت و در ایام دولت بوری بهرام اسدآبادی كه از جمله داعیان اسمعیلیان بود بدمشق آمده مردم را بمذهب ایشان دعوت نمود و باندك زمانی خلق بسیار آن ملت را قبول كرده حلقه متابعت بهرام در گوش كشیدند و بوری مضطر و بی‌اختیار گشته بهرام قاصدی نزد فرنگیانی كه در صور بودند ارسال داشت و پیغام داد كه اگر شما جمعی از سپاه بدین جانب فرستید من دمشق را تسلیم میكنم مشروط بآنكه صور را عوض بمن گذارید و كفار فرنگ این معنی را قبول نموده مقرر چنان شد كه در روز جمعه منتصف رمضان سنه ثلث و عشرین و خمسمائه در وقتی كه دمشقیان در مسجد جامع بنماز مشغول باشند اسمعیلیه ابواب مسجد را محفوظ سازند تا كسی بیرون نتواند آمد و فرنگیان هجوم نموده خود را در شهر اندازند و بوری ازین مواضعه وقوف یافته در آنروز بمسجد نرفت و بیكناگاه بر سر بهرام تاخته نام او را بضرب تیغ تیز از صفحه هستی محو گردانید آنگاه شمشیر انتقام در اتباع بهرام نهاده قرب شش‌هزار كس از آن طایفه بقتل رسانید و در سنه ست و عشرین و خمسمائه بوری وفات یافته پسرش اسمعیل كه شمس الملوك لقب داشت رایت حكومت برافراشت و شمس الملوك بصفت شجاعت و سخاوت موصوف بود و در مدت ریاست خود چند قلعه معتبر از دست كفار فرنك انتزاع نمود اما خلایق را بظلم و ایذاء بسیار میرنجانید و در باب مصادره اغنیا از خود بتقصیر راضی نمیگردید بنابر آن مادرش زمرد خاتون جمعی را برانگیخت تا بیك ناگاه در قلعه دمشق در آن ظالم آویخته خونش را بر خاك هلاك ریختند و این واقعه در سنه تسع و عشرین و خمسمائه روی نمود مدت دولت اسمعیل سه سال بود و بعد از قتل اسمعیل برادرش محمود والی دمشق شده با لحافظ لدین اللّه اسمعیل اظهار اطاعت و انقیاد نمود و چون او نیز مانند برادر باشتعال آتش ظلم و ضلال مشغولی كرد بعد از انقضای سه سال لشكری از مصر بدمشق آمده او را گرفته نزد الحافظ لدین اللّه بردند و محمود در آن ملك مسموم شده حكومت دمشق بگماشتگان اسمعیلیه
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا وفات دقاق را در ماه رمضان فی سنه سبع و تسعین و اربعمائه نگاشته حرره محمد تقی التستری
ص: 551
تعلق گرفت و در سنه تسع و اربعین و خمسمائه سلطنت آن دیار من حیث الاستقلال بنور الدین محمود بن اتابك زنگی سمت انتساب پذیرفت چنانچه مشروح میگردد و كیفیت این اجمال بتفصیل می‌پیوندد

گفتار در بیان ارتفاع رایت دولت و اقبال اولاد اتابك آقسنقر و ذكر استیلاء ایشان در ولایت موصل و شام بواسطه وفور شجاعت و تهور

زمره از فضلاء مورخین متقدمین و متأخرین چنین آورده‌اند كه اعاظم سلاطین سلجوقی اولاد امجاد خود را بامراء كبار میسپردند و آن ملكزادگان از امیرانی كه مربی ایشان بودند باتابك یعنی اتابیك تعبیر میكردند و از اتابكان چند فرقه بمرتبه سلطنت رسیدند و بدرجات عالیه ترقی فرموده بر ممالك اسلام مستولی گردیدند فرقه اول از ایشان جماعتی‌اند كه در موصل و بلاد شام و دیاربكر پادشاهی نمودند و ایشان نه نفر بودند و زمان دولت آن طبقه از سنه احدی و عشرین و خمسمائه امتداد یافت و اتابك آقسنقر كه پدر این طایفه بود در زمان سلطان محمود سلجوقی قدم بر مسند امارت بغداد نهاد و بموجب فرموده سلطان محمود استعداد قتال سپاه فرنك كه قصد تسخیر بلاد شام داشتند كرد و طایفه از فرنگیان را كه بمحاصره حلب مشغول بودند دفع نموده بموصل بازگشت و در روز جمعه نهم ذیقعده سنه عشرین و خمسمائه در مسجد جمعه آن بلده بر دست یكی از فدائیان ملاحده شهید شد و پسرش عماد الدین زنگی بجای وی نشست و عماد الدین زنگی بن آقسنقر باتفاق مورخان نخستین كسی است از آن طایفه كه اسم سلطنت بر وی اطلاق كردند و او بغایت مهیب خلقه و عظیم الراس بود و در میدان شجاعت گوی مسابقت از امثال و اقران میربود در سنه احدی و عشرین و خمسمائه بموجب فرموده المستر شد باللّه عباسی و سلطان مغیث الدین محمود سلجوقی در موصل قدم بر سریر ایالت نهاد و در سنه ثلث و عشرین و خمسمائه متوجه شام شده حماة و حمص را در سلك قلمرو خویش انخراط داد و در سنه اربع و عشرین و خمسمائه حلب را نیز مفتوح ساخت و در سنه اربع و ثلثین و خمسمائه در دیاربكر و كردستان رایت ایالت برافراشت و بروایت امام یافعی در سنه احدی و اربعین و خمسمائه همت بر فتح قلعه جعبر مصروف داشته آغاز محاصره آنحصار نمود و چون نزدیك بدان رسید كه صورت نصرت در آئینه مراد روی نماید شبی سیصد نفر از غلامان زنگی اتفاق كرده او را بقتل رسانیدند و بعد از آن اعراب آن پادشاه عدالت‌مآب را باتابك شهید ملقب گردانیدند سیف الدین الغازی بن عماد الدین زنگی بعد از شهادت پدر در موصل بر سریر ایالت نشسته حكومت حلب و حمص و حماة را ببرادر خود نور الدین محمود بازگذاشت و سیف الدین غازی بخیر و صلاح بغایت راغب بود و با علماء و فضلا طریق اختلاط مسلوك داشته جهة آن طایفه در موصل مدرسه كه معروف است بعتیقه بنا فرمود و در ماه ربیع الاولی سنه ثلث و اربعین و خمسمائه از فرنگ ده هزار سوار و شصت‌هزار پیاده بدمشق آمده شهر را مركز
ص: 552
وار در میان گرفتند و آغاز محاصره و محاربه كردند و از دمشق صد و سی هزار پیاده تیغ جهاد آخته از شهر بیرون آمدند در روز اول قرب دویست كس شربت شهادت چشیدند و در روز دوم دمشقیان جمعی كثیر از كفار بقتل رسانیدند و از ایشان نیز طایفه كشته شدند و همچنین هرروز میان اصحاب هدایت و ارباب غوایت نایره قتال اشتعال داشت تا روز پنجم این خبر شیوع یافت كه سیف الدین غازی و نور الدین محمود با بیست هزار كس از جنود ظفر ورود جهة حمایت اهل اسلام آمده‌اند لاجرم اقدام ثبات كفار فرنگ تزلزل یافت و در آنروز دمشقیان بهیأت اجتماعی متوجه دفع نصاری شده عورات ایشان سرهای خویش برهنه كردند و بتضرع و زاری از حضرت باری طلب نصرت نمودند و اطفال بگریه و افغان در آمدند و صلحای مسلمانان بزبان خضوع و خشوع دفع اعداء دین مسألت فرمودند و در آن وقت قسیسی كه معتقد فرنگیان بود صلیبی در دست گرفته بر حماری سوار شده بمیان هردو صف رفته قوم خود را بر جنگ تحریض كرد و گفت مسیح مرا وعده فرموده كه دمشق مفتوح خواهد شد و مسلمانان برو حمله برده بقتلش رسانیدند و حمار او را نیز كشته سایر كلاب فرنگ را بزخم تیر و سنگ منهزم گردانیدند و بسیاری از آنقوم را بتیغ بیدریغ بگذرانیدند وفات سیف الدین غازی در سنه اربع و اربعین و خمسمائه روی نمود و برادرش قطب الدین مودود قایم‌مقامش بود.

ذكر نور الدین محمود بن عماد الدین زنگی‌

نور الدین محمود از اعاظم سلاطین اسلام بود بعدل و زهد موصوف و بصلاح و سداد معروف از جاده شریعت غرا هرگز تجاوز ننمودی و در اعطای صلات و صدقات پیوسته مبالغه فرمودی ولادت باسعادتش در سنه احدی عشر و خمسمائه دست داده بود و او بعد از فوت پدر در حلب و حمص و حماة حاكم گشته باندك زمانی دمشق و بعلبك و منبج را فتح نموده و در مدت سلطنت چندین نوبت بغزو كفار فرنگ شتافته بسیاری از قلاع و حصون ایشان را در حیز تسخیر كشید و سه نوبت نایب خود اسد الدین شیر كوه را بمصر فرستاد تا آن مملكت را نیز داخل قلمرو او گردانید و نور الدین در ایام دولت خویش در دمشق و حلب و بعلبك مدارس ساخت و در موصل مسجد جامع كه بجامع نوری مشهور است طرح انداخت و همچنین در حماة بر كنار نهر عاصی و در بلده رها و منبج مساجد جامع بنا نمود و در دمشق دار الشفاء و دار الحدیث تعمیر فرمود وفاتش در سنه تسع و ستین و خمسمائه اتفاق افتاد و او مدت نوزده سال افسر اقبال بر سر نهاد و مدت عمرش پنجاه سال و كسری بود و فوتش بعلت خناق روی نمود

گفتار در بیان وقایع زمان سلطنت نور الدین و ذكر مجملی از فتوحات كه او را روی نمود

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه نور الدین چون از ضبط ممالك موروثی فارغ گردید لشكر بدمشق كشید و در ثالث صفر سنه تسع و اربعین و خمسمائه در ظاهر آن
ص: 553
بلده منزل گزید و اتابك دقاق بن تتش بن الب‌ارسلان سلجوقی كه مجیر الدین نام داشت و در آن زمان حاكم دمشق بود در شهر متحصن شد و نور الدین بقدر مقدور در تضییق محصوران كوشید و در روز یكشنبه نهم شهر مذكور مجیر الدین امان طلبید و بیرون آمد و نور الدین دمشق را دار الملك ساخته رایت عدالت و احسان برافراخت و همدرین سال بغزو كفار فرنك اقدام نموده بین الجانبین جنگی صعب اتفاق افتاد و اهل اسلام ظفر یافته حاكم انطاكیه و صاحب طرابلس بدست نور الدین اسیر شدند و همدرین سال نور الدین اسد الدین شیر كوه را كه مقدم سپاهش بود با جنود نامعدود بصوب مصر فرستاد تا شر فرنگان را كه قصد مصر داشتند كفایت نماید و اسد الدین بدانجانب شتافته و مهم كفار را برحسب دلخواه ساخته سالما غانما بدمشق بازگشت و در سنه اثنین و ستین و خمسمائه نوبت دیگر اسد الدین جهة دفع كفار فرنك و تلاش نام و ننك بجانب مصر لشكر كشید و كرة بعد اخری بر فرنگان ظفر یافته و غنیمت فراوان گرفته عنان مراجعت بصوب دمشق منعطف گردانید و در سنه اربع و ستین و خمسمائه كفار خاكسار كرت دیگر بحدود مصر آمده و بعضی از بلاد اسلام را گرفته بمحاصره قاهره اشتغال نمودند و عاضد اسمعیلی قاصدی نزد نور الدین فرستاده استمداد فرمود و نور الدین باز اسد الدین را نامزد دفع كفار كرد و او با هفتاد هزار پیاده و سوار روی بمصر آورد چون فرنگان ازین معنی وقوف یافتند عنان هزیمت بطرف مساكن خود تافتند و اسد الدین در غایت حشمت و عظمت بمصر درآمده عاضد خلیفه منصب وزارت را بوی تفویض كرد و اسد الدین از روی استقلال بسرانجام امور ملك و مال اشتغال نموده شاپور را كه سابقا وزیر عاضد بود و نسبش بقبیله بنی سعد بن بكر می پیوست به قتل رسانید و چون مدت دو ماه ازین واقعه درگذشت شیر كوه بچنك گرك اجل افتاده برادرزاده‌اش صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب قایم‌مقام گشت و در سنه سبع و ستین و خمسمائه صلاح الدین یوسف بموجب اشارت نور الدین محمود نام عاضد اسمعیلی را در مصر از خطبه ساقط ساخته بنام المستضی‌ء بنور اللّه عباسی خطبه خواند و همدر آن هفته عاضد وفات یافته ایالت مصر من حیث الاستقلال بر صلاح الدین قرار گرفت و ملقب بملك ناصر شد وقایع ایام دولت ملك ناصر و اولادش عنقریب سمت گذارش خواهد یافت انشاء اللّه تعالی و در سنه تسع و ستین و خمسمائه نور الدین محمود بمرض خناق گرفتار گشت و هرچند اطبا بفصد اشارت كردند بسمع قبول نشنود و علت مستولی شده آن پادشاه عدالت انتما بملك عقبی توجه فرمود و نخست در خانه كه در قلعه دمشق مسكنش بود مدفون گشت و بعد از آن جسد او را بمدرسه كه نزدیك بدروازه سوق الخواعین ساخته بود نقل نمودند (و قال الیافعی روی عن جماعة ان الدعاء عند قبره مستجاب و اللّه اعلم بالصواب)
ص: 554

ذكر ملك صالح اسمعیل بن نور الدین محمود

ملك صالح در روز فوت پدر یازده‌ساله بود و مع ذلك اهالی دمشق او را بسلطنت برداشتند و حاكم مصر صلاح الدین یوسف نیز اظهار اطاعت نموده در چند جمعه خطبه بنام او خواندند اما عاقبت قصد تسخیر دمشق كرده ملك صالح مركز دولت خالی گذاشت و روی بصوب حلب آورد و صلاح الدین دار الملك شام را متصرف گشت و بحلب رفته روزی‌چند آن بلده را محاصره نمود اما بی‌آنكه فتح میسر شود بمصر مراجعت فرمود وفات اسمعیل در سنه سبع و سبعین و خمسمائه اتفاق افتاد و او مدت هشت سال تاج اقبال بر سر نهاد و اوقات عمر عزیزش نوزده سال بود و از فوت او در حلب مصیبت عظیم روی نمود چنانچه مردم بآواز بلند در اسواق نوحه و زاری میكردند و خاكستر بر سر افشانده دریغ و افسوس میخوردند.

ذكر قطب الدین مودود بن عماد الدین زنگی‌

قطب الدین بعد از فوت برادر بزرگ‌تر خود سیف الدین در موصل پادشاه شد و نسبت ببرادر دیگر خود نور الدین محمود طریق محبت و اتحاد مسلوك داشت و در سنه خمس و ستین و خمسمائه علم عزیمت بصوب آخرت برافراشت.

ذكر سیف الدین غازی ابن قطب الدین مودود

سیف الدین غازی بعد از فوت پدر در موصل بر مسند سرافرازی نشست و این خبر بنور الدین محمود رسیده كمر سعی و اجتهاد بقصد فتح موصل بر میان بست و از دمشق بدانجانب نهضت نموده در ماه محرم الحرام سنه ست و ستین و خمسمائه رحبه و نصیبین را در تحت تصرف آورد و ربیع الاخری سنه مذكوره سنجار را نیز فتح كرد و بعد از آن میان او و سیف الدین غازی رسل و رسایل آمد شد نموده مهم بر صلح قرار گرفت و نور الدین بموصل شتافته دختر خود را بسیف الدین داد و حكومت سنجار را ببرادرش عماد الدین زنگی مسلم داشت و علم مراجعت بصوب دمشق برافراشت و بعد از فوت نور الدین چون صلاح الدین از مصر بشام شتافته دمشق را بگرفت و بمحاصره حلب مشغولشد سیف الدین برادر خود عز الدین مسعود را با جنود نامعدود بحمایت ملك صالح نامزد فرمود و میان عز الدین و صلاح الدین در حدود حماة مقابله روی نموده شكست بجانب عز الدین افتاد آنگاه سیف الدین بنفس خود متوجه دفع صلاح الدین گشت و برمل سلطان كه منزلیست میان حلب و حماة بین الجانبین مقاتله واقع شده مظفر الدین بن زین الدین كه در میمنه سیف الدین بود میسره صلاح الدین را منهزم گردانید آنگاه صلاح الدین بنفس خود بر سیف الدین حمله كرده او را از پیش برداشت و صلاح الدین غنیمت بسیار گرفته روی
ص: 555
بصوب مصر نهاد و سیف الدین بموصل رفته در سنه سته و سبعین و خمسمائه رخت بقا بباد فنا داد.

ذكر عز الدین مسعود بن قطب الدین مودود

ولایت‌عهد سیف الدین غازی متعلق ببرادرش عز الدین مسعود بود لاجرم بعد از فوت او در موصل بر سریر سلطنت صعود نمود و چون ابن عم مسعود ملك صالح در حلب بسكرات موت گرفتار شد وصیت فرمود كه ایالت آن مملكت نیز تعلق بعز الدین داشته باشد و بعد از فوت او حلبیان خطبه بنام مسعود خوانده مجاهد الدین نامی از موصل بداروغگی حلب رفته و در سنه ثمان و سبعین و خمسمائه صلاح الدین از مصر بر زین ملك ستانی نشسته حران و سروج و سنجار و نصیبین ورقه را مسخر گردانید و بظاهر موصل رفته روزی‌چند آن بلده را محاصره كرد و چون دانست كه فتح موصل بواسطه كمال حصانت در غایت اشكال است با عز الدین صلح نموده حلب را ازو گرفت و در عوض سنجار را باز گذاشت آنگاه بدار الملك خود بازگشت و در سنه احدی و ثمانین و خمسمائه نوبت دیگر صلاح الدین لشكر بموصل كشید و دختر نور الدین محمود كه زوجه عز الدین مسعود بود بخدمت صلاح الدین شتافته حقوق پدر خود را بخاطرش داد و در غایت خشوع و خضوع التماس نمود كه مراجعت نماید و متعرض موصلیان نشود و صلاح الدین سخنان آن مستوره را بسمع رضا نشنود و روزی‌چند بجد هرچه تمامتر موصل را محاصره فرمود و اهالی موصل چون از مصالحه نومید شدند دل بر قتال نهاده بقدر امكان در مدافعه مصریان مراسم جلادت بتقدیم رسانیدند لاجرم صلاح الدین از عدم قبول ملتمس دختر نور الدین پشیمان شده از ظاهر موصل بجانب میافارقین نهضت نمود و آن بلده را بامان گرفته بار دیگر بموصل شتافته و چند روز دیگر محاصره كرده عاقبت مصالحه فرمود برین موجب كه عز الدین در موصل خطبه بنام او خواند و شهر زور را باو باز گذارد آنگاه طبل رحیل فروكوفت و در سنه تسع و ثمانین و خمسمائه عز الدین مسعود پهلو بر بستر ناتوانی نهاده وفات یافت و او پادشاهی بود در كمال علم و حیا و نهایت جود و سخا پیوسته با علما و صلحا صحبت میداشت و هرگز اندیشه فساد و بیداد پیرامن صحیفه ضمیر نمیگذاشت و در اواخر ایام حیات كه بسكرات موت گرفتار بود مدت ده روز بغیر از كلمه طیبه شهادت و تلاوت بهیچ سخن دیگر تكلم ننمود رحمة اللّه علیه رحمة واسعة كاملة

ذكر نور الدین ارسلان شاه بن عز الدین مسعود

بعد از فوت عز الدین ولدش نور الدین در موصل مالك تاج و نگین شد و در زمان سلطنت او فی سنه اربع و تسعین و خمسمائه والی سنجار عماد الدین زنگی بن مودود بعالم باقی توجه نمود و پسرش قطب الدین محمد قایم‌مقام شد و در سنه ستمائه میان نور الدین و قطب الدین مخالفت اتفاق افتاده قطب الدین از ملك اشرف كه از قبل سلطان مصر حاكم
ص: 556
حران بود مدد طلبید و ملك اشرف بدو پیوسته هردو سردار بعزم رزم و پیكار از سنجار متوجه نور الدین گشتند و بعد از اشتعال نایره خشم و كین نور الدین شكست یافت و از آن معركه جان‌كسل بصوب موصل شتافت آنگاه آن سه پادشاه با یكدیگر صلح نمودند و ملك اشرف دختر نور الدین را بحباله نكاح درآورده بعد از آن طریق نزاع نه پیمودند و در سنه سبع و ستمائه نور الدین ارسلانشاه مریض شده در منزل شباره كه بظاهر موصل است از عالم آب و گل رحلت فرمود امرا و اركان دولت فوت او را پنهان داشتند تا وقتی كه بموصل درآمدند و ارسلانشاه در مدرسه كه بنا كرده معمار همتش بود و در زینت و زیب بهترین مدارس عالم می‌نمود مدفون شد و نور الدین پادشاهی بود بشجاعت و سخاوت موصوف و بسفك دماء و سیاست مشعوف اما باشاعه خیرات میل تمام داشت و او دو پسر یادگار گذاشت الملك القاهر مسعود و الملك المنصور زنگی و بوزارت نور الدین ارسلان شاه مجد الدین ابو السعادات مبارك بن محمد بن محمد الشیبانی الجزری قیام مینمود و او نیز مانند برادر خود عز الدین علی بابن اثیر الجزری مشهور بود و مجد الدین ابو السعادات را مورخان فضیلت انتما در سلك اعاظم علما شمرده‌اند و تصنیفات او را تعریف و توصیف بسیار كرده‌اند منها جامع الاصول فی احادیث الرسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و آن كتاب جامع احادیث صحاح سته است و منها كتاب النهایت فی غریب الحدیث فی خمس مجلدات و منها كتاب الانصاف فی الجمع بین الكشف و الكشاف و منها كتاب المصطفی و المختار فی الادعیة و الاذكار و له كتاب البدیع فی شرح الفصول فی النحو و دیوان رسایل و كتاب الشافی فی شرح مسند الشافعی و غیر ذلك من المنشآت و مجد الدین ابو السعادات را در اواخر ایام حیات مرض فالج عارض گشته دست و پای او از كار بازماند لاجرم در زاویه ساكن شده رباطی بنا نمود و تمامی املاك خود را بر آن وقف فرمود و در سنه سته و ستمائه درگذشت و در موصل كه منشاء و مولدش بود مدفون گشت‌

ذكر الملك القاهر عز الدین مسعود بن ارسلان شاه‌

نور الدین ارسلان شاه در مرض موت پسر بزرگتر خود ملك قاهر را ولیعهد ساخت و پسر خوردتر عماد الدین زنگی را بضبط بعضی از قلاع نامزد فرمود و بدر الدین لؤلؤ ارمنی را كه مملوكش بود و در تدبیر امور مملكت و دفع معاندان دولت ید بیضا مینمود باتابكی عز الدین مسعود مقرر ساخت و عز الدین قرب هشت سال مالك تاج و نگین بوده در سنه خمس عشر و ستمائه بعالم آخرت شتافت و بدر الدین لؤلؤ ملقب بملك رحیم شده در سلطنت موصل استقلال یافت و مدت دولت ملك رحیم بعنایت قادر كریم سمت امتداد پذیرفت و در سنه سبع و خمسین و ستمائه راه سفر آخرت پیش گرفت
ص: 557

گفتار در بیان حالات اتابكان آذربایجان‌

مورخان سخن‌دان آورده‌اند كه در ازمنه سابقه در ولایت قبچاق معهود چنان بود كه هرتاجری كه چهل غلام بیك بیع خریدی بایع بهای یك غلام را وضع نموده از مشتری نطلبیدی و در ایام دولت سلطان مسعود سلجوقی بازرگانی در آن ولایت مثل این سودائی كرده بایع بهای ایلاگز را كه بحقارت جثه و بكراهت منظر آراسته بود از وی طلب نداشت و بازرگان غلامان را در ارابها نشانده بجانب عراق عجم در حركت آمد اتفاقا شبی بواسطه استیلاء خواب ایلاگز دو نوبت از ارابه افتاده تاجر فرمود كه او را سوار كردند و چون كرت سیم بیفتاد هیچ‌كس پروای او نكرد و روز دیگر كه ایلدكز از خواب درآمد و خود را در صحرا تنها دید پی كاروان گرفته شب هنگام خود را بیاران رسانید و خواجه او ازین معنی تعجب نموده چون بمقصد نزول فرمود وزیر سلطان مسعود سلجوقی سی و نه غلام او را جهة پادشاه بخرید و ایلاگز را كه كریه شكل بود بیع ننمود و او در گریه افتاده گفت اگر وزیر این غلامان را برای هوای دل خرید بایستی كه مرا خالصا للّه بخریدی و این سخن بسمع وزیر رسیده او را نیز بیع نمود و سلطان ازین گفت‌وشنود آگاه شده ایلاگز را بعد از چندگاه بامیر نصر سپرد تا آداب اسب تاختن و تیر انداختن بیاموزد و باندك زمانی آنغلام دولتمند در آن فن مهارت تمام پیدا كرد و بعد از آن در خیل شخصی كه بر سر بكاولان بود انتظام یافت و در آن امر بواجبی دخل نموده از كله و پاچه و احشاء گوسفند كه بكاولان از آن حسابی برنمی گرفتند طعامهای لذیذ ترتیب داد و بنظر سلطان مسعود فرستاد و سلطان مسعود بچشم التفات در ایلاگز نگریسته روزبروز كارش بالا میگرفت تا در سلك امراء عظام انتظام یافت و سلطان مسعود مخلفه برادر خود سلطان طغرل را بحباله نكاحش درآورده حكومت ولایت آذربایجان را بوی تفویض كرد و اتابك اطراف آن مملكت را بحسن معدلت معهود گردانیده امراء آفاق سر بر خط اطاعتش نهادند و در سنه خمس و خمسین و خمسمائه كه امراء عراق سلطان سلیمان شاه بن محمد بن ملكشاه را در قلعه همدان محبوس ساختند اتابك پسر سببی خود سلطان ارسلان بن طغرل را بپادشاهی برداشت بنابرآن فرمان او در ولایات عراق نیز نفاذ یافته رایت استقلال برافراشت و تا آخر ایام حیات بدولت و اقبال گذرانید و در سنه ثمان و ستین و خمسمائه متوجه عالم عقبی گردید
اتابك محمد بن ایلاگز پس از فوت سلطان ارسلان بن طغرل پسرش طغرل بن ارسلان را كه بروایتی هفت‌ساله بود بر تخت سلطنت نشانده در كمال استقلال بضبط امور ملك و مال پرداخت و اطراف ممالك عراق و آذربایجان را چنان محفوظ و مضبوط ساخت كه ملوك شرق و غرب از وی حسابها برگرفتند و رسل و رسایل بآستان معدلت‌آشیانش ارسال داشتند و اظهار مودت و محبت نمودند و چون اتابك محمد
ص: 558
مدت ده سال فرمان‌فرمای ولایات عراق و آذربایجان بود و در ذی حجه سنه احدی و ثمانین و خمسمائه بعالم بقا توجه فرمود و از وی چهار پسر ماند ابو بكر- قتلغ اینانج- میر میران- اوزبك پهلوان مادر ابو بكر و اوزبك ام ولد بود و والده قتلغ اینانج و میرمیران قپته خاتون بنت امیر اینانج اتابك قزل ارسلان بن ایلدكز در زمان حیات اتابك محمد بحكومت آذربایجان مشغول بود و بعد از وفاتش بخدمت سلطان طغرل شتافته منصب امیر الامرائی بر وی قرار گرفت و قپته خاتون قبل از وصول قزل ارسلان بهمدان داعیه داشت كه پسر خود قتلغ اینانج را قایم‌مقام پدرش گرداند اما بعد از وصول قزل ارسلان بی اختیار شده بنكاحش درآمد و چون قزل ارسلان مایل بصحبت غلامان ساده عذار بود زیاده از یكشب با خاتون بر بستر معاشرت تكیه نفرمود و باندك زمانی میان طغرل و قزل غبار نزاع در هیجان آمده چند نوبت با یكدیگر محاربه كردند چنانچه مجملی از آن وقایع در ضمن حكایات سلاطین سلجوقی گذشت و در شوال سال پانصد و هشتاد و هفت قزل ارسلان بموجب اشارت ناصر خلیفه بر تخت سلطنت تكیه زده همدران ایام به تیغ امراء حسود یا بزخم فدائیان عاقبت نامحمود كشته گشت مصراع
تكیه بر جای بزرگان نتوانزد بگزاف
اتابك نصرة الدین ابو بكر بن اتابك محمد بعد از قتل عم خویش قزل ارسلان در تبریز بر مسند حكومت نشست و قتلغ اینانج متصدی ایالت عراق گشت و مقارن آنحال چنانچه سبق ذكر یافت سلطان طغرل از محبس قزل مخلص یافته بعراق شتافت و قپته خاتون را بحباله نكاح خود درآورد و بعد از آن میان اتابك ابو بكر و قتلغ اینانج منازعت روی نموده در یكماه چهار كرت آن دو برادر را با یكدیگر قتال دست داد و در جمیع آن معارك اتابك ابو بكر غالب آمد و در خلال این احوال چنانچه در ضمن قضایاء سلطان طغرل مذكور شد قپته باشارت پسر قصد كرد كه سلطان را شربتی مسموم دهد و سلطان بر آن كید اطلاع یافته همان شربت بآن عیاره داد تا روی بحجله لحد نهاد و بعد از اینواقعه قتلغ اینانج از طغرل گریخته خوارزم شاه را بعراق آورد و طغرل را در معركه قتال شهید كرد و پس از مراجعت خوارزم شاه شآمت كفران نعمت شامل حال قتلغ اینانج گشته میاجق كه یكی از امراء تكش خان بود او را بجهان جاودان فرستاد و اتابك ابو بكر در سنه سبع و ستمائه بملك عقبی توجه فرمود مدت حكومتش بیست سال بود
اتابك مظفر الدین اوزبك بن اتابك محمد پس از فوت برادر در ولایت آذر بایجان پادشاه شد و چون مدت پانزده سال از سلطنتش درگذشت در شهور سنه اثنی و عشرین و ستمائه سلطان جلال الدین مینكبرنی قصد آذربایجان نموده اتابك بقلعه النجق گریخت و منكوحه او بدست سلطان جلال الدین افتاده اتابك بعد از استماع اینخبر محنت اثر بعلت فجأة رخت بقا بباد فنا داد از جمله افاضل شعراء ظهیر الدین فاریابی كه
ص: 559
طاهر بن محمد نام داشت با اتابكان آذربایجان معاصر بود اتابك ابو بكر در تربیتش بیشتر از دیگران اهتمام مینمود گویند كه ظهیر شبی در مجلس اتابك این رباعی در سلك نظم كشید كه رباعی
ای ورد ملایكه دعای سر توسر نیست زمانه را بجای سر تو
با دشمن تو نیام شمشیر تو گفت‌سر دل من باد قضای سر تو اتابك فرمود تا هزار دینار نثار او كردند ظهیر متعاقب این رباعی دیگر گفت كه رباعی
شاها ز تو كار ملك و دین با نسق است‌وز عدل تو جان فتنه‌جو بی‌رمق است
در عهد تو را فضی و سنی باهم‌كردند موافقت كه بو بكر حق است وفات ظهیر در سنه ثمان و تسعین و خمسمائه اتفاق افتاد و در مقبرة الشعراء سرخاب مدفونگشت «1»

ذكر وصول اتابكان سلغری بدرجه بلند سلطنت و سروری‌

اكابر مورخین آورده‌اند كه در زمان پیشین بنابر تصاریف چرخ برین بلكه بحسب اقتضاء قضاء رب العالمین پنجاه هزار سوار از تراكمه جلادت‌آئین جلاء وطن اختیار كرده در اطراف جهان پریشان گشتند از آنجمله سلغر نامی با اولاد و اتباع بخراسان آمده در حدود آنولایات فتنه و فساد آغاز نهاد و چون سلجوقیان كه در ایران اعلام اقتدار ارتفاع دادند بخدمت ایشان شتافته منصب حجابت یافت اولاد و خدم و حشم وی بجانب فارس رفته در نواحی خوزستان و لرستان و كوه‌كیلویه خیمه اقامت نصب نمودند چنانچه از مطالعه حكایات سابقه بوضوح می‌پیوندد كه حكومت مملكت فارس در سنه احدی و عشرین و ثلاثمائه از گماشتگان خلیفه بغداد بملوك دیالمه منتقل شد و در سنه ثمان و خمسین و اربعمائه سلطان الپ‌ارسلان سلجوقی آنولایات را از تصرف دیلمیان بیرون آورد مدت هشتاد و پنج سال در فارس آل سلجوق ماه منجوق از اوج عیوق گذرانیدند و در آن سنوات شش كس را از قبل خویش در آن مملكت حاكم گردانیدند و اول فضلویه شبانكاره دوم ركن الدین خمارتكین و او در ایام دولت خود در خوار ری رباطی بنا كرد سیوم اتابك جاولی چهارم اتابك قراچه و او در شیراز مدرسه ساخته اسباب و املاك فراوان بر آن وقف نمود و در جعفرآباد كوشكی و تختی بر قله كوهی ساخت و آنعمارت بتخت قراچه مشهور است و قراچه در همدان كشته گشت پنجم اتابك منكو ترس و او در جوار مزار ام كلثوم مدرسه بنا فرموده و در آنجا مدفون شد ششم اتابك بوزابه كه بر دست سلطان ملك شاه بن محمد بن محمود سلجوقی بقتل رسید و ملكشاه مدت یكسال در شیراز بدولت و اقبال گذرانیده ناگاه اتابك سنقر بن مودود السلغری بر وی خروج نمود و ملك شاه طاقت مقاومت نیاورده فرار فرمود و مورخان سنقر و اولاد او را كه در شیراز پادشاهی نموده
______________________________
(1) وفات ظهیر صاحب تذكره نتایج الافكار فی سنه اثنین و تسعین و خمسمائه مرقوم نموده حرره محمد تقی التستری
ص: 560
اند اتابكان فارس گویند و اتابكان فارس یازده نفر بودند و اوقات جهانبانی ایشان صد و بیست سال امتداد یافت برینموجب كه تفصیل می‌یابد
اتابك مظفر الدین سنقر بن مودود السلغری چون ملكشاه را منهزم گردانید در بلده شیراز حفت بالاعزاز بر مسند سلطنت متمكن گردید و در ایام دولت ابواب خیر و سعادت بر روی سپاهی و رعیت برگشاد و در آن بلده فاخره خانقاهی و مسجدی و مناره بنا نهاده مدت سیزده سال پادشاهی كرد و در سنه سبع و خمسین و خمسمائه روی بعالم عقبی آورد بوزارتش خواجه تاج الدین شیرازی قیام مینمود و تاج الدین چندگاهی وزارت سلطان مسعود سلجوقی نیز كرده بود
اتابك مظفر الدین زنگی بن مودود منصب ولایت‌عهد برادر تعلق بوی میداشت اما در وقت وفات سنقر از شیراز غایب بود بنابرآن شوهرخواهرش سابق كه رباط سابقی بیضا منسوب باوست باتفاق الپ‌ارسلان نامی از سلغریان در ملك طمع كرد و میان ایشان و زنگی مهم بمحاربه انجامیده نسیم نصرت بر پرچم علم زنگی وزید و آن هردو خام‌طمع را گرفته بقتل رسانید و زنگی مفتخر و سرافراز بشهر شیراز درآمده در طریق عدل و داد سلوك نمود خانقاه شیخ ابو عبد اللّه خفیف را كه جائی مختصر بود وسیع گردانیده در موقوفات آن افزود و چون چهارده سال بدولت و اقبال گذرانید در شهور سنه احدی و سبعین و خمسمائه متوجه عالم عقبی گردید
اتابك مظفر الدین تكلة بن زنگی وارث تاج و نگین پدر بود و به شیوه آباء گرام خویش مدت بیست سال حكومت نمود و در تمهید بساط عدالت از خود بتقصیر راضی نگشت و در سنه احدی و تسعین و خمسمائه درگذشت و در ایام دولت او خواجه امین الدین كازرونی پرتو اهتمام بر سرانجام امور وزارت انداخت و از وفور جود و سخا روح حاتم طائی و معن زائده را منفعل ساخت و در ترفیه حال علما و اهل صلاح و تقوی داد سعی و اهتمام داد و قریب بمسجد عتیق شیراز مدرسه و خانقاهی رفیع و وسیع بنا نهاد اهالی شیراز آنخواجه سرافراز را در سلك اولیا شمرده‌اند و از وی كرامات و خوارق عادات نقل كرده‌اند
اتابك قطب الدین طغرل بن سنقر پادشاهی هنرپرور معدلت‌گستر بود و در بعضی از حدود عراق حكومت مینمود اما تائیدی نداشت زیرا كه چند نوبت بجنك تكله مبادرت نموده هربار انهزام یافت و آخر الامر گرفتار شده بقتل رسید
اتابك مظفر الدین ابو شجاع سعد بن زنگی در مجلس بزم ابری بود گوهربار و در میدان رزم هژبری خنجرگذار نسمات عدالت از صادرات افعالش در وزیدن و لمعات جلادت از واردات اعمالش در درخشیدن در ایام دولت خود در شیراز باروئی در غایت حصانت برافراخت و مسجد جامع جدید را مانند همت خود رفیع ساخته از خشت پخته و گچ طرح انداخت و در سنه اربع عشر و ستمائه بتقدیر مالك الملك علی الاطلاق بدست
ص: 561
سلطان محمد خوارزمشاه گرفتار گردید و سلطان او را منظورنظر عاطفت ساخته بار دیگر حكومت شیراز را بوی مفوض گردانید و اتابك سعد زنگی در یكی از دو جمادی سنه ثلث و عشرین و ستمائه بعالم آخرت توجه نمود مدت سلطنتش بیست و نه سال بود مورخان ركن الدین صلاح كرمانی و ابو نصر اسعد را در سلك وزرایش میشمارند و شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی را در تخلص بوی منسوب میدارند

گفتار در بیان گرفتاری اتابك سعد بر دست سلطان محمد و ذكر شمه از حال عمید الدین ابو نصر اسعد

اتابك سعد بسیر بلاد و امصار میل بسیار داشت و همواره هوای سفر كرده عرصه شیراز را خالی میگذاشت بنابرآن گاهی اعدا از كمین‌گاه غدر بصوب فارس میتاختند و آتش نهب و تاراج در شهر شیراز می‌انداختند و در سنه اربع عشر و ستمائه هوس تسخیر عراق در ضمیر آفتاب اشراق اتابك پیدا شده روی بصوب آن مملكت آورد و با هفتصد سوار جرار ایلغار فرموده تاری عنان‌یكران بازنكشید و در آن ایام بحسب اتفاق سلطان محمد خوارزمشاه با سپاهی كه محاسب و هم از تعداد آن عاجز بود بحدود آن ولایت رسید و اتابك با وجود قلت جنود خوارزم حمله نمود و سه صف از صفوف سلطان محمد را منهزم ساخته بسیاری از خوارزمیان را مجروح و بیروح كرد و سلطان محمد از مشاهده آنجرأت و جسارت انگشت تعجب و حیرت بدندان گرفته حكم فرمود كه شجعان موكب همایون دست بخون اتابك نیالایند و او را دستگیر نمایند لاجرم لشگریان از اطراف و جوانب اتابك درآمده او را مانند مركز در میان گرفتند در آن اثناء اتابك از اسب جدا شده اسیر سرپنجه تقدیر گشت و چون به مجلس سلطان محمد رسید سلطان از وی پرسید كه سبب اظهار اینمقدار دلیری چه بود اتابك معروض داشت كه برین معنی مطلع نبودم كه سلطان عالمیان در میان این مردم حاضر است و در حركات بی‌سامان و افعال ناهنجار این خاكسار ناظر سلطان محمد را صورت و سیرت اتابك مستحسن افتاده خرگاهی خاص بوی عنایت فرمود و جمعی از مردم هوشیار را بمحافظتش تعیین نمود و همدران ایام خاطر خطیر سلطان كما ینبغی متوجه رعایت اتابك شده خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه و مطبخ و فراشخانه و سایر اسباب عظمت و آلات مجلس عیش و عشرت انعام كرد و اتابك آن اشیا را نادیده ببعضی از مقربان سلطان بخشید و اینخبر بعرض خوارزم شاه رسیده از علو همت حاكم شیراز معتجب گردید و او را در مجلس بزم طلبید و حركات و سكناتش را سنجیده و پسندیده بوسیله ملك زوزن بار دیگر ایالت ولایت شیراز بوی مفوض گردانید بشرط آنكه اتابك دختر خود ملك خاتون را در سلك ازدواج سلطان جلال الدین منك برنی انتظام دهد و پسر خویش زنگی را برسم نوانزد خوارزم شاه فرستد و قلعه اصطخر و اشكنوان را بتصرف گماشتگان
ص: 562
سلطان بازگذارد و هرسال از ارتفاعات مملكت فارس ثلثی بخزانه عامره رساند بعد از آن اتابك رخصت یافته با جمعی از لشگریان خوارزم روی بشیراز آورد و چون پسرش اتابك ابو بكر از التزامات پدر مطلع شد گردن از طوق اطاعت پیچیده با جمعی از مخصوصان خود در دامان عقبه مابین سر راه بر پدر گرفت و از نوكران سلطان محمد هركس پای از عقبه پایان مینهاد از دست‌برد شیرازیان بر خاك هلاك می‌افتاد و قریب صد نفر از آن لشگر كشته گشته بقیة السیف اینمعنی را از انگیز اتابك پنداشتند و فغان الامان بایوان كیوان رسانیدند اتابك در تسكین ایشان كوشید و بنفس نفیس روی بجانب ابو بكر آورد و او بی‌تحاشی بر پدر حمله كرد و زخمی بر وی زد و همدر آن گرمی اتابك سعد گرزی بسر پسر رسانیده او را از پشت زین بر روی زمین انداخت و در قلعه اصطخر مقید ساخت پس بدار الملك خویش درآمده فرستادگان خوارزم شاه را خوشدل و شاكر بازگردانید و مواعیدی كه كرده بود بوفا رسانید وزیر اتابك سعد در اوایل حال ركن الدین صلاح كرمانی بود و بعد از چندگاه او را عزل كرده آن منصب را بعمید الدین ابو نصر اسعد تفویض فرمود و اسعد بوفور علم و فضیلت و جودت ذهن و طبیعت اتصاف داشت و گاهی اشعار بلاغت آثار بر الواح روزگار مینگاشت در تاریخ وصاف مسطور است كه نوبتی اتابك سعد اسعد را برسم رسالت نزد سلطان محمد خوارزم شاه فرستاد و سلطان بر لطف طبع آن وزیر صافی ضمیر اطلاع یافته او را حریف مجلس بزم خود ساخت و روزی در اثناء اشتغال بتجرع اقداح مالامال این بیت بر وزن رباعی در سلك نظم كشید كه بیت
در رزم چو آهنیم و در بزم چو موم‌بر دوست مباركیم و بر دشمن شوم و اسعد را گفت كه بیت دیگر را تو بگوی اسعد گفت كه بیت
از حضرت ما برند انصاف بشام‌وز هیبت ما برند زنار بروم و سلطان زبان بتحسین اسعد گشاده آنروز بر ساز این ترانه شراب آشامید و بنوید وزارت خود اسعد را سرافراز گردانید و اسعد بین الرد و القبول متردد بوده بشیراز بازگشت و چون اتابك سعد عوض سریر سلطنت بر مفرش خاك تیره تكیه انداخت و پسرش اتابك ابو بكر قایم مقام پدر شده بتفحص حال پرداخت بعضی از اهل حسد بعرض رسانیدند كه عمید الدین اسعد پیوسته مكتوبات مشتمل بر تفصیل حالات نزد خوارزمشاه میفرستد و ابو بكر این سخن را باور كرده اسعد با پسر تاج الدین محمد در قلعه اشكنوان مقید شد و در آن مجلس این رباعی نظم فرموده بنزد اتابك ارسال نمود رباعی
ای وارث تاج و ملكت افسر سعدبخشای خدایرا بجان و سر سعد
بر من كه چو نام خویشتن تا هستم‌همچون الف ایستاده‌ام بر سر سعد لیكن بمجرد این التماس اسعد را صورت مخلص روی ننمود و ابو بكر او را محبوس میداشت تا بعالم عقبی توجه فرمود
ص: 563

ذكر اتابك مظفر الدین ابو بكر بن سعد

باتفاق فارسان میدان سخن‌وری اتابك ابو بكر چراغ دودمان سلغری و مهر سپهر رعیت‌پروری بود و او بعد از فوت پدر در شیراز مالك تاج و نگین گشت و علو شأنش از مراتب آباواجداد درگذشت در تقویت ملت محمدی و اظهار شعار شریعت احمدی سعی و كوشش او تا بدان حد بود كه حكمیات و فنون منطقیات و مصطلحات فلاسفه در ایام دولت او هیچ آفریده شروع نمی‌توانست نمود و در تعظیم عباد و زهاد جد و اهتمام تمام داشت و جانب ایشانرا بر علما و فضلا و اهالی درس و فتوی مرجح می‌پنداشت خوانق و مدارس و مساجد شیراز را كه رو بویرانی آورده بود معمور گردانید و دار الشفائی در غایت آراستگی طرح انداخته باتمام رسانید غمام انعام او پیوسته بر همكنان فایض بود اوكدای قاآن لقب او را قتلغ خان مقرر فرمود منشیان آستان اقبال‌آشیان طغرای فرامین او را باین آئین می‌نوشتند كه وارث ملك سلیمان سلغر سلطان مظفر الدنیاء والدین تهمتن ابو بكر بن اتابك سعد بن زنگی ناصر امیر المؤمنین و توقیعش این لفظ بود كه اللّه بس و اتابك ابو بكر كلی و جزئی اعمال و اشغال قلمرو خود را بعمال و نویسندگان خاصه خود تفویض نمودی و در وقت افراغ محاسبات بنقیر و قطمیر جمع و خرج رسیدی و هیچ وزیر و نایب را قدرت آن نبودی كه بی‌رخصت او باتمام مهمی پردازد و اگرچه اتابك بنفس خویش مرتكب شرب خمر نمی‌گشت اما نواب در بارگاه او شراب خوردندی و مطربان خوش‌آواز بگفتن سرود و نواختن ساز مشغولی كردندی و بسیاری از جزایر و مواضع سواحل چون قطیف و بحرین و غیر ذلك بسعی ملازمان اتابك ابو بكر بحیز تسخیرش درآمد و در بعضی از بلاد هند نام او در خطبه مندرج گشت و چون چنگیز خان در اطراف بلاد ایران نافذ فرمان شد اتابك ابو بكر از غایت دوراندیشی جهة اظهار ایلی و انقیاد تبركات لایقه و تنسوقات رایقه در صحبت برادرزاده خویش تهمتن بخدمت اوكدای قاآن فرستاد و قاآن او را سیور غامیشی عنایت فرموده بر لیغ سلطنت فارس و لقب قتلع خانی داد و چون هلاكو خان دار السلام بغداد را فتح كرد اتابك ابو بكر پسر خود سعد را جهة تهنیت باردوی ایلخان روان فرمود و سعد از هلاكو خان التفات و نوازش یافته بصوب دار الملك شیراز بازگشت و در اثناء راه مریض شده ناگاه خبر فوت پدر و وارث تاج و افسر استماع نمود و مرض او از الم مفارقت حضرت ابوی سمت اشتداد پذیرفته بعد از وفات اتابك ابو بكر بعد از ده روز راه سفر آخرت پیش گرفت وفات اتابك ابو بكر در پنجم جمادی الاخری سنه ثمان و خمسین و ستمائه اتفاق افتاد و او مدت سی و پنجسال تاج دولت و اقبال بر سر نهاد و از جمله سعادات كه اتابك ابو بكر را میسر شد یكی آنكه جناب معارف شعاری حقایق دثاری فارس میدان نكته‌پردازی شیخ مشرف الدین مصلح بن عبد اللّه سعدی شیرازی رحمه اللّه با وی معاصر بود و در مؤلفات بلاغت آیات خویش مانند بوستان و گلستان نام نامی او را درج فرمود
ص: 564
و شیخ سعدی در سلك افاضل صوفیه انتظام داشت و از علوم ظاهری و باطنی بهره‌ور بود همواره همت بر سیر بلاد و امصار میگماشت بكرات پیاده بحرمین شریفین رفته بگذاردن حج اسلام فایز گردید و بطریقه كه در بوستان نظم فرموده بسومنات رسید و كلانتر آن بتخانه را هلاك گردانید و در بغداد با شیخ شهاب الدین سهروردی مصاحبت نمود چنانچه در نفحات مسطور است و در بلاد شام چندگاهی سقائی فرمود تا بصحبت حضرت خضر علیه السّلام مشرف شده از زلال افضالش سیراب گشت و بدان واسطه صیت فصاحت و بلاغتش از ایوان كیوان درگذشت شیوه غزل را از شعرا برابر وی هیچكس ننوردیده و در سایر اقسام شعر سرآمد شعرای متقدمین و متأخرین گردیده در تاریخ گزیده مسطور است كه وفات شیخ سعدی در هفتم ذی حجه سنه تسعین و ستمائه اتفاق افتاد و بروایت نفحات اینصورت در شوال سال ششصد و نود و یك دست داد و دیگری از شعرای زمان اتابك ابو بكر همام الدین تبریزیست و او نیز اشعار دلاویز و سخنان شورانگیز دارد و میان شیخ سعدی و همام الدین تبریزی ملاقات واقع بوده و مشهور چنانست كه شیخ نسبت به پسر همام الدین اظهار تعلق مینمود و چون در آن زمان طبقات انسان بغزلیات شیخ سعدی بغایت مشعوف بودند و بخواندن شعر دیگری چندان التفات نمیفرمودند همام الدین در غزلی كه مطلعش اینست كه بیت
بیك كرشمه توانی كه كار ما سازی‌ولی بچاره بیچارگان نپردازی این مقطع در سلك نظم كشید كه بیت
همام را سخنی دلفریب و شیرین است‌ولی چه سود كه بیچاره نیست شیرازی

ذكر اتابك محمد بن سعد بن ابی بكر

چون اتابك سعد بن ابی بكر پیش از آنكه از ساغر پادشاهی جرعه نوشد و بر سریر دولت نشسته خلعت سلطنت پوشد از دست ساقی اجل شراب فنا آشامید و از جامه خانه قضا كسوت ممات در پوشید اكابر شیراز پسرش اتابك محمد را كه در صغر سن بود بپادشاهی پذیرفتند و غاشیه اطاعت مادرش را كه زنی بود پرمكر و فن بر دوش گرفتند و آنعورت تركان نام داشت و همشیره اتابك علاء الدوله یزدی بود و در تدبیر امور ملك ید بیضا مینمود و تركان چون پسر خود را بر تخت سلطنت نشاند خواجه نظام الدین ابی بكر وزیر را با تحف و تبركات باردوی هلاكو خان فرستاد و اظهار اطاعت و انقیاد نمود و ایلخان بنظر عنایت در خواجه نظام الدین نگریسته بر لیغ ایالت فارس را بنام اتابك محمد قلمی فرمود و چون مدت دو سال و هفت ماه از زمان دولت محمد درگذشت در ماه ذی حجه سنه ستین و ستمائه از بام قصر افتاده متوجه منزل آخرت گشت و تركان از الم این مصیبت گیسوی مشكبوی باز كرده قطرات اشك لعل گون بر خاك ریخت و از سیلاب چشم درر بار هر ساعت طوفان دیگر برانگیخت و بعد از اقامت مراسم تعزیت جهة تعیین پادشاهی قرعه مشورت در میان انداخت و بنابر استصواب امرا و اعیان محمد شاه بن سلغر شاه را حاكم ساخت
ص: 565
محمد شاه بن سلغرشاه بن اتابك سعد بن زنگی بن مودود السلغری چون بر چهار بالش رعیت‌پروری نشست و دختر تركان خاتون را با خود عقد بست اما التفات بسخن تركان نكرد و روی بتمهید بساط عیش و نشاط آورد و از غایت بیباكی و شرارت نفس خون بی‌گناهان را بسان می در قدح میریخت و بیجهتی در مخالفت تركان كوشیده در هرطرف غبار عداوت می‌انگیخت در خلال آن احوال فرمان هلاكو خان رسید كه محمد شاه و دختر تركان باید كه باردوی اعلی آیند تا در باب تنظیم امور مملكت فارس با ایشان شرط مشورت بتقدیم رسد و محمد شاه در باب رفتن طریق اهمال مسلوك داشته تركان خاتون از حركات شنیعه او ملول و متنفر گشت و با امرای شول و تراكمه اتفاق نموده جمعی را در كمین نشاند تا در وقتی كه محمد شاه بحرم در می‌آمد او را گرفتند و تركان محمد شاه را نزد هلاكو خان فرستاده عرضه داشت كرد كه چون محمد شاه از عهده دارائی رعیت و سپاهی بیرون نمی‌توانست آمد و بر سفك دماء كه موجب ویرانی مملكت است اقدام مینمود او را بدرگاه عالم‌پناه ارسال داشتم تا بمقتضای فرمان واجب الاذعان عمل نماید مدت پادشاهی محمد شاه هشت ماه بود

ذكر سلطنت سلجوقشاه بن سلغرشاه و بیان انقضاء ایام دولت آن سلاطین عالیجاه‌

نسب سلجوقشاه از جانب مادر بسلاطین سلجوقی میرسد و او بحسن صورت و وفور تهور و شجاعت اتصاف داشت و بواسطه تهتك و خفتی كه در جبلتش مركوز بود در زمان سلطنت اتابك محمد بن سعد در قلعه اصطخر محبوس گشت و در وقتی كه برادرش محمد شاه پادشاه شد تضرع نامه نزد او فرستاد و این رباعی در آن مندرج گردانید رباعی
درد و غم و بند من درازی داردعیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هردو مكن تكیه كه دوران فلك‌در پرده هزار گونه بازی دارد و از حبسیات جمال الدین مسعود خجندی این رباعی دیگر اضافت ساخت كه رباعی
كی باشد ازین سنگ برون آمدنم‌نامیست ازین ننگ برون آمدنم
گوئی مگر از سنگ برون می‌آیدپروانه از سنگ برون آمدنم محمد شاه نامه مهر اخوت درنوشت و در جواب سطری چند فریب آمیز نوشت و چون محمد شاه گرفتار گشت تركان جمعی از امراء شول را بقلعه اصطخر ارسال داشت تا سلجوقشاه را بشیراز آورده بر مسند سلطنت نشاندند و او در مبداء جلوس بعضی از اعیان را كه منشاء فتنه و فساد میدانست از میان برداشت و تركان را بحباله نكاح كشید و بساط عیش و نشاط گسترده در شبی كه تجاویف دماغش از بخار شراب ممتلی بود ناگاه اندیشه ملامت بدگویان جهة خواستن تركان خاتون بر خاطرش گذشت و با آنكه مشعوف جمال و شیفته وصال او بود عنان شكیبائی از دست داده زنگی را كه رنگی داشت مانند خال تركان مشك‌فشان و قامتی بسان شب عاشقان بپایان بریختن خون تركان مأمور
ص: 566
گردانید و آن دیو بدنژاد فی الحال سر تركان پری‌زاد را بریده در طشتی نهاد و نزد سلجوقشاه آورد سلجوقشاه دو در دانه قیمتی را كه در گوش تركان بود بدست خویش با گوش از سرش بركنده پیش مطرب مجلس انداخت و روز دیگر اوغلی بیك و قتلق تبكچی كه بحكم هلاكو خان باسقاقان شیراز بودند ازین قضیه نامرضیه وقوف یافته بر سلجوقشاه انكاری عظیم نمودند و بدار الاماره رفته او را نوعی دیگر دیدند لاجرم توهم نموده بیرخصت از شهر بیرون رفتند و سلجوقشاه ازینمعنی وقوف یافته از غایت طیش و خفت گرزی بدست گرفته توی پیراهن پای در ركاب آورد و از عقب باسقاقان شتافته اول باوغلی بیك رسید و آن گرز را چنان بر سرش زد كه نقش وجود او از لوح بقا محو گشت و عوام الناس باشارت پادشاه مهم قتلق تبكچی و ملازمان باسقاقان را بزخم سنگ فلاخن فیصل دادند و آتش نهب و تاراج در منازل ایشان زدند و شمس الدین نامی كه از خواص غلامان اتابكی بمزید حسن و ملاحت ممتاز بود و تركان خاتون را بتعشق او متهم میداشتند بعد از وقوع این حوادث از برق و باد سرعت سیر استعاره كرده خود را باردوی هلاكو خان رسانید و كیفیت عصیان و طغیان سلجوقشاه را مشروح معروض گردانید ایلخان چون ازین قضیه وقوف یافت در ساعت اشارت فرمود تا محمد شاه را بتیغ سیاست گذرانیدند و فرمان واجب الاذعان سمت نفاذ پذیرفت كه التاجو و تیمور با سپاهی پرتهور بشیراز بروند و نایره فتنه و فساد سلجوقشاه را بآب حسام خون‌آشام فرونشانند و التاجو لشكر اصفهان و یزد و كرمان را بخود ملحق گردانیده حسب الحكم روی بشیراز آورد و سلجوق شاه از رهگذر سیل بلا برخواسته متوجه ساحل بحر عمان شد چون التاجو بظاهر شیراز رسید امیر مقرب الدین مسعود وزیر باتفاق سادات و علما و قضات بمراسم استقبال استعجال نموده ساوری و پیشكش كشیدند و از حركات ناشایست سلجوقشاه ابراء ذمه كرده بلطف و عنایت مخصوص گردیدند و التاجو از عقب سلجوقشاه ایلغار نموده در كازرون بوی رسید و سلجوقشاه بمقتضاء این بیت كه بیت
وقت ضرورت چو نماند گریزدست بگیرد سر شمشیر تیز با لشكر مغول آغاز جنگ و ستیز نمود و حاكم ایك كه در شجاعت ضرب المثل بود بر والی شیراز تاخته سلجوقشاه بیك ضرب شمشیر شخص حیات او را از مركب بدن پیاده ساخت و لشكر مغول از غایت شجاعت سلجوقشاه تعجب نموده بیكبار برو حمله كردند و سلجوقشاه تاب مقاومت نیاورده با خواص خود پناه بمسجد شیخ ابو اسحق كازرونی برد و درهای مسجد را بست و لشكر مغول آن بقعه را مركزوار در میان گرفتند و از اندرون و بیرون تیر و سنگ چون باران و ژاله از ابر نیسان ریزان گشت و بنابر آنكه اهالی فارس نقل می نمودند كه شیخ ابو اسحق وصیت فرموده بود كه هرگاه شما را حادثه پیش آید تعرض بصندوق تربت من كنید تا آن بلیه مندفع گردد سلجوقشاه بسر قبر شیخ رفته بیك صدمه صندوق را درهم شكست و گفت شیخا كار بتنگ آمده و نام بننگ تبدیل یافته وقت اعانت است اما در آن حالت روح شیخ نیز موافق اقضاء قضاء گشته اثر معاونت بظهور نه پیوست
ص: 567
و منكلی بیك كه از خواص امراء سلجوقشاه بود و بوفور شجاعت و جلادت اتصاف داشت او را گفت كه دیگر توقف نمی‌یابد كرد و با چند سوار جلد خود را بر سپاه مغول زده از طرف دیگر بیرون می‌باید رفت سلجوقشاه گفت مرا بواسطه ضخامت جثه این معنی میسر نمی‌شود تو بهرطرف كه توجه میتوانی كرد مانعی نیست و منكلی بیك از خزانه آنچه توانست برگرفته با پسر و چند نوكر خود را مانند شیر خشمناك بر لشكر مغول زد و از میان ایشان بسلامت بیرون رفت علاء الدوله كه اتابك یزد و برادر تركان بود او را تعاقب نمود چون نزدیك بوی رسید منكلی بیك آواز برآورد كه در چنین روزی مردان را آسان باز نتوان گردانید مصلحت تو در مراجعتست اتابك چون بكثرت عدد مغرور بود این سخن را بسمع قبول نشنود و منكلی بیك عنان منعطف ساخته بیك تیر او را از پشت زین بر روی زمین انداخت و سالما غانما ببصره رفته از آنجا بمصر شتافت و مدت العمر در آنولایت معزز و محترم اوقات گذرانید اما چون منكلی بیك از سلجوقشاه جدا شد مغولان فی الحال در مسجد ریخته سلجوقشاه را گرفتند و بپایان قلعه سفید برده روز روشن در پیش چشمش چون شب سیاه ساختند و اینواقعه در شهور سنه اثنی و ستین و ستمائه دست داد و بعد از قتل سلجوقشاه چون در دودمان اتابكان مردی كه شایسته حكومت شیراز باشد نمانده بود بحكم هلاكو خان ایالت فارس بدختر اتابك سعد بن ابی بكر كه ابش نام داشت تعلق گرفت و ابش بروایتی كه در روضة الصفا مسطور است در آنزمان در حباله نكاح منكو تیمور ولد هلاكو خان بسر میبرد و عقیده صاحب گزیده آنكه چون ابش مدت یكسال در شیراز حكومت كرد در سنه ثلت و ستین و ستمائه منكو تیمور او را بعقد خود درآورد و با تفاق ارباب اخبار در سنه مذكوره ضبطوربط خطه فارس متعلق بدیوان هلاكو خان شد و دیگر ابش را اختیار نماند و ابش در سنه ست و ثمانین و ستمائه متوجه عالم عقبی گردید و پس از وی هیچكس از قوم سلغری بسلطنت نرسید الملك و البقاء للّه الحمید الكریم المجید

ذكر شمه‌ای از حال ملوك بنی مروان كه در ممالك اندلس نافذ فرمان بوده‌اند

نزد مورخان سخن‌شناس بروایت علماء خبرت اقتباس بصحت پیوسته كه در آن ایام كه اعلام شوكت آل عباس صفت ارتفاع گرفت و اساس دولت بنی امیه و مروانیه سمت انهدام پذیرفت عبد الرحمن بن معویة بن هشام بن عبد الملك بن مروان از بیم فقدان جان بجانب افریقیه گریخت و چون متوطنان مملكت آندلس از قدوم عبد الرحمن خبر یافتند بمطاوعتش مایل گشته قاصدی بافریقیه فرستادند و اظهار اخلاص و متابعت نمودند و عبد الرحمن متوجه آنجانب شد و یوسف بن عبد الرحمن الفهری كه در آن زمان در اندلس مرتبه سروری داشت از شهر بیرون رفت و بروایت مؤلف تحفة الملكیه عبد الرحمن در ربیع الاولی سنه ثمان و ثلثین و مائه باندلس درآمد و میان او و یوسف فهری دو نوبت اتفاق
ص: 568
بمحاربت افتاد و هربار نسیم ظفر و برتری بر پرچم علم عبد الرحمن اموی وزیده یوسف در سنه اربعین و مائه بچنگ گرگ اجل گرفتار گشت و عبد الرحمن از روی استقلال بر سریر اقبال تمكن یافته در ایام دولت خود چند نوبت لشكر ببلاد فرنگ كشید و نسبت بنصاری لوازم قتل و نهب بتقدیم رسانید وفاتش در سنه احدی و سبعین و مائه روی نمود و مدت سلطنتش سی و سه سال و چند ماه بود
هشام بن عبد الرحمن در وقت واقعه پدر در ملطیه اقامت داشت و چون آن خبر بگوش او رسید بطرف قرطبه كه دار الملك عبد الرحمن بود متوجه گردید و بعد از وصول بر تخت فرمانفرمائی نشسته بدفع برادران خود سلیمان و عبد اللّه كه در مقام خلاف بودند قیام نمود و در سنه اربع و سبعین و مائه «1» خاطر از آن ممر جمع كرده بغزو فرنگ پرداخت و در صفر سنه ثمانین و مائه عالم آخرت را منزل ساخت مدت حكومتش هفت سال و هفت ماه و چند روز بود و ایام حیاتش سی و نه سال و چهار ماه و العلم عند اللّه تعالی
حكم بن هشام بصفت فصاحت موصوف بود و بنظم اشعار اشتغال مینمود و حكم بعد از فوت پدر افسر حكومت بر سر نهاده اعمامش سلیمان و عبد اللّه بر وی خروج كردند و هریك روی توجه بناحیه آوردند و حكم نخست بجانب سلیمان لشكر كشید و بدیدن پیكر فتح و ظفر فایز شده بقتلش رسانید و در سنه ست و ثمانین و مائه با عبد اللّه مصالحه نمود آنگاه بفراغ بال بساط عشرت گسترده از دست ساقیان صاحب جمال جامهای مالامال دركشید و در این امر بمرتبه مبالغه كرد كه ارباب و كلانتران قرطبه خواطر بر خلع او قرار دادند و نزد محمد بن قاسم مروانی رفته گفتند كه مناسب چنانست كه پرتو اهتمام بر انتظام امور جهانبانی اندازی و خلایق را از تعدی این ظالم فاسق خلاص سازی و محمد مهلتی طلبیده بهنگام فرصت شمه از آن صورت بعرض حكم رسانید و او هفتاد و دو نفر از بداندیشان را گرفته بحلق بركشید لاجرم عداوت او در ضمیر برنا و پیر جایگیر شد و در سنه احدی و تسعین و مائه اهل قرطبه باظهار شعار خلاف جسارت نمودند و حكم با ایشان حرب كرده پنجهزار نفر از آنقوم را معروض تیغ انتقام گردانید و بیشتر از پیشتر در فسق و فساد و شرب خمر و بیداد مبالغه نمود تا كار بجائی رسید كه هرصبح مؤذنان بعد از اذان افغان باوج آسمان میرسانیدند كه الصبوح یا محمود و او از ازدحام خواص و عوام اندیشیده در قلعه قرطبه تحصن نمود و پنجهزار غلام جمع آورده هرشب جمعی را بحراست خود بازمیداشت در آن اثنا ده كس از كلانتران قرطبه را گرفته بزندان فراموشان فرستاد و بعضی از غلامان او نیز یكی از متعینان را بقتل آوردند بنابرآن متوطنان آن بلده هجوم كرده متوجه قلعه گشتند و حكم با غلامان و متابعان در مقام محاربه آمده حربی در غایت صعوبت روی نمود و اهل
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا بنظر رسیده كه قتل عبد اللّه فی سنه اربع و ثمانین و مائه اتفاق افتاده حرره محمد تقی التستری
ص: 569
قرطبه از مقاومت عاجز گشته جمعی كثیر اسیر و دستگیر شدند و حكم سیصد نفر از آنجماعت را سرنگون از دار آویخت تا رشته حیات ایشان از هم بگسیخت و سه روز در قرطبه قتل و غارت كرده بعد از آن بقیة السیف را امان داد و در ذی الحجة سنه ست و ماتین روی بعالم آخرت نهاد و مدت عمرش پنجاه و دو سال بود
عبد الرحمن بن حكم بحكم وصیت پدر در قرطبه مالك تخت و افسر گشت و در ماه ربیع الاخری سنه ثمان و ثلثین و ماتین درگذشت مدت حكومتش سی و یكسال و سه ماه بود و زمان حیاتش شصت و چهار سال
محمد بن عبد الرحمن بصفت نصفت اتصاف داشت و او را ایزد سبحانه و تعالی صد فرزند كرامت فرمود و همه پسر و در صفر سنه ثلث و سبعین و ماتین در شصت و پنجسالگی مدت عمرش بسر آمد
منذر بن محمد بعد از فوت پدر یكسال و یازده ماه و ده روز مدیر امور ملك بود و در سنه خمس و سبعین و ماتین اختیار سفر آخرت فرمود مدت حیاتش را چهل و شش سال گفته‌اند
عبد الرحمان بن محمد ولی‌عهد برادر بود و بیست و پنجسال و یازده ماه بامر جهانبانی قیام نمود فوتش در سنه ثلاث مائه اتفاق افتاد و او در چهل‌سالگی رخت بقا بباد فنا داد
عبد الرحمن بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن عبد الرحمن بن حكم پس از فوت جد قدم بر مسند حكومت نهاد و ملقب بالناصر لدین اللّه گشت و در سنه خمسین و ثلاث مائه درگذشت اوقات حیاتش هفتاد و سه سال بود و او پنجاه سال و ششماه پادشاهی نمود
حكم بن عبد الرحمن قایم‌مقام پدر بود و منتصر لقب داشت چون منتصر پانزده سال و پنج ماه بدولت و اقبال گذرانید و در سنه ست و ستین و ثلاث مائه متوجه عالم عقبی گردید و منتصر در اوقات حیات كتاب بسیار جمع كرد و نسبت بعلما لوازم انعام و اكرام بجا می‌آورد
هشام بن حكم در سن ده‌سالگی بر او رنگ پادشاهی نشست و المؤید باللّه لقب یافت و چون او بسبب صغر سن بتمشیت امور ملك قیام نمی‌توانست نمود ابو عامر منصور المعافری باتفاق دو پسر خود مظفر و ناصر متكفل سرانجام فرق انام گشت و مؤید را از نظر خلایق محجوب ساخت و ابو عامر بتمهید بساط عدل و داد و رفع اسباب جور و فساد قیام نمود در مدت بیست و هفت سال كه زمان اقبال او بود پنجاه و شش غزو كرد و در فتح بلاد كفار لوازم جهاد و مراسم اجتهاد بجای آورد و در سنه ثلاث و تسعین و ثلاث مائه وفات یافت پسر بزرگترش عبد الملك كه مظفر لقب داشت بجای پدر رایت ریاست برافراشت و در سنه تسع و تسعین و ثلاث مائه برادرش ناصر كه موسوم بعبد الرحمن بود او را زهر داد و متصدی امر حكومت گشت و او بخلاف طریقه پدر و برادر بشرب خمر و ارتكاب دیگر فسوق جسارت
ص: 570
نمود و او در اواخر اوقات حیات «1» بعزم غزو ملك طلیطله در حركت آمد و چون آن ملك را با او طاقت مقاومت نبود در حصن تحصن نمود و ناصر از راه مراجعت فرموده در آن اثنا فی جمادی الاخری سال مذكور محمد بن هشام بن عبد الجبار الملقب بالناصر لدین اللّه در قرطبه خروج كرده گماشته ناصر را بدست آورد و محبوس گردانید و اینخبر بمعسكر عبد الرحمن رسیده لشكریان متفرق شدند و عبد الرحمن با معدودی چند بجانب قرطبه رفته محمد بن هشام او را دستگیر كرده بحلق بركشید و محمد بن هشام چون بر قرطبه مستولی شد المهدی باللّه لقب یافت و در آن اثنا شخصی نصرانی كه بحسب صورت مشابه مؤید بود از عالم انتقال نمود و مهدی آن میت را بنظر مردم درآورد و گفت این مؤید است كه باجل طبیعی فوت شده خلایق مرگ مؤید را راست پنداشته بعضی دل بر متابعت محمد نهادند و جمعی خیال خلاف كردند و در بیست و ششم شوال سال سیصد و نود و نه مردم با هشام بن سلیمان بن عبد الرحمن الناصر بیعت نمودند و او را الراشد باللّه لقب دادند و محمد بن هشام با هشام بن سلیمان جنگ كرده او را بگرفت و بكشت آنگاه اصحاب هشام گردن بمبایعت سلیمان بن الحكم بن سلیمان الناصر درآوردند و او را المستعین باللّه لقب نهادند و پس از چند روز آن لقب را بالظافر باللّه تبدیل نمودند و میان ظافر و محمد بن هشام محاربه دست داد و در آن معركه صبح حیات سی و پنجهزار كس بشام ممات مبدل كشت و محمد بن هشام انهزام یافته در قصر سلطنت متحصن شد و ظافر بمحاصره پرداخته چون مهم محمد باضطرار انجامید مؤید را ظاهر ساخته از مردم استدعا نمود كه او را بار دیگر پادشاه سازند و این حدیث هیچكس را باور نیامده محمد بطلیطله گریخت و در طلیطله واضح عامری بمحمد پیوسته از نصاری نیز جمعی بمدد وی آمدند لاجرم عنان مراجعت بقرطبه انعطاف داد و كرت دیگر میان او و سلیمان محاربه وقوع یافته درین نوبت انهزام بطرف سلیمان افتاد و محمد كرة بعد اخری قدم بر مسند سلطنت نهاد اما مقارن آنحال عامریان بر وی خروج كردند و ناگهان بقصر درآمده بناء حیاتش را منهزم گردانیدند و مؤید را از محبس بیرون آورده بر سریر جهان‌بانی نشاندند مدت عمر محمد بن هشام سی و سه سال بود در تحفة الملكیه مذكور است كه بعد از قتل محمد واضح عامری كه مشید بناء سلطنت مؤید بود بلشگر بربر كه غاشیه اطاعت سلیمان بن الحكم بر دوش داشتند مكتوبی نوشته آنطایفه را بمتابعت مؤید دعوت كرد اما این ملتمس درجه قبول نیافت و سلیمان باستظهار بربریان بظاهر قرطبه آمده مدت چهل و پنجروز بامر محاصره پرداخت و چون فتح میسر نشد اطراف ولایات اندلس را تاخت و از لوازم قتل و غارت و تخریب شهر و ولایت دقیقه‌ای نامرعی نگذاشت درین اثناء واضح عامری بخدمت سلیمان مایل گشته درین باب عریضه نزد او
______________________________
(1) فوت عبد الملك را ابو الفدا در تاریخ خود فی سنه اربعمائه مرقوم نموده حرره محمد تقی التستری
ص: 571
فرستاد و كیفیت حال بر مؤید واضح گشته واضح را با اكثر متابعان بكشت و سلیمان كرت دیگر با بربریان بقرطبه آمده بجد تمام و جهد مالا كلام در تضییق محصوران كوشید و بعد از كوشش بسیار در منتصف شوال سال چهار صد و سه قهرا قسرا آن بلده را تسخیر كرد و جمعی كثیر بقتل آورد مقارن آنحال علی بن حمود بتحریك یكی از اعیان قرطبه بر سلیمان بیرون آمده بین الجانبین غبار جنگ و شین ارتفاع یافت و سلیمان دستگیر شده در هفدهم محرم سنه سبع و اربعمائه مقتول گشت و در آنروز مؤید را نیز كشته یافتند و قاتل او معلوم نشد و همدران سال شخصی كه محرك علی بن حمود بود از وی رنجیده از قرطبه بیرون رفته با عبد الرحمن بن محمد بن عبد الملك بن عبد الرحمن الناصر بیعت كرد و او را مرتضی لقب نهاد و مرتضی لشگری فراهم آورده بقرطبه رفت و شكست یافته در وقت فرار رخت بدار القرار كشید مدت عمرش چهل سال بود

ذكر عبد الرحمن بن هشام بن عبد الجبار بن عبد الرحمن الناصر

در ماه رمضان سنه اربع عشر و اربعمائه باتفاق اهالی قرطبه مدبر امور ملك شد و المستظهر باللّه لقب یافت و او بفصاحت بیان و طلاقت لسان اتصاف داشت و در اوایل ایام حكومت خود بعضی از اكابر قرطبه را بتوهم آنكه میل بجانب محمد بن عبد الرحمن بن عبید اللّه الاموی دارند محبوس گردانید دیگران بر وی بی‌اعتماد شده در ذی قعده همین سال بقتلش پرداختند و محمد بن عبد الرحمن بن عبید اللّه را پادشاه ساختند مدت ملك عبد الرحمن یكماه و هفده روز بود و زمان عمرش بیست و دو سال
محمد بن عبد الرحمن بن عبید اللّه بن عبد الرحمن الناصر بعد از قتل مستظهر باستظهار اشراف قرطبه افسر سروری بر سر نهاد و المستكفی باللّه لقب یافت و چون پانزده ماه و چند روز بلوازم امر حكومت پرداخت در ماه ربیع الاولی سنه سته عشر و اربعمائه امرا و اركان دولت خلع او را پیش‌نهاد همت ساختند و محمد از قرطبه بیرون رفته در ربیع الاخر همان سال مسموم شد مدت عمرش پنجاه سال بود و هشام بن محمد بن عبد الملك بن عبد الرحمن الناصر در وقت قتل برادر خود عبد الرحمن بن محمد ببعضی از اقطار امصار اندلس گریخته بود و در ربیع الاولی سنه ثمان عشر و اربعمائه بنابر استدعاء اهالی قرطبه بدانجا شتافته بر سریر ملك نشست و ملقب بالمقتدر باللّه شد و مقتدر در دوم ذی حجه حجه چهار صد و بیست و دو مخلوع شده امیة بن عبد الرحمن بن هشام بن عبد الجبار بن الناصر خلایق را بخلافت خود دعوت كرد و جمعی كثیر از جنود قرطبه مبایعت او را پذیرفتند و غاشیه متابعت بر دوش گرفتند مع ذلك اشراف و اعیان آنولایت هجوم نموده مقتدر و امیه را از شهر بیرون كردند و مقتدر در خانه سلیمان الخرامی فی صفر سنه ثمان و عشرین و اربعمائه وفات یافت و امیه بعد از مدتی كه اطراف اندلس سر
ص: 572
گردان بود بار دیگر بقرطبه آمد و روایتی آنكه اهالی آنملك او را نگذاشتند كه بشهر درآید و قولی آنكه چون بقرطبه آمد بخنبه كشته گشت و دست قضا بساط جهانبانی حكام مروانی را از آن بلاد نیز درنوشت نظم چنین است
پیوسته رسم جهان بود مهر و كین فلك توامان‌یقین است نزدیك ارباب حال
كه اقبال جاوید باشد محال

ذكر معتضد لخمی كه از نسل نعمان بن منذر بود و بیان شمه از حال پسرش كه در امر جهانبانی بذروه كمال ترقی نمود

اكابر مورخین در مؤلفات چنین آورده‌اند كه چون كوكب اقبال بنی مروان از اوج شرف بحضیض و بال انتقال كرد و از ایشان كسی كه شایسته تكفل امر ایالت باشد در بلاد اندلس نماند سرپنجه قدرت مالك الملك علی الاطلاق ابواب عنایت بر روی روزگار شخصی كه نسبش بقول امام عبد اللّه یافعی بنعمان بن منذر می‌پیوست برگشاد و اكابر و اعیان اندلس زمام سلطنت آندبار را در قبضه اقتدار آن عزیز نهادند و او را معتقد شده معتضد لقب دادند و چون روزی‌چند معتضد كمیت دولت و اقبال در میدان حصول امانی و آمال راند فلك سریع الانتقال آن عطیه را از وی نیز بستاند آنگاه ولدش ابو القاسم محمد كه ملقب بود بالمعتمد باللّه قایم‌مقام پدر گشت و معتمد پادشاهی بود بجلالت قدر و بناهت شان موصوف و بفصاحت بیان و فضیلت فراوان معروف در شجاعت و جلادت ضرب المثل و در سخاوت و عدالت بی‌شبه و بدل اشعار لطافت شعارش در جودت مانند جوهر آبدار و نتایج طبع افادت آثارش رونق بخش مؤلفات علماء روزگار آستان سعادت‌آشیانش پناه فضلاء عظام و درگاه كعبه اشتباهش ملاذ شعراء گرام چنانچه در مرآة الجنان مسطور است صد و سی بلده و قلعه در حیز تسخیر او قرار گرفت وصیت عدالت و نصفتش در اطراف بلاد و امصار سمت اشتهار پذیرفت و بعد از آنكه بیست و چند سال در كمال دولت و اقبال گذرانید بدست یوسف بن تاشفین گرفتار گردید و یوسف او را در یكی از قلاع آن ممالك محبوس و مقید ساخت و معتمد چهار سال در آن محبس ماند و در سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و او را هشتصد سریه و صد و هفتاد و سه فرزند بود و هرروز هشتصد وطل گوشت در شیلان خود و اهل و عیال صرف مینمود امام یافعی گوید كه اما كثرت الاولاد فقد نقل عن غیره ما كان اكثر منه اولادا و اما سراری فما سمعت ان احدا من الخلفاء بلغ فی كثر تهن الی هذه العدة المذكور و العلم عند اللّه العفو الغفور
ص: 573

گفتار در بیان ظهور امیر المسلمین یوسف بن تاشفین و ذكر اسباب استیلاء او بر بلاد مغرب‌زمین‌

در مرآة الجنان سمت تحریر و تبیین پذیرفته كه در قدیم الایام در جنوب اراضی مغرب قبیله از ابطال رجال عرب توطن داشتند و ایشان را ملثمین میگفتند بجهة آنكه پیوسته وجوه خود را بنقاب می‌پوشیدند و لثام عبارتست از نقاب و در باب التثام آن قبیله دو وجه گفته‌اند اول آنكه بواسطه شدت حرارت هوا در اوایل حال خواص آن طبقه نقاب می‌بستند و در اواخر آن امر تعمیم یافت و جمیع مردم لثام را شعار خود ساختند وجه دوم آنكه حافظ عز الدین ابن الاثیر در تاریخ كبیر آورده كه نوبتی مردان آن قبیله جهة مقاتله دشمنان از منازل خویش بیرون رفتند چنانچه غیر از شیوخ و صبیان و نسوان كسی در خانه ایشان نماند و اعدا ازین معنی وقوف یافته از راه دیگر روی بخیلخانه ایشان آوردند و پیران آنقوم چاره جوی گشته تمامی زنان را فرمودند كه جامهای مردانه پوشند و نقاب بر روی بسته سلاح بدست گیرند و بر در خانهای خود بایستند و ایشان برینموجب عمل نموده پیران و كودكان نیز نقاب بستند و در پیش نسوان صف كشیدند و چون دشمنان سیاهی آنجماعت را دیدند تصور كردند كه تمامی آنطایفه در سلك ابطال رجال انتظام دارند لاجرم متوهم گشته باهم گفتند كه مناسب آنست كه ما اغنام و مواشی این مردم را برانیم و اگر ایشان ما را تعاقب نمایند مقاتله كنیم آنگاه جهة جمع ساختن چهارپایان متفق گشتند و در آن اثنا مردم آنقبیله كه در راه كیفیت آنواقعه را شنوده مراجعت نموده بودند در رسیدند و اكثر اعدا را بتیغ بیدریغ گذرانیدند و چون بسبب بستن لثام ایشان را این نوع فتحی بوقوع انجامید بفال نیك گرفته لثام را شعار خود ساختند و باین لقب اشتهار یافتند غرض از عرض این مقدمه آنكه نوبتی ابو بكر بن عمر الصنهاجی كه از جمله شجعان جنوب مغرب و اعیان بلاد آنجانب بود قبیله ملثمین را با خود متفق گردانیده لشگر بحدود مراكش كشید و چون در آن ایام حكام دیار مغرب بغایت ضعیف بودند و قوت مقاومت آن سپاه نداشتند ابو بكر باندك زمانی از باب تلمسان تا ساحل بحر محیط بتصرف درآورد و در آن بلاد متمكن شده بتمهید بساط سلطنت مشغولی كرد در آن اثنا روزی استماع نمود كه عجوزه میگریست و میگفت ضایع ساخت ما را ابو بكر بن عمر و ابو بكر از این سخن متأثر گشته ابو یعقوب یوسف بن تاشفین بربری را در آن بلاد بنیابت خود تعیین نمود و بجانب وطن مالوف و مسكن معهود توجه فرمود و یوسف بصفت شجاعت و عدالت اتصاف داشت و مراكش را دار الملك ساخته رایت رعیت‌پروری برافراشت و بعد از چندگاه متوجه اندلس گشته آنخطه را نیز در حیز تسخیر درآورد و معتمد را گرفته در قلعه محبوس كرد و مهم یوسف در سلطنت بجائی رسید كه یافعی تصریح كرده كه در زمان دولت او در ربع مسكون ازو پادشاهی بزرگتر نبود و مع ذلك با اهل علم و كمال پیوسته مصاحبت كرده
ص: 574
از استصواب ایشان تجاوز نمی‌فرمود و در اواخر ایام حیات در ممالك خود نام المستظهر باللّه عباسی را در خطبه مندرج ساخت و در باب سلطنت جمیع بلاد مغرب نشان مستظهر حاصل گردانیده لواء استظهار برافراخت بغایت عفو دوست بود و از گناهان عظیم تجاوز مینمود مصدق این مقال آنكه روزی منهی بعرض یوسف رسانید كه سه كس باهم نشسته سخن میكردند در آن اثنا یكی از ایشان هزار دینار تمنا كرد و دیگری گفت كه من آرزو دارم كه امیر المسلمین یوسف بن تاشفین مرا بعملی از اعمال خاصه خود نصب فرماید و سیم بر زبان آورد كه من شنیده‌ام كه زوجه یوسف مانند زلیخا خوب صورت‌ترین نسوان عالم است لاجرم هوای وصال او دارم و یوسف فی الحال باحضار آن سه كس فرمان داد و آن دو شخص را كه زر و عمل تمنا نموده بودند بمقصود رسانید و عزیزی را كه آرزوی مواصلت زوجه او داشت مخاطب ساخته گفت ای جاهل چرا امری را تمنا می‌نمائی كه حصول آن از حیز قدرت تو بیرون است بعد از آن فرمود كه آن خام‌طمع را سه روز در خیمه نشاندند و در آن ایام از یك جنس طعام باو خوردنی دادند و در اطباق گوناگون پس او را طلبیده پرسید كه درین روزها چه خوردی جواب داد كه درین سه روز غیر از یكنوع طعام چیزی نخوردم گفت برین قیاس صحبت جمیع نسوان یك مزه دارد آنگاه او را بانعام خلعت و زر سرافراز گردانیده رخصت داد كه بهر جانب كه خواهد رود و مدت سلطنت یوسف سی و چند سال بود و او در سنه خمسمائه بعالم آخرت توجه فرمود
ابو الحسن علی بن یوسف «1» بعد از فوت پدر در بلده مراكش افسر سلطنت بر سر نهاد و خروج عبد المؤمن قیسی در ایام سلطنت او اتفاق افتاد و علی بن یوسف اگرچه در اوایل حال بوجه احسن با رعایا معاش نمیكرد و لوازم رعایت شریعت غرا بجای نمی‌آورد اما در اواخر از افعال ذمیمه انابت نمود و در تمهید بساط عدل‌وداد و تقویت ملت خیر العباد اهتمام تمام فرمود و اكثر اوقات خود را بعبادت مصروف میداشت و همت بر تكریم و تعظیم اهل علم و فضل میگماشت لیكن حجة الاسلام ابو حامد محمد الغزالی را بغایت منكر بود بنابرآن بسوختن مصنفاتش امر فرمود و ابو الحسن در سنه سبع و ثلثین و خمسمائه بماه رجب رخت سفر آخرت بربست و پسرش تاشفین بن علی بجای پدر نشست اما زمان دولت او اندك بقا بود و در اوایل ایام اقبالش لواء سلطنت عبد المؤمن ارتفاع یافته قصد مملكتش نمود و در سنه تسع و ثلثین و خمس‌مائه بین الجانبین محاربه دست داده چون نزدیك بآن رسید كه
______________________________
(1) واضح باد كه در تاریخ ابو الفدا وفات علی بن یوسف را فی سنه احدی و اربعین و خمسمائه مرقوم نموده و بعد از انقراض ایام ریاست تاشفین بن علی برادر وی اسحق بن علی را نام برده كه در صغر سن بجای وی منصوب شد و اسحق فی سنه اثنین و اربعین ازین جهان درگذشت و ایام دولت ایشان منقرض گشت حرره محمد تقی التستری
ص: 575
تاشفین اسیر شود اسب در دریا راند و غریق گرداب فنا شده از وی نام و نشان نماند

ذكر بعضی از ملوك و حكام افریقیه‌

ایالت ولایت افریقیه سالهای فراوان تعلق بگماشتگان حكام بنی امیه و بنی عباس میداشت چنانچه سابقا مسطور شد و در شهور سنه ست و تسعین و مأتین آن مملكت بتحت تصرف اسمعیلیه درآمد و در سنه احدی و در ستین و ثلاث مائه كه المعز لدین اللّه از دیار مغرب بصوب مصر حركت نمود امیر ابو الفتح صنهاجی را بنیابت خویش در آن بلاد تعیین فرمود و او قیروان را دار الملك ساخته مدت دوازده سال رایت اقبال برافراشت و بسبب بذل درم و دینار در فضای دل متوطنان آن بلدان بذر مهر و محبت كاشت از غرایب آنكه امیر ابو الفتح را چهارصد سریت بود و در یكروز بخشنده بی‌منت او را هفده پسر عنایت فرمود وفاتش در سنه ثلث و سبعین و ثلاث مائه اتفاق افتاد و بعد از وی دیگری از امراء صنهاج تاج ایالت بر سر نهاد و همچنین صنهاجیه در آن سرزمین مالك تاج و نگین میشدند تا نوبت بسلطان ابو یحیی الحمیری رسید و او در افریقیه رایت عدالت مرتفع گردانید و سلطنت آندیار از وی بپسرش معز منتقل گردید و چون معز نیز رخت سفر آخرت بربست ولدش ابو علی تمیم بر سریر پادشاهی نشست و ابو علی پادشاهی عظیم الشأن عالی‌مكان بود و در محبت علما و تعظیم فضلا مبالغه تمام میفرمود شجاعتی كامل و عدالتی شامل داشت و مدت پنجاه و شش سال علم دولت و اقبال برافراشت زمان حیاتش را مورخان هفتاد و نه سال شمرده‌اند و اولاد ذكورش را زیاده از صد نفر تعداد كرده‌اند ابن شداد كه مؤلف تاریخ قیروان است گوید كه تمیم را شصت دختر نیز بود «1» و او در سنه احدی و خمسمائه بعالم عقبی توجه نمود و یحیی بن تمیم در زمان حیات پدر در بلده مهدیه بحكومت مشغولی میكرد و چون تمیم وفات یافت تمامی قلمرو او را بتحت تصرف درآورد و سلطنت بلاد افریقیه از وی بعبد المؤمن منتقل گشت و دست قضا بساط سلطنت امراء صنهاجی را درنوشت‌

ذكر مجملی از حال عبد المؤمن القیسی الكومی كه پادشاه بود در مغرب زمین و ملقب گشت بامیر المؤمنین‌

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه عبد المؤمن منسوبست بقبیله كومیه بضم كاف و سكون و او و فتح میم و یا آخر حروف و آنقبیله اندك مردمی بودند و در ساحل بحر از اعمال تلمسان اقامت مینمودند و پدر عبد المؤمن كه علی نام داشت مردی بود متوسط
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا اولاد ذكور ابو علی را چهل نفر و اناث را شصت نفر تعداد نموده حرره محمد تقی التستری
ص: 576
الحال و اوقاتش بكاسه‌گری میگذشت و عبد المؤمن در سن صبی روزی نزدیك بپدر در خواب بود و علی بساختن كاسه اشتغال مینمود كه ناگاه از جانب آسمان آوازی مهیب شنید و بالا نگریسته قطعه ابری سیاه بنظرش درآمد كه بسرای او پایان می‌آمد و چون امعان نظر بجای آورد دید كه لشكر زنبور عسل است و آن زنبوران بر زبر عبد المؤمن نزول نموده تمامی جسد او را پوشیدند و مادر عبد المؤمن آنحال مشاهده نموده و بر پسر خود ترسیده افغان برآورد و علی در تسكین منكوحه كوشیده گفت (لا باس علیه بل انی متعجب مما بدل علیه ذلك) و بعد از لحظه سپاه نحل بتمام پرواز كرده از آن ممر مطلقا ضرری بعبد المؤمن نرسید بلكه از خواب نیز بیدار نشد و علی دست خود را از گل شسته و جامه پاك پوشیده نزد شخصی رفت كه معروف بود بزاجر و نزدیك باو نشست و كیفیت آنحال كه مشاهده كرده بود بازگفت زاجر جوابداد كه گمان من آنست كه پسر تو را شانی عظیم است و عنقریب اهل مغرب رقبه در رقبه اطاعت او درخواهند آورد و چون عبد المؤمن بسن رشد و تمیز رسید به نیت تحصیل از بلاد مغرب متوجه دیار مشرق گردید و در قریه ملاله محمد بن تومرت او را دیده از نامش پرسید جوابداد كه عبد المؤمن و حال آنكه محمد بن تومرت كه در سلك اعاظم اهل زهد و علم منتظم بود و مطالعه صحف جفر نموده او را معلوم شده بود كه پس از تجاوز سنین هجرت از مائه خامسه شخصی موصوف بصفات كذا كه مفردات حروف اسم ا و ع ب د ا ل م و م ن باشد بر بلاد مغرب استیلا خواهد یافت و ملهم شده بود كه مرتب اسباب سلطنت عبد المؤمن او خواهد بود لاجرم پیوسته در قری و قصبات مغرب‌زمین سیر كرده عبد المؤمن را طلب مینمود و چون او را دید و نام و صفتش را بآنچه از جفر معلوم فرموده بود موافق یافت تكبیر گفت و او را بسلطنت نوید داد و مصحوب خود گردانیده در اطراف بلاد طواف میكرد تا بكوهستان تنملیل رسید و مردم انجائی را مرید و معتقد خود ساخته چندان سعی نمود كه عبد المؤمن را بپادشاهی برداشتند چنانچه تفصیل اینحكایت عنقریب سمت تحریر خواهد یافت و عبد المؤمن چون بكثرت جنود مستظهر گشت باندك زمانی بلاد مغرب‌زمین را بحیطه ضبط و تصرف درآورد و ملقب بامیر المؤمنین شد وصیت عظمت و شوكت او بشرق و غرب عالم رسیده از ایوان كیوان درگذشت و او پادشاهی عادل مهیب هیأت عالی‌همت صاحب دیانت بود و در اداء فرایض و نوافل و رعایت حال عالم و جاهل مبالغه تمام مینمود و از غایت عذوبت گفتار و محاسن اخلاق هركس را كه چشم بر وی می‌افتاد علی الفور سلطان مهر و محبتش را در دل جای میداد هرگز لباس حریر نمی‌پوشید و هرهفته یكبار ختم كلام اللّه بتقدیم میرسانید و پیوسته روز دوشنبه و پنجشنبه روزه میداشت و بنفس نفیس همت بر انتظام مهام دین و دولت میگماشت در سنه ثمان و خمسین و خمسمائه در بلده سلابجوار مغفرت ایزد تعالی پیوست و بعد از وی پسرش ابو عبد اللّه محمد بر تخت سلطنت نشست
ص: 577

گفتار در بیان شمه از حال محمد بن عبد اللّه بن تومرت البربری و ذكر كیفیت وصول عبد المؤمن بسبب مساعی جمیله او بمرتبه سلطنت و برتری‌

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه محمد از قوم هرغه بود و آنقوم داخل قبایل مصامده بودند كه در جبل سوس اقامت مینمودند و خود را بامام عالی‌مقام حسن بن امیر المؤمنین علی علیهما السلام منسوب میگردانیدند و این محمد مردی بود بصفت ورع و تقوی موصوف و بوفور عقل و تدبیر معروف و در فصاحت و بلاغت از اعیان زمان منفرد و در امر معروف و نهی منكر بغایت مجد همواره همت بر سیر بلاد و امصار میگماشت و هرگز از امتعه دنیوی غیر عصاور كوه همراه نداشت و هرروز یك رغیف با اندك روغنی میخورد و آن قوت را خواهرش از چرخه ریستن ترتیب میكرد و او در اوایل ایام شباب بجهة تحصیل علوم از وطن مالوف بصوب بلاد مشرق شتافته با حجة الاسلام ابو حامد الغزالی ملاقات نمود و در علم اصول و كلام و حدیث مهارت كامل حاصل فرمود آنگاه بمكه رفته بگذاردن حج اسلام فایز گشت و مدتی مدید در آن مقام متبرك ساكن بوده از حریم حرم بمصر خرامید و از مصر عنان عزیمت بصوب اسكندریه تافت و از اسكندریه براه دریا متوجه مسكن اصلی شده در سنه خمس و خمسمائه ببلده مهدیه كه داخل امصار افریقیه است رسید و در یكی از مساجد آنشهر اقامت نموده روزها در غرفه كه بر بازار مشرف بود می‌نشست و در آینده و رونده نگریسته هرمنكریكه بنظرش درمی‌آمد منع میفرمود و اوانی خمور و آلات مباهی را كه میدید از مسجد بیرون دویده می‌شكست لاجرم مردم آن بلده مرید و معتقد او گشته طلبه علوم بخدمتش رفتند و آغاز تلمذ كردند و در آنزمان پادشاه مهدیه امیر یحیی بن تمیم بن المعز الصنهاجی بود كه شمه از حال او مذكور شد و چون امیر یحیی از قدوم امیر محمد تومرت خبر یافت كس فرستاده استدعای حضور فرمود و محمد ملتمس ملك را اجابت كرده با جماعتی از فقها بصحبتش رفت و یحیی مراسم تعظیم و تكریم بتقدیم رسانیده التماس دعا فرمود محمد گفت اصلحك اللّه لرعیتك و از مجلس بیرون رفته در همان ایام از مهدیه بملاله شتافت و در ملاله عبد المؤمن بن علی القیسی را بازیافت و بنابر سببی كه سابقا در قلم آمد او را مصحوب خود گردانیده در آن اثنا شخصی كه بصفت علم و فصاحت و وفور فضل و بلاغت موصوف بود و بعبد اللّه الونشریسی معروف بخدمت محمد تومرت و عبد المؤمن رسید و محمد او را بر ما فی الضمیر خود اطلاع داد و گفت مناسب آنست كه تو دانش بسیار و لطافت گفتار خود را پنهان داشته در پیش مردم مانند كسی كه الكن و امی و اعجمی باشد سخنگوئی تا هرگاه كه ما را باظهار خارق عادتی احتیاج شود بیكبار فضایل خویش ظاهرسازی و عبد اللّه اینمعنی را قبول نموده محمد باتفاق عبد المؤمن و عبد اللّه و شش كس دیگر كه دست بیعت باو داده بودند بمراكش رفت و بدستور معهود در امر معروف و نهی منكر مبالغه فرمود و گاهی در باب تغییر دولت و پادشاهی سلطان مراكش
ص: 578
ابو الحسن علی بن یوسف بن تاشفین سخنان میگفت و چون كیفیت حال شمه از مقال محمد بعرض آن پادشاه باستقلال رسید در باب مهم او با ملك بن وهیب كه بصفت علم و صلاح اتصاف داشت و در خدمتش بسر میبرد مشورت كرد ملك گفت مناسب آنست كه علماء مراكش را جمع آورده محمد را بمجلس طلب نمائیم و ما فی الضمیرش را معلوم فرمائیم آنگاه درباره آنچه مصلحت دانیم بتقدیم رسانیم و برینموجب عمل نموده چون مجلس انعقاد یافت ابو الحسن علی بن یوسف روی بعلماء آورده گفت بپرسید ازین شخص كه از ما چه می‌طلبد و محمد بن اسود كه قاضی مراكش بود محمد تومرت را مخاطب ساخت گفت این چه سخنانست كه نسبت باین پادشاه عادل كه منقاد حكم شریعت است و اطاعت ایزدی را بر هوای نفس اختیار كرده از تو نقل میكنند محمد تومرت جوابداد كه آنچه در باب ملك از من نقل نموده‌اند موافق واقعست و از تو غریبست كه با وجود علم و دانش و تكفل منصب قضا پادشاه را بمدح دروغ مغرور ساخته منقاد حضرت حق و مؤثر طاعت او بر هوای نفس عادل میگوئی و حال آنكه درین شهر بر علانیه شراب میخورند و میفروشند و اموال یتیمان را بناحق میگیرند و خنازیر در میان اهل اسلام میگردند و محمد تومرت امثال این سخنان چندان بر زبان آورد كه ابو الحسن رقت نموده اشك از چشمش در سیلان آمد و حاضران فهم كردند كه محمد خیال تسخیر آن مملكت دارد ملك بن وهیب گفت ایها الملك مرا نصیحتی است كه در قبول آن محمدت عاقبت مقرر است و در ترك آن مداهنت بینهایت متصور ابو الحسن پرسید كه چیست آن نصیحت ملك جوابداد كه مناسب چنانست كه این شخص را با اصحاب مقید گردانی و هرروز یكدینار جهة مایحتاج عنایت فرمائی تا شر ایشان مندفع گردد و الا مهم بجائی خواهد رسید كه تمامی خزاین تو صرف شود و فایده بر آن ترتب نیابد و ملك این سخن را بسمع رضا شنوده وزیرش گفت روا باشد كه درباره شخصی كه موعظه او ترا بگریه آورد در همین مجلس بداندیشی و با وجود بسطت ممالك و و كثرت ارباب جلادت از مردی كه بقوت لایموت قادر نیست بترسی و سخنان وزیر در ضمیر صاحب تاج و سریر ثاثیر كرده محمد تومرت را رخصت معاودت داد و محمد از قصد ملك بن وهیب اندیشه‌مند شده دیگر در مهدیه توقف ننموده بمدینه اغمات رفت و در آن بلده با یكی از دوستان خود كه موسوم بود بعبد الحق بن ابراهیم و در سلك فقهاء مصامده انتظام داشت ملاقات كرد و مقالاتی كه در مجلس سلطان مراكش گذشته بود با وی در میان نهاد و پرسید كه صلاح كار ما چیست عبد الحق جوابداد كه مناسب آنست كه بكوهستان تینملیل روی كه مواضع حصین دارد و ساكنان آن مكان را مرید و معتقد خودسازی تا بوسیله ایشان بمطلوب فایز گردی چون محمد نام تینملیل شنید بخاطرش گذشت كه در جفر بمطالعه او رسیده بود كه در موضعی كه تینملیل نام داشته باشد مهم او صورت خواهد یافت لاجرم با اصحاب در عرض یكروز از اغمات بدانجا رفته و ساكنان تینملیل آنجماعت را از جمله طلبه علوم پنداشته مراسم تعظیم و تكریم بتقدیم رسانیدند و جهة سكنی ایشان منزلی مناسب خالی گردانیدند و بعد از روزی‌چند كه وفور زهد و عبادت و قلت اكل و شرب
ص: 579
و كثرت طاعت محمد در تینملیل شیوع یافت مردم بسیاری از اطراف و جوانب بملازمتش مبادرت نمودند و لوازم نیاز و ارادت بجای آوردند و محمد با بعضی از مردم آندیار آنچه در خاطر داشت اظهار كرده هركس سر بحلقه متابعتش درمی‌آورد او را در سلك خواص اصحاب انتظام میداد و بعضی از اهل عقل و تدبیر كه بر ما فی الضمیر محمد اطلاع یافتند مردم خود را از موافقت او نهی كرده از سطوت و سیاست پادشاه تخویف نمودند در آن اثنا نظر محمد بر بعضی از اولاد متوطنان تینملیل افتاد كه رنگ رخسارشان اشقر و چشمهای ایشان ازرق بود و حال آنكه آباء آنصبیان گندم‌گون بودند و سبب اینمعنی را سؤال فرمود جوابدادند كه ما رعیت این پادشاهیم و هرسال طایفه از غلامان او جهة اخذ خراج آمده در خانهای ما نزول مینمایند و با زوجات ما مصاحبت میفرمایند و چون ما را قوت منع نیست نسوان ما حامله شده اولاد باین رنك متولد میشوند محمد گفت و اللّه كه موت بر حیات شما ترجیح دارد و شما چگونه این تعدی را تحمل مینمائید و حال آنكه استطاعت استعمال آلات كارزار بیش از ابناء روزگار دارید جوابدادند كه ما نمیدانیم كه بچه طریق این ظلم شنیع را از خود مندفع گردانیم محمد گفت اگر شما را ناصری پیدا شود كه باستظهار او باعدا در مقام مقاتله توانید آمد چه میكنید جوابدادند كه در پیش او جنگ میكنیم تا كشته شویم یا ظفر یابیم اكنون بگوی كه كیست آنكس كه ما را درین امر معاونت نماید محمد تومرت گفت مهمان شما و آن مردم برغبت هرچه تمامتر متابعتش را قبول كرده بین الجانبین قواعد عهد و پیمان بغلاظ ایمان تاكید پذیرفت آنگاه محمد تومرت اتباع خود را بتهیه اسباب قتال مأمور گردانید و در خلال آن احوال غلامان سلطان جهة حصول خراج بتینملیل آمده بدستور معهود در خانهای رعایا نزول نمودند و در شبی كه آن گمراهان مست و بیهوش بودند و با زنان آن بیچارگان دست در آغوش داشتند محمد تومرت بقتل ایشان اشارت كرد و در كمتر از یكساعت همه غلامان كشته گشتند مگر یكنفر كه در بیرون خانه بود و آنغلام جان را بتك‌پا بیرون برده خود را بمراكش رسانید و كیفیت واقعه را در پایه سریر پادشاهی تقریر كرد و ابو الحسن دانست كه تدبیر ملك بن وهیب در باب محمد تومرت متضمن مصلحت مملكت بوده و بر فوت فرصت متأسف گشته لشگری متوجه تینملیل گردانید و محمد از توجه آن سپاه آگاه شده مردم آن كوهستان را گفت كه بدره كه در غایت تنگی بود و جنود مراكش را كه بالضرورت از آنجا عبور میبایست نمود باید رفت و در كمرهای دو طرف آندره كمین كرده بنشینند و هرگاه كه اعدا بدانجا رسند دست بانداختن تیر و سنگ برآورند و آن مردم حسب فرموده بتقدیم رسانیده لشكر مراكش بدل ناخوش و حال مشوش انهزام یافتند و بعد ازین وقایع محمد تومرت عبد اللّه الونشریسی را گفت اكنون وقت آنشد كه بطریق كرامت اظهار علم و فصاحت خود نمائی تا این معنی موجب مزید عقیده مردم شود و بعضی از ساكنان این دیار كه تا غایت غاشیه اطاعت ما بر دوش نگرفته‌اند گردن در حلقه متابعت درآورند و عبد اللّه انگشت قبول بر دیده نهاده صباحی بعد از اداء نماز بامداد در مسجد محمد تومرت بر پای خواست و بزبان
ص: 580
عربی فصیح گفت كه دوش در خواب دیدم كه دو فرشته از آسمان نزول نمودند دل مرا بشكافتند و مملو از علم و حكمت گردانیدند و مرا بمعانی كتاب الهی و احادیث حضرت رسالت‌پناهی دانا ساختند و بر چگونگی حال و كیفیت مآل مقتداء شما اطلاع دادند حضار مجلس كه تا آن غایت از وی لغت عربی نشنیده بودند و او را عامی می‌پنداشتند چون امثال این كلمات را بلسان عربی فصیح از وی استماع نمودند متعجب گشتند محمد تومرت او را گفت زودتر بگوی كه ما در سلك سعدا انتظام داریم یا در زمره اشقیا و نشریسی گفت اما (انت فانك المهدی القایم بامر اللّه و من تبعك سعد و من خالفك هلك) بنابرآن محمد بمهدی ملقب شد و در آن مجلس و نشریسی محمد را گفت عرض كن اصحاب خود را بر من تا اهل بهشت را از دوزخیان ممتاز گردانم و محمد باحضار مردم آن دیار فرمان داده و نشریسی از هركس شایبه مخالفت تفرس نمود بقتلش رسانید و بدین تدبیر متوطنان تینملیل عن صمیم القلب در سلك اتباع محمد منتظم گشتند و چون اتباع او بده هزار رسید عبد المؤمن را بر ایشان سرور ساخته بفتح مراكش مأمور گردانید و عبد المؤمن بظاهر مراكش رفته میان او و ابو الحسن علی بن یوسف محاربه دست داد و شكست بر جانب عبد المؤمن افتاده عبد اللّه و نشریسی با بسیاری از لشكریان كشته گشت و محمد تومرت در وقتی كه بسكرات موت گرفتار بود اینخبر موحش استماع نموده اصحاب خود را طلبیده گفت كه چون عبد المؤمن و گریختگان معركه مراكش بدینجا رسند بگوئید كه از انكسار و انهزام دغدغه بخواطر راه ندهید و یقین دانید كه عاقبت فتح و نصرت قرین روزگار شما خواهد گشت و عنقریب تمامی بلاد مغرب بحیز تسخیر درآمده صیت شوكت شما از اقصای مشرق در خواهد گذشت و محمد تومرت بعد از اتمام وصیت وفات یافت و همدر آن جبل كه محل اقامتش بود مدفون شد و اینواقعه در شهور سنه اربع و عشرین و خمسمائه روی نمود و تولدش در روز عاشورا سنه خمس و ثمانین و اربعمائه دست داده بود اما عبد المؤمن چون در تینملیل نزول نمود و وصایاء محمد تومرت را شنود بعد از اقامت مراسم تعزیت او باستمالت سپاهی و رعیت بر زین ملك ستانی نشست و با سپاهی بسیار متوجه بلاد و امصار شده اول بلده و هرانرا فتح كرد آنگاه تلمسان و فاس و سلا و اقادیر را بحیز تسخیر درآورد پس بمراكش رفته تاشفین بن علی بن یوسف بن تاشفین را كه بعد از فوت پدر در آن شهر افسر جهانبانی بر سر نهاده بود مدت یازده ماه محاصره نمود و چون كار تاشفین در درون حصار دشوار شد بعزم رزم و پیكار از شهر بیرون آمد انهزام یافته اسب در دریا راند و غریق بحر فنا گشت و عبد المؤمن بدولت و اقبال بمراكش درآمده رایت استقلال او سمت ارتفاع پذیرفت و از مراكش تا نهایت دیار مغرب و بلاد افریقیه در تحت تصرفش قرار گرفت و بدین قیاس در امصار و بلدان اندلس نیز فرمان او نفاذ یافت و پرتو انوار دولتش با حسن وجهی از افق عدالت طالع شده بر وجنات احوال طبقات خلایق تافت و چون هركمالی را ز والی مقرر است و هربدایتی را نهایتی مقدر در شهور سنه ثمان و خمسین و خمسمائه در وقتی كه عبد المؤمن از دار الملك مراكش متوجه مدینه سلا بود
ص: 581
در اثناء راه بمرض صعب مبتلا گشت و خود را بهزار حیله ببلده مذكوره رسانیده درگذشت اركان دولت و اعیان حضرت بعد از اقامت مراسم تعزیت بموجبی كه وصیت كرده بود پسر بزرگترش ابو عبد اللّه محمد را قایم‌مقام پدر گردانیدند و چون ابو عبد اللّه در شرب شراب و ارتكاب دیگر معاصی از هرباب مبالغه نمود اتقیاء امرا و عظماء نواب او را بعد از روزی‌چندار آن امر معاف داشتند و شعار اطاعت و انقیاد برادرش یوسف بن عبد المؤمن ظاهر ساخته همت بر سلطنت او گماشتند

ذكر ابو یعقوب یوسف بن عبد المؤمن القیسی‌

یوسف بیشایبه تكلف پادشاهی بود كه جمال حالش بحلیه فضل و كمال آراسته و ذات ملكی ملكاتش از خصال ظلم و ضلال پیراسته در تحصیل فنون فلسفه و حكمت میل بسیار اظهار مینمود و در علم حدیث آنمقدار مهارت داشت كه یكی از صحیحین را حفظ نمود و در وقت تكلم كمال فصاحت و بلاغت ظاهر میكرد و بنفس نفیس در ضبط حراج مملكت شرایط سعی و اهتمام بجای می‌آورد سایر اطوار آثار او بغایت مرغوب بود و دنانیر یوسفی در دیار مغرب بوی منسوب گردید و از تاریخ امام یافعی مبین گشته كه چون ابو یعقوب مبانی دولت خود را مشید گردانید با صد هزار سوار متوجه جزیره اندلس گردید و حدود آنولایت را كه از تصرف كفار فرنك بیرون آورد و در سنه خمس و سبعین و خمسمائه بجانب افریقیه شتافت و مدینه افریقیه را در حیز تسخیر كشیده پرتو انوار معدلتش بر متوطنان آندیار تافت و در اوایل سنه ثمانین و خمسمائه بار دیگر بجزیره اندلس درآمده یكی از بلاد غربی آنسرزمین را در حیز تسخیر اعداء دین بود مدت چند ماه محاصره نمود و در آن اوان بمرض صعب گرفتار گشته در ماه ربیع الاولی سنه مذكوره بجانب ملك جاوید توجه فرمود

ذكر ابو یوسف یعقوب بن یوسف بن عبد المؤمن‌

چون پیراهن حیات یوسف بن عبد المؤمن كه عزیز مصر سلطنت و عدالت بود در چنگ گرك اجل چاك شد اكابر موحدین و اعاظم امرا دولت قرین ولدش یعقوب را بر سریر جهان‌بانی نشاندند و دست بیعت بوی داده او را مانند پدر و جدش امیر المؤمنین خواندند و ایضا او را منصور لقب نهادند و عن صمیم القلب مطیع و منقادش گشته ابواب امن‌وامان برگشادند و منصور باحسن وجهی بلوازم جهانبانی و مراسم گیتی‌ستانی پرداخته رایت غزو آنها مرتفع گردانید و تقویت ملت محمدی را مطمح نظر همت داشته در امر معروف و نهی منكر غایت سعی و اجتهاد تقدیم رسانید در اقامت حدود شرع شریف خویش و بیگانه پیش او یكسان بود و اصلا در آن امر تجویز میل و مداهنه نمیفرمود و وفور محبّت او با علما و شمول احسانش نسبت بفضلا نه در آن مرتبه بود كه شرح آن تیسیر پذیرد و بسطت مملكت و نهایت عدالت نه آن مشابه كه تبیین آن بر زبان قلم
ص: 582
سمت سهولت گیرد بكرات میان او و كفار فرنك جنگ دست داد و آخر الامر بین الجانبین صلح اتفاق افتاد و دنانیر یعقوبیه در بلاد مغرب منسوب بیعقوب بود و اختتام عمر و دولتش در سنه خمس و تسعین و خمسمائه روی نمود و در ذكر مآل حال او ارباب فضل و كمال اختلاف كرده‌اند و در آن باب چند وجه در قلم آورده چنانچه سمت تحریر مییابد و پرتو اهتمام بر تفصیل آن میتابد

گفتار در بیان محاربه یعقوب با لشگر فرنك و ذكر مآل حال آن زیبنده افسر و اورنك‌

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در سنه احدی و تسعین و خمسمائه یعقوب با صد هزار كس از سپاه اسلام سوای جمعی كه جهة احراز مثوبت ثواب جهاد بوی پیوسته بودند متوجه دفع شر كفار فرنك شد و ملك فرنگستان با دویست و چهل هزار نفر در برابر آمده بموضع زلاقه میان اصحاب بدایت و ارباب ضلالت مقاتله دست داد و برطبق آیه كریمه (وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) یعقوب نصرت یافته ملك فرنك از معركه جنگ روی بصوب فرار نهاد و بروایت ابو ثمامه و بعضی دیگر از اهل عمامه صد و چهل و شش‌هزار كس از كافران بتیغ جهاد مسلمانان بقتل رسیدند و لشگر اسلام دست بنهب و تاراج برآورده از غنایم بسیار مستظهر گردیدند كثرت اموال در اردوی یعقوب بمرتبه‌ای رسید كه شمشیری به نیمدرم و درازگوشی بیكدرم میفروختند و كسی نمیخرید و بعد ازین واقعه چند نوبت دیگر یعقوب میان بجنك كافران بربست و عاقبت بین الجانبین صلح بوقوع پیوست آنگاه یعقوب بمدینه سلا رفته نزدیك بآن بلده بهیأت اسكندریه شهری طرح انداخت و آن را رباط الفتح نام نهاده باندك زمانی تمام ساخت بعد از آن بدار الملك مراكش شتافت و بروایتی در سنه خمس و تسعین و خمسمائه آنجا وفات یافت و قولی دیگر آنكه یعقوب در اواخر ایام زندگانی ترك تاج‌وتخت جهانبانی گفته در لباس فقر راه دیار مشرق پیش گرفت و در آنحدود آفتاب حیاتش بمغرب فنا سمت غروب پذیرفت در نفحات مسطور است كه یعقوب كه امیر المؤمنین مغرب‌زمین بود جهة مصلحت مملكت بقتل برادر خود اشارت فرمود و بعد از وقوع آن امر پشیمان شده توبه فرمود و طالب شیخی گشت كه خود را بوی تسلیم نماید جمعی او را بشیخ ابو مدین شعیب بن حسن نشان دادند و یعقوب قاصدی بجانب بتخانه كه در آن زمان مقام شیخ بود ارسال نمود و استدعاء حضورش فرمود و شیخ زبان بقبول آن ملتمس گشوده گفت فرمان‌برداری اولو الامر واجبست اما من بوی نمیرسم زیرا كه حكم الهی چنانست كه در تلمسان فوت شوم و همراه قاصد یعقوب روانشده چون بتلمسان رسید مریض گشت و رسول یعقوب را گفت كه سلام من بصاحب خود برسان و بگوی كه شفای تو در دست ابو العباس مریسی است و همانجا وفات یافت و قاصد یعقوب نزد او رفته وصیت شیخ بازگفت و یعقوب كس نزد ابو العباس فرستاده التماس حضور كرد و ابو العباس از بارگاه علام الغیوب برفتن نزد یعقوب مأمور
ص: 583
شده بمراكش كه دار الملكش بود رفت و در روز ملاقات یعقوب جهة امتحان فرمود كه خروس بچه را بنحبه هلاك ساختند و دیگریرا بكشند و هردو را پخته نزد شیخ نهادند شیخ خادم را گفت كه این یكی را بردار كه مردار است و آن دیگر را بخورد و این كرامت سبب ارادت یعقوب گشته زمام امور مملكت را بقبضه اختیار پسر خود نهاد و دست در دامن متابعت شیخ زده بواسطه تربیت ابو العباس او را ترقی تمام روی نموده بلكه بمرتبه ولایت رسید و مستجاب الدعوة گردید از جمله سالكان مسالك سخنوری ابو العباس خبر وی معاصر یعقوب بود و كتاب صفوة الادب و دیوان العرب را بنام نامی او تصنیف نمود

ذكر ابو عبد اللّه محمد بن یعقوب «1» كه ملقب بود بناصر و بیان انتقال دولت از خاندان عبد المؤمن بارادت پادشاه قادر

تاریخ حبیب السیر ج‌2 583 ذكر ابو عبد الله محمد بن یعقوب كه ملقب بود بناصر و بیان انتقال دولت از خاندان عبد المؤمن بارادت پادشاه قادر ..... ص : 583
تاریخ امام یافعی مسطور است كه چون یعقوب بجوار مغفرت علام الغیوب پیوست باتفاق امر او اركان دولت ولدش محمد كه ابو عبد اللّه كنیت داشت بر تخت سلطنت نشست ابو عبد اللّه در سنه ست عشر و ستمائه روی بعالم عقبی نموده دیگری هم از آنقوم قایم‌مقام گردید و در سنه عشرین و ستمائه نوبت ایالت آنوقت بعبد الواحد بن یوسف بن عبد المؤمن رسید و او ابواب ظلم تعدی بر روی رعایا برگشاد لاجرم در ایام دولتش اختلال باحوال ممالك راه یافته در هر ناحیه یكی
______________________________
(1) واضح باد كه در تاریخ ابو الفدا چنان بنظر رسیده كه ناصر فی سنه 610 وفات یافت و بعد از فوت او پسرش ابو یعقوب یوسف كه ملقب بمستنصر گردید بجایش نشست و او در سنه 620 وفات یافت و چون لاولد بود عم پدرش عبد الواحد كه ملقب به مستنصر گردید بجایش نشست و بعد از نه ماه مردم او را خلع كرده بقتل رسانیدند و پس از او برادر زاده‌اش عبد اللّه را كه ملقب بعادل گردید منصوب شد و عبد اللّه فی سنه 624 مخلوع نموده خبه كردند و بعد از او یحیی بن محمد الناصر بجایش نشست و در ایام دولت او ادریس بن یعقوب كه ملقب بمامون گردید خروج كرد و یحیی بقتل رسید و مامون مستقل گردید و هم در آن ایام متوكل بن بنود خروج كرد و آخرالامر مامون ما بین سبته و مراكش وفات یافت و پس ازو عبد الواحد بن ادریس كه ملقب برشید گردید منصوب شد و رشید فی سنه 240 در صهریجی كه در بستان مراكش بود غرق شد و بمرد و بعد از او علی بن ادریس كه ملقب بمعتضد گردید منصوب شد و معتضد در ماه صفر سنه 646 بقتل رسید و پس از وی ابو حفص عمر بن ابراهیم بن یوسف كه ملقب بمرتضی گردید بجایش نشست و در یازدهم محرم 665 ابو العلا ادریس المعروف بابی دبوس كه ملقب بواثق بود بر وی خروج كرد و مرتضی را در موضع كتامه در دهه آخر ربیع الآخر سنه مذكوره بقتل رسانید و ایام دولت بنی عبد المؤمن منقرض گردید حرره محمد تقی التستری
ص: 584
از اقربایش خروج كرد و دست بفتنه و فساد برآورد از آنجمله برادرزاده عبد الواحد عبد اللّه بن یعقوب كه عادل لقب داشت در مملكت اندلس لواء استیلا برافراشت و میان او و فرنگیان مقاتله روی نمود و عبد اللّه شكست یافت و با قبح وجهی منهزم بمراكش شتافت و عبد الواحد او را گرفته بقتل رسانید و در شهور سنه احدی و عشرین و ستمائه در وقتی كه نه ماه از پادشاهی عبد الواحد گذشته بود امراء موحدین از سلطنتش متنفر گشته او را خلع نمودند و بخبه هلاك ساخته یحیی بن محمد بن یعقوب بن یوسف را بپادشاهی برداشتند و در بلاد اندلس بعد از فرار عبد اللّه بن یعقوب برادرش ادریس حاكم شد و در ایام دولت او محمد بن یوسف بن هود الخرامی خروج كرده مردم را بخلافت آل عباس دعوت نمود و جمعی كثیر غاشیه متابعت محمد برادرش را گرفته ادریس با لشگر خویش متوجه مراكش گشت و یحیی از مقاومت عاجز آمده منهزم گردید و ادریس كه مأمون لقب داشت و بصفت شجاعت و مهابت موصوف بود و نام محمد تومرت را كه تا آنغایت بنو عبد المؤمن در خطبه مندرج میگردانیدند او ساقط ساخت و در سنه ثلثین و ستمائه رایت عزیمت بصوب عالم آخرت برافراخت
ابو محمد رشید بن المأمون بعد از فوت پدر در مراكش بر تخت سلطنت نشست و در سنه اربعین و ستمائه رخت سفر آخرت بربست
ابو الحسن علی بن مأمون قائم‌مقام برادر بود و معتضد لقب داشت و او را سعید نیز می‌گفتند و سعید در سنه ست و اربعین و ستمائه در وقتی كه محاصره یكی از قلاع حدود قهستان می‌نمود بضرب تیغ بعضی از امرا بر پشت اسب بقتل رسید و برادر زاده‌اش ابو حفص عمر بن ابی ابراهیم متصدی امر سلطنت گردید و او مرتضی لقب داشت و قرب بیست سال علم پادشاهی برافراشت و در سنه خمس و ستین و ستمائه پسر عم مرتضی ادریس كه ملقب بود بالواثق باللّه خروج نموده قصد مراكش فرمود و مرتضی فرار بر قرار اختیار كرده یكی از اعوان ادریس بوی بازخورد و مرتضی بحسب ضرورت در مقام محاربه آمده كشته گشت و ادریس مدت سه سال باقبال گذرانیده دولت بنی عبد المؤمن از وی بجماعتی منتقل شد كه امام عبد اللّه الیافعی نوبتی از ایشان به بنی مریم تعبیر كرده و كرتی نام آن طایفه را بنی مرین در قلم آورده و همچنین در مراة الجنان در ضمن بیان واقعه سنه خمس و ستین و خمسمائه كنیت ادریس ابو العلا مذكور گشته و در سنه خمس و ستین و ستمائه ابو دبوس مزبور شده و چون اسامی و حالات طایفه كه بعد از انقراض ایام دولت بنی عبد المؤمن كه در مغرب حكومت نموده‌اند از كتبی كه در وقت تالیف این اجزا در نظر بود بوضوح نه پیوسته خامه سخندان در تحریر بیان احوال ملوك مصر و سلاطین آل ایوب كمر بست و من اللّه الاعانت و التوفیق‌

ذكر طلوع اختر اقبال آل ایوب از مطلع مقصود و مطلوب‌

والیان مصر خبر و حامیان ملك سیر ولایت شرح اینحكایت را بدین روایت فتح نموده‌اند كه جد ملوك مصر شاذی در سلك اعاظم اعیان اكراد انتظام داشت و نسبش
ص: 585
بقول بعضی از مورخان بعدنان میرسد و در زمان سلطان مسعود سلجوقی یكی از نواب مسعود كه مجاهد الدین نیكروز نام داشت شاذی را كوتوال قلعه تكریت ساخت و چون شاذی در تكریت بمرض موت غمگین گشت و جیب حیاتش بچنگ گرك اجل چاك شده درگذشت ولد بزرگترش نجم الدین ایوب بجای پدر نشست و نجم الدین ایوب در ایام حكومت روزی باتفاق برادر خود اسد الدین شیركوه براهی میرفت كه ناگاه زنی گریان بدیشان رسید و معروض گردانید كه فلان كس بی‌جهتی متعرض من گردید اسد الدین فی الحال آنشخص را پیدا كرد و حربه كه در دست داشت از وی ستانده بر مقتلش زد و نجم الدین اسد الدین را مقید و محبوس ساخته كیفیت واقعه را بنایب سلطان مسعود عرضه داشت فرمود مجاهد الدین در جواب نوشت كه میان من و آنشخص مقتول اساس محبت و مودت استحكام تمام داشت و هرگاه با شما ملاقات كنم میتواند بود كه خون او را طلب دارم پس مناسب آنست كه از شهر من بیرون روید تا من بعد یكدیگر را نه‌بینیم و چون اینجواب بنجم الدین رسید باتفاق اسد الدین بصوب موصل در حركت آمد و پس از وصول بدان منزل اتابك عماد الدین زنگی با ایشان در طریق یكرنگی سلوك نموده چون بعلبك را مفتوح ساخت زمام ایالتش را در قبضه اختیار نجم الدین نهاد و نجم الدین امیری بود بغایت نیكوسیرت و پاكیزه سریرت بصفت عقل و دیانت موصوف و بزیور عدل و امانت معروف و در ایام حكومت بعلبك از برای طبقه صوفیه خانقاهی بنا كرده آنرا موسوم بنجمیه گردانید و در آنولایت آثار نصفت و رعیت‌پروری بظهور رسانید و بعد از فوت عماد الدین زنگی باتفاق برادر خود اسد الدین شیركوه نزد نور الدین محمود رفت و هردو برادر منظور نظر در تربیت نور الدین شده منصب سرداری سپاه و لشگركشی تعلق باسد الدین گرفت چنانچه در ضمن بیان احوال نور الدین محمود سبق ذكر یافت و اسد الدین بفرمان نور الدین محمود سه نوبت لشكر بمصر كشید و در كرت اخیر وزیر عاضد اسمعیلی شد و بعد از دو ماه كه در منصب وزارت دخل داشت رایت عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و برادر زاده‌اش صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب متكفل آنمنصب گشته از غایت وقوف و كاردانی باندك زمانی تمامی اركان دولت را بی‌اختیار ساخت و ملك ناصر لقب یافت و بعد از تمكن در مصر قاصدی نزد نور الدین محمود فرستاد و التماس نمود كه پدر او را رخصت فرماید تا بمصر آید و با پسر بسر برد و نور الدین محمود این ملتمس را بعز اجابت مقرون گردانیده نجم الدین ایوب بسان یعقوب در آرزوی وصال یوسف از شام متوجه مصر گردید و در بیست و چهارم رجب سنه خمس و ستین و خمسمائه بظاهر آن خطه رسید و عاضد خلیفه او را استقبال نمود و نجم الدین ایوب دیده را كه در بیت الاحزان هجران صفت (و ابیضت عیناه من الحزن) گرفته بود بدیدار صلاح الدین یوسف روشن كرد و صلاح الدین در تعظیم و تكریم پدر بزرگوار شرایط مبالغه بجای آورده خواست كه منصب وزارت را بوی بازگذارد اما نجم الدین قبول ننمود و صلاح الدین بتمشیت مهمات مصر اقدام فرمود و در اوایل محرم الحرام سنه سبع و ستین و خمسمائه مزاج عاضد فاسد شده در روز عاشورا
ص: 586
قاصد سفر آخرت گشت و صلاح الدین خزاین اسمعیلیه را كه از نقود نامعدود و جواهر زواهر و اقمشه نفیسه مالامال بود تصرف نمود و من حیث الاستقلال بضبط امور ملك و مال پرداخته رعیت و سپاهی را مستمال گردانید در تاریخ امام یافعی مسطور است كه از جمله تنسوقات كه از خزانه عاضد بدست صلاح الدین افتاد عصائی بود از زمرد و از كتب نفیسه بخطوط جیده صد هزار مجلد و هم در مبادی ایام دولت صلاح الدین بنابر بعضی اسباب نور الدین محمود از وی رنجیده قصد نمود كه بمصر رود و دیگریرا عوض صلاح الدین یوسف بعزت سلطنت مصر رساند و اینخبر بعرض صلاح الدین رسیده پدر و خال و سایر اقرباء و امراء خود را مجتمع ساخت و جهة دفع آنواقعه قرعه مشورت در میان انداخت تقی الدین كه برادرزاده صلاح الدین بود برپای خاسته گفت صلاح دولت در آنست كه هرگاه نور الدین محمود بدین جانب شتابد با جنود نامعدود روی بمیدان كارزار آوریم و زمام اختیار این مملكت را بقبضه اقتدار او باز نگذاریم نجم الدین ایوب زبان بدشنام نبیره گشاده برین سخن انكاری بلیغ فرمود و صلاح الدین را مخاطب ساخته گفت كه من پدر توام و شهاب الدین كه خال تست با آنكه از تمامی اینجماعت با تو محبت بیشتر داریم هرگاه نور الدین محمود را به‌بینیم امكان ندارد كه بدستور سابق بساط جلالت مناط سلطنت را تقبل نمائیم و اگر ما را بضرب عنق تو اشاره فرماید البته حسب فرموده بتقدیم رسانیم حال پدر و خال تو كه این‌چنین باشد نسبت بدیگر امرا و اركان دولت چه گمان میبری این مملكت در سلك سایر ممالك محروسه نور الدین محمود انتظام دارد و ما بحقیقت ممالیك اوئیم و هروقت نور الدین تو را عزل كند غیر اطاعت و انقیاد چاره نداریم اكنون صلاح دولت در آنستكه بنور الدین عریضه‌نویسی مبنی از آنكه چنان استماع افتاده كه خاطر همایون بر آن قرار یافته كه رایات نصرت آیات جهة استخلاص این ولایات نهضت فرماید و حال آنكه حاجت بآن نیست كه آنحضرت بواسطه این مهم مرتكب این سفر صعب شوند زیرا كه من قدم از جاده عبودیت ملازمان پایه سریر سلطنت بیرون ننهاده‌ام و هرحكمی كه از موقف عدالت صدور یابد قبول دارم مصراع
بهرچه حكم كنی بر وجود من حكمی
و اگر غباری از ممر این بنده بر ضمیر انور نشسته مناسب آنكه یكی از غلامان خاصه را ارسال فرمایند تا مندیلی در گردن بنده انداخته بجانب درگاه عالم‌پناه كشید مصراع
چكند بنده كه گردن ننهد فرمان را
و صلاح الدین نصیحت حضرت ابوی را بسمع رضا اصغا فرموده مردم متفرق گشتند و بعضی از منهیان نور الدین كیفیت این قال‌وقیل بتفصیل بوی نوشتند آنگاه نجم الدین با پسر خود خلوت كرده گفت تو بواسطه غرور جوانی و عدم تجربه بر صلاح و فساد امور اطلاع نداری زیرا كه اگر این جماعت بر ما فی الضمیر تو وقوف می‌یافتند و نور الدین را اعلام مینمودند كه تو میخواهی كه او را از دخول در مصر مانع آئی نور الدین بهمگی همت متوجه دفع ما گشته تمامی سپاه شام و موصل را مجتمع میساخت و رایت نهضت بدین طرف می‌افراشت حالا كه خبر این مجلس بشنود و گمان برد كه ما مطیع و منقاد اوئیم خاطر جمع كرده بمهمی دیگر مشغولی نماید و ما از قصد او
ص: 587
فارغ‌بال باشیم و فی الواقع این تدبیر نجم الدین موافق تقدیر افتاده چون عرضه داشت صلاح الدین و كیفیت گفت‌وشنود مجلس مذكور بعرض نور الدین رسید بار دیگر نسبت بصلاح الدین در مقام عنایت آمده صلاح در آن دانست كه او را بحال خود گذارد و بهیچ نوع نیازارد و در سنه ثمان و ستین و خمسمائه نجم الدین ایوب كه ملك افضل لقب داشت از اسب افتاد و چند روز متالم بوده بقضاء اجل گرفتار گشت و صلاح الدین یوسف بر نهج سنت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم او را تجهیز و تكفین كرده در موضع مناسب مدفون ساخت و كما ینبغی بلوازم تعزیت پرداخت و از نجم الدین شش پسر و دو دختر ماند بدین‌ترتیب ملك ناصر صلاح الدین یوسف ملك عادل سیف الدین محمد شمس الدوله توران شاه سیف الاسلام طغتكین شاهنشاه تاج الملوك بوری ست الشام ربیعه خاتون و در سنه تسع و ستین و خمسمائه نور الدین محمود فوت شده صلاح الدین استقلال تمام یافت و باندك زمانی مملكت شام را نیز بتحت تصرف درآورده پرتو انوار عدالتش بر متوطنان آن بلده تافت و صلاح الدین در ایام سلطنت چندین نوبت با كفار فرنك محاربه نموده بسیاری از قلاع بلاد ایشان را تسخیر كرد و بیت المقدس و قدس خلیل را از تصرف نصاری بیرون آورد و او پادشاهی بود بصفت نصفت موصوف و بوفور سخاوت معروف علما و افاضل را دوست داشتی و همواره همت بر ترفیه احوال ایشان گماشتی و همانسال كه در مصر پادشاه گشت توبه كرد و از شرب خمر و سایر منهیات درگذشت و در ایام دولت بقاع خیر در بلاد مصر و شام بسیار طرح انداخت و مستقلات خوب و مزروعات مرغوب بر آن ابنیه رفیعه وقف ساخت تفصیل بعضی از عمارات او این است كه نوشته میشود مدرسه قرافه صغری كه نزدیك بقبر امام شافعی واقعست و مدرسه قاهره معزیه قریب بمزاری كه منسوب است بامام حسین علیه السّلام و خانقاهی كه بجای سعید السعدا كه از جمله خدام خلفاء اسمعیلی بود بنا نمود و مدرسه حنفیه كه بموضع سرای عباس بن سلار است تعمیر فرمود و مدرسه شافعیه كه در مصر معروفست بزین التجار و مدرسه مالكیه در قاهره معزیه دار الشفائی كه داخل قصر او بود و مدرسه خانقاه قدس خلیل و وفات صلاح الدین بسیت و هفتم شهر صفر سنه تسع و ثمانین و خمسمائه در دمشق اتفاق افتاد و نخست در مقابر شهداء ناحیه شمالیه دمشق مدفون شد و بعد از آن در روز پنج‌شنبه دهم شهر محرم الحرام در سنه اثنین و تسعین و خمسمائه جسد او را از آنجا بعمارتی كه در بستان ساخته بود نقل نمودند و در صفه غربیه آن منزل دفن فرمودند

گفتار در بیان مجملی از وقایع ایام سلطنت ابو المظفر صلاح الدین یوسف از وقت جلوس در مصر تا زمان رحلت از جهان پرتاسف‌

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در سنه ثمان و ستین و خمسمائه صلاح الدین
ص: 588
یوسف برادرزاده خود قراقوش را بفتح بعضی از بلاد مغرب مأمور گردانید و قراقوش لشكر بدانجا كشیده بلده طرابلس كه در تصرف فرنگیان بود باهتمام او مفتوح گردید و همدرین سال آفتاب اقبال برادر صلاح الدین شمس الدوله از افق مملكت یمن طالع شد و زندیقی كه عبد النبی نام داشت و به تغلب بر آنولایت استیلا یافته بود در برابر شمس الدوله آمده بعد از مقاتله گرفتار گشت و بقتل رسید و در سنه سبعین و خمسمائه بلده دمشق با اكثر بلاد شام در حیز تسخیر سلطان صلاح الدین درآمد و ملك صالح اسمعیل بن نور الدین محمود بر حكومت حلب قناعت نمود و در سنه اثنین و سبعین و خمسمائه صلاح الدین فرمان داد كه سوری بطول بیست و نه‌هزار و سیصد ذراع از جانب بیابان در گرد مصر و قاهره بنا نمایند و استادان بنیاد كار كرده تا اواخر ایام حیات صلاح الدین بآن عمارت مشغول بودند و در سنه ثلث و سبعین و خمسمائه صلاح الدین لشكر بعسقلان كشیده بسببی ذریات نصاری و اخذ اموال ایشان قیام نمود و از آنجا بطرف رمله رفت ناگاه سپاهی از فرنك بدانجا رسید و مقاتله صعب دست داده شكست بجانب اهل اسلام افتاد و پسر تقی الدین كه نبیره برادر صلاح الدین بود در سن بیست سالگی با بسیاری از لشكریان مصر بدرجه شهادت رسید و سلطان در كمال پریشانی بمصر شتافته نصاری بحماة رفتند و مدت چهار ماه آن بلده را محاصره نمودند و در اواخر همین سال قلعه حلب بی‌تعب بحیز تسخیر صلاح الدین درآمد و ایالت آن مملكت را بولد خود ملك ظاهر ارزانی داشت و در سنه اربع و سبعین و خمسمائه فرخ شاه كه برادرزاده صلاح الدین بود و از قبل او در دمشق حكومت مینمود بجنگ جمعی از اهل فرنك كه ببلاد شام درآمده بودند رفت و ایشان را منهزم ساخته سپهدار لشكر كفار را از پشت زین بر روی زمین انداخت و درین سال خال صلاح الدین شهاب الدین كه در حماة علم حكومت می‌افراشت وفات یافته ملك مظفر تقی الدین عمر بن شاهنشاه بن نجم الدین ایوب قایم‌مقام او شد و تا سنه سبع و ثمانین و خمسمائه در آنولایت بدولت گذرانیده وفات یافت و در سنه ست و سبعین و خمسمائه شمس الدولة الملك المعظم تورانشاه بن نجم الدین ایوب كه برادر بزرگتر صلاح الدین بود و سابقا یمن را بضرب شمشیر در حیز تسخیر درآورده باسكندریه رفته بود از عالم رحلت نمود و جسد او را بشام نقل كرده در مدرسه كه خواهرش ست الشام در ظاهر دمشق ساخته است مدفون گردانیدند و پس از فوت شمس الدوله ایالت یمن ببرادر دیگر صلاح الدین سیف الاسلام تعلق گرفت و در روز جمعه از ایام ربیع الاولی سنه ثلث و ثمانین و خمسمائه در سطح طبریه میان سلطان صلاح الدین و فرنگیان بی‌دین محاربه عظیم اتفاق افتاد و عنایت الهی شامل حال امت حضرت رسالت‌پناهی گشته كلانتر نصاری اسیر شد و بسیاری از لشكریان او بقتل رسیدند آنگاه سلطان نصرت پناه بقلعه رفته آن قلعه را از تصرف نصاری بیرون آورد و قرب چهار هزار كس از مسلمانان را كه اسیر كافران بودند مطلق العنان گردانید و برین قیاس در فتح دیگر بلاد و قلاع كه در دست فرنگیان بود مراسم سعی و اجتهاد مرعی داشته نابلس و عكا و قیساریه و ناصره و عسقلانرا مفتوح ساخت آنگاه لشكر به بیت المقدس كشیده بر جانب
ص: 589
غربی آن بلده نزول اجلال فرمود و بعد از چند روز از آنجا بطرف شرقی شتافته آغاز محاصره و محاربه كرد و در آن زمان از نصاری زیاده بر شصت هزار مرد جرار در آن شهر اقامت داشتند و در باب مدافعه و مقاتله مسلمانان علم جد و اهتمام می‌افراشتند و در روز جمعه بیست و هفتم ماه رجب سنه مذكوره صلاح الدین بزخم سنك منجنیق در تضییق نصاری كوشیده آثار فتح و نصرت بر صفحات احوال اهل اسلام ظاهر گشت و خوف و رعب تمام در قلوب اصحاب كفر و ظلام افتاده فریاد الامان بایوان كیوان رسانیدند و صلاح الدین فرنگیانرا از قتل و اسر ایمن گردانیده فتح بیت المقدس دست داد و مسلمانان صلیبی را كه نصاری بر قبه حجره مسجد اقصی نصب كرده بودند درهم شكسته و همان روز در مسجد نماز جمعه قایم شد و غلغله تكبیر صغیر و كبیر بچرخ اثیر رسید و حال آنكه آن بلده از شهور سنه اثنین و سبعین و اربعمائه تا آن غایت در تصرف ارباب ضلالت بود و قاعده صلح میان سلطان صلاح الدین و فرنگیان بیدین در آنروز برین وجه مقرر شد كه هریك از رجال كفار بیست دینار و هرفرد از نسوان ایشان پنج دینار صوری تسلیم متابعان ملت محمدی نمایند و جهة هریك از اطفال خود یكدینار دهند و هركس از عهده آنچه او را باید داد بیرون نتواند آمد در دست اهل اسلام اسیر باشد و صلاح الدین این اموال را مستخلص گردانیده در میان لشكریان و علما و زهاد تقسیم كرد و روی بجانب صور آورد و بسبب آنكه صور در غایت استحكام بود صورت فتح روی ننمود و لشكریان از سرما و بارندگی دست بیداد برآورده امراء صلاح در مراجعت دیدند و سلطان باستصواب نیك‌اندیشان از آنجا كوچ كرده بطرف طرطوس شتافت و آن بلده را قهرا قسرا فتح كرد و جمیع اموال فرنگیان را غنیمت گرفت و هركس از نصاری كه آنجا بود اسیر ساخت و آتش غضب در طرطوس زده متوجه دیگر بلاد اهل ضلال شد و بلده بعد از بلده مسخر گردانید تا بظاهر بزریه رسید و باوجود آنكه آنحصار در حصانت ضرب المثل بود و ارتفاع دیوارش از پانصد و هفتاد ذراع زیاده بضرب شمشیر و تیر در حیز تسخیر مصریان درآمده آنگاه صلاح الدین بانطاكیه شتافته مهم مردم آنجا بر مصالحه قرار گرفت و كافران اسیر مسلمانان را كه در شهر داشتند گذاشتند و صلاح الدین بنابر التماس ولد خود ملك ظاهر از انطاكیه بحلب رفت و مدت سه روز آنجا توقف نمود و ملك ظاهر چنانچه باید و شاید بمراسم ضیافت و پیشكش قیام نمود و سلطان صلاح الدین از حلب بحماة رفت حاكم آنجا تقی الدین بدانچه در حیز قدرت او بود لوازم خدمت بجا آورد و صلاح الدین برادرزاده را نواخته حلب و یكدو قصبه دیگر اضافه اولكاه او گشت پس صلاح الدین بدمشق رفته چند روزی در آن بلده باستراحت پرداخت و از دمشق بصیداء شتافته آن بلده را بصلح مفتوح ساخت آنگاه كرك و شوكب را نیز بمصالحه گرفته از آنجا بقدس خرامید و نماز عید اضحی در آن مقام متبركه گذارده بعسقلان رفت و آن خطه را از برادر خود عادل ستانده كرك را عوض داد پس بمكه منزل گزیده بعمارت سور آن بلده فرمان فرمود و بعد از آن بنفس نفیس شریف بشقیق تشریف برد و آنقلعه را كه در كمال متانت و حصانت بود محاصره نمود
ص: 590
و چون حاكم آنجا شقیق كه در سلك عقلا و اعیان فرنك انتظام داشت علامات فتح و ظفر در جانب اهل اسلام مشاهده كرد تنها از قلعه پایان آمده ناگاه بدر خرگاه آن پادشاه عالیجاه رسید و سلطان او را بار داده باعزاز و احترام نزدیك خود بنشاند و بنابر آنكه آن مهمان عزیز بلغت عربی دانا بود و از فن تاریخ وقوف داشت سلطان متوجه سرانجام مهام او شده والی شقیق بعرض رسانید كه غرض من از تصدیع ملازمان آستان سلطنت آشیان آنست كه اشارت صدور یابد كه بنده بدمشق رفته آنجا ساكن باشم و از دیوان اعلی سال‌بسال مرا آن مقدار زر و غله دهند كه با اهل و عیال بفراغت بگذرانم و هرگاه كه این التماس من درجه قبول یابد قلعه را تسلیم خدام عالی‌مقام نمایم و سلطان ملتمس او را بعز اجابت اقتران داده حاكم شقیق بقلعه بازگشت و لشكر اسلام ترك محاصره و محاربه داده دل بر مصالحه نهادند و بعد از چند روز بوضوح پیوست كه آنكافر بقدم خدیعت و فریب از قلعه بیرون آمده بود و غرضش از آن سخنان آن بوده كه مصریان دست از تضییق اهل شهر بازدارند تا او مرمت برج و باره نموده ذخیره بقلعه درآرد لاجرم سلطان در غضب رفته كرت دیگر سپاه ظفرپناه آغاز كارزار كردند و روی بترتیب اسباب قلعه‌گیری برآوردند و در خلال این احوال خبر رسید كه لشكری بیكران و حشری فراوان از فرنگان بعكه آمده آن بلده را محاصره مینمایند و ملك عادل بدان راضی گشته كه با كافران مصالحه نماید برین موجب كه شهر را با تمامی آلات و اسلحه و مراكب و دویست هزار دینار زر بدیشان دهد و صد نفر از آن اسیران متعین و پانصد كس از مجاهیل اساری را مطلق العنان گرداند تا ایشان مسلمانان را رها كنند كه بسلامت از آنجا بیرون روند و سلطان از شنیدن این سخنان بغایت متاثر گشته برین صلح انكار بلیغ نمود آنگاه باستصواب ارباب رای ترك محاصره شقیق داده بتخریب عسقلان اشارت فرمود زیرا كه ترسید كه در غیبت رایت ظفرآیت كفار فرنك برآنجا استیلا یابند و باستظهار اموال عسقلانیان بیت المقدس را در حوزه تسخیر آورند و ملك افضل كه در سلك اولاد امجاد صلاح الدین انتظام داشت و حاكم دمشق بود متصدی تخریب آن بلده گشته حكم فرمود كه متوطنان عسقلان روی بسایر بلاد آوردند و ازین جهة خوف تمام و مصیبت مالا كلام شامل حال عسقلانیان گشته و به بیع چیزهائیكه قابل نقل نبود شروع نمودند و چیزیكه بده درم می‌ارزید بیكدرم میفروختند و كسی نمیخرید در مراة الجنان مسطور است كه در آن ایام عسقلانی دوازده مرغ بیكدرم فروخت و ارزانی سایر اشیا را برین قیاس باید كرد القصه از بیستم ماه شعبان تا سلخ ماه مذكور جمعی كثیر بتخریب آن بلده پرداختند و بالاخره آتش در بیوتاتش انداختند و همچنین بلده و قلعه رمله را ویران كردند مقارن آنحال از نزد ملك عادل خبر آمد كه مردم فرنگ باین معنی راضی شده‌اند كه اگر بلاد سواحل را بدیشان گذاریم با ما مصالحه نمایند و دیگر طریق تعرض ببلاد اسلام نپیمایند و سلطان او را رخصت صلح داده قواعد عهد و پیمان میان مسلمانان و فرنگیان بغلاظ ایمان تاكید یافت و از جانبین محاربه آغاز آمد شد كردند آنگاه سلطان دین‌پناه به بیت المقدس شتافته ملك
ص: 591
ظاهر و ملك افضل را اجازت داد كه ببلاد خود روند و بنفس نفیس روزی‌چند در بیت المقدس اقامت نموده پس از آن بدمشق شتافت و در روز بیست و هفتم شوال سنه ثمان و ثمانین و خمسمائه بدار الملك شام رسید و جمیع اولاد او با سایر حكام بلاد شام در خدمتش مجتمع گشتند و چندگاه بسور و سرور اوقات گذرانیدند و در روز جمعه شانزدهم صفر سنه تسع و ثمانین و خمسمائه سلطان جهة ملاقات قافله حاج سوار شده چون از نزد حاجیان مراجعت نمود به تب محرق گرفتار گشت و در بیست و هفتم همان ماه بجوار رحمت الهی پیوست فرق انام از خواص و عوام آغاز فغان و زاری و ناله و بیقراری كردند و در وقتی كه چشم خلایق بر جنازه آن پادشاه عادل افتاد آنمقدار آواز بگریه و ناله بلند گردید كه زیاده بر آن تصور نتوان نمود نقلست كه سخاوت سلطان صلاح الدین بمثابه بود كه با وجود بسطت مملكت و فسحت ولایت و وفور مداخل و حصول غنایم در روز وفات در خزانه او زیاده از چهل و هفت درم موجود نبود و بروایت تحفة الملكیه او را هفده پسر بود و العلم عند اللّه الودود

ذكر سلطنت ملك عزیز ابو الفتح عثمان بن صلاح الدین یوسف‌

سلطان صلاح الدین «1» در زمان حیات ایالت ولایت مصر را به پسر بزرگتر خود عثمان تفویض نمود و او را ملقب بملك عزیز گردانیده بود و چون خبر فوت آنعزیز مصر معدلت بعزیز مصر رسید قدم بر مسند سلطنت نهاده اكابر و اشراف آن بلده بتجدید بیعتش پرداختند و ملك عزیز بعد از آنكه خاطر از ضبط آن مملكت فارغ گردانید قصد برادر خود ملك افضل نموده باتفاق عم خویش ملك عادل سه نوبت لشكر بدمشق كشید و در رجب سنه اثنین و تسعین و خمسمائه آن بلده را بعد از محاصره و محاربه گرفته ملك افضل فرار بر قرار اختیار كرد و عزیز سلطنت دمشق را بملك عادل تفویض نمود خود بجانب مصر بازگشت و در سنه ثلث و تسعین و خمسمائه سیف الاسلام طغتكین بن نجم الدین بن ایوب كه حاكم یمن بود از عالم رحلت نمود و او بصفت كرم و شجاعت اتصاف داشت و بعد از وفات سیف الاسلام پسرش فتح الدین اسمعیل كه او را ملك معز میگفتند در یمن پادشاه شد و در سنه خمس و تسعین و خمسمائه ملك عزیز در مصر وفات یافت و مدت حیاتش را بیست و هفت سال و سه ماه و هفده روز گفته‌اند و او جوانی بود در غایت حلم و حیا و نهایت عفت و سخا و بعد از فوت او مصریان متفرق بدو فرقه شدند طبقه بر سلطنت پسر عزیز كه موسوم بعلی و ملقب به منصور بود اتفاق نمودند و زمره‌ای كس بطلب ملك افضل فرستاده ابواب اطاعت بر روی او گشودند
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا پسر بزرگ صلاح الدین یوسف را ملك افضل نگاشته و سن عزیز را بقدر دو سال از افضل كوچكتر نگاشته حرره محمد تقی التستری
ص: 592

ذكر ملك افضل نور الدین علی بن صلاح الدین یوسف‌

چنانچه از سیاق كلام گذشته بوضوح می‌پیوندد ملك افضل در زمان حیات پدر حاكم دمشق بود و چون صلاح الدین یوسف بعالم آخرت انتقال نمود برادرش عزیز باتفاق عم خود ملك عادل سه كرت لشكر بدمشق كشیده آن ملك را از ملك افضل انتزاع فرمود و صرخد را بوی داد و او در صرخد میبود تا وقتی كه عزیز وفات یافت آنگاه بمصر شتافت و روزی‌چند بر مسند عزت تكیه زد ناگاه عمش ملك عادل با سپاه پردل بمصر رسید و بلده سیمساط را بملك افضل ارزانی داشته سلطنت مملكت مصر بر عادل قرار یافت و ملك افضل بسمیساط رفته مدت حیاتش در سنه اثنین و عشرین و ستمائه در آن شهر نهایت پذیرفت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ملك افضل را فضل و كمال بسیار بود و از علماء زمان خود استماع حدیث فرمود در جودت كتابت یدبیضا مینمود و در تعظیم و تكریم اصحاب دانش مراسم مبالغه بتقدیم میرسانید و در تاكید قواعد عدل و حلم و كرم از خود بتقصیر راضی نمیگردید و از انشاء رسائل و مكاتیب وقوف تمام داشت و در نظم اشعار رایت مهارت می‌افراشت در آن اوان كه برادرش عزیز كه موسوم بعثمان بود و عمش عادل كه او را ابو بكر می‌گفتند ولایت دمشق را از وی گرفتند این چند بیت نظم كرده نزد ناصر خلیفه فرستاد كه شعر
مولای ان ابا بكر و صاحبه عثمان‌قد غصبا بالسیف حق علی
و هو الذی كان قد ولاه والده‌علیهما فاستقام الامر حین ولی
فخالفاه و حلا عقد بیعته‌و الامر بینهما و النص فیه جلی
فانظر الی خط هذا الاسم كیف لقی‌من الاواخر ما لاقی
من الاول و ناصر خلیفه
این سه بیت در جواب قلمی كرد كه شعر
واتی كتابك یا بن یوسف ناطقابالصدق یخبران اصلك طاهر
غصبوا علیا حقه اذلم یكن‌بعد النبی له بیثرب ناصر
فاصبر فان غدا علیه حسابهم‌و البشر فنا صرك الامام الناصر وزیر ملك افضل ابو الفتح نصر اللّه بن ابی الكریم محمد بن عبد الكریم الشیبانی الجزری بود و نصر اللّه نیز مانند برادران خود مجد الدین ابو السعادات و عز الدین علی مشهور است بابن اثیر جزری و ابن اثیر در فنون فضایل و صنوف علوم سرآمد علما و فضلاء زمان خود بود و در فن انشا و نوشتن رسایل آنقدر مهارت داشت كه فوق آن مرتبه تصور نتوان نمود و او در جزیره ابن عمر متولد شد و همانجا نشوونما یافت و در اوایل ایام صبی بحفظ كلام ایزد متعال فایز گشت و قوت حافظه‌اش بمثابه بود كه تمام دیوان ابی تمام و بحتری و متنبی را یاد گرفت در تاریخ امام یافعی از ابن خلكان مرویست كه چون ابن اثیر از كسب فضایل بازپرداخت بملازمت سلطان صلاح الدین شتافت و منظورنظر تربیت سلطانی گشته وزارت ملك افضل بوی تعلق پذیرفت و ابن اثیر من حیث الاستقلال بدان امر مشغولی مینمود تا وقتی كه عزیز و عادل دمشق را از افضل انتزاع كردند آنگاه ابن اثیر بنابر توهمی كه از آن دو عزیز داشت در گوشه مختفی گردید و یكی از حجاب ملك افضل او را در صندوقی نشانده و در صندوقرا مقفل ساخته بر شتری بار كرد و از دمشق بیرون آورده
ص: 593
همراه خود بجانب مصر برد و ابن اثیر در آندیار بنیابت و وزارت ولد عزیز منصور قیام نمود و چون عادل مصر را تسخیر فرمود ابن اثیر از آنجا نیز گریخته بحلب رفت و روزی چند بخدمت ملك ظاهر پرداخته از حلب روی بموصل آورد و از موصل بسنجار شتافته باز بموصل معاودت كرد و تا آخر ایام حیات آنجا مقیم بود از تصانیف داله بر وفور فضیلت ابن اثیر یكی كتاب مثل السایر است و آن نسخه اشتمال دارد برآدابی كه شعرا و كتاب و اهل انشا را ضرورتست و ایضا كتاب الوشی المرقوم فی حل المنظوم و كتاب المعانی المخترعة فی صناعة الانشاء از جمله منشآت آن وزیر فضیلت انتماست وفاتش در سنه سبع و ثلثین و ستمائه روی نمود و او از برادران خود مجد الدین ابو السعادات و عز الدین علی بسال خوردتر بود

ذكر ملك عادل ابو بكر سیف الدین محمد ابن نجم الدین ایوب‌

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ملك عادل بصفت عقل و تدبیر موصوف بود بنابرآن در سوانح امور برادرش صلاح الدین یوسف با وی مشورت میفرمود بصیام نهار و قیام لیل میل بسیار داشت و در زمان سلطنت برادر در بعضی از بلدان شام مثل عكه و كرك رایت حكومت برافراشت و بعد از فوت برادرزاده خود ملك عزیز برمملكت مصر و شام مستولی شده ولد عزیز علی را كه ملقب بمنصور بود بمدینه رها فرستاد و زمام رتق و فتق و قبض و بسط مهمات مصر را بقبضه اختیار ولد خود ملك كامل داد و حكومت دمشق رامع توابع بپسر دیگر خود ملك معظم تفویض نمود و جزیره را بولد دیگر خود ملك اشرف ارزانی فرمود و ایالت اخلاط را به پسر چهارم خویش ملك اوحد كه ایوب نام داشت مفوض گردانید و بفراغ بال در مصر نشسته رایت سلطنت بایوان كیوان رسانید و در ماه رجب سنه ثمان و تسعین و خمسمائه ملك معز اسمعیل بن سیف الاسلام طغتكین بن نجم الدین ایوب كه در مملكت یمن باظهار شعار ظلم و ضلال میپرداخت و بشرب مدام اشتغال نموده دعوی میكرد كه نسب من به بنی امیه می‌پیوندد در موضع زبید بر دست امراء خود بقتل رسید و پسرش ملك ناصر كه در صغر سن بود قایم‌مقام شد از جمله افاضل ابو الغنایم مسلم بن محمود الشیرازی با ملك معز معاصر بود و كتاب عجایب الاسفار و غرایب الاخبار را بنام او تصنیف نمود و در سنه تسع و ستمائه ملك اوحد ایوب بن ملك عادل كه حاكم خلاط بود و بظلم و سفك دماء اشتغال مینمود وفات یافت و حكومت اخلاط ببرادرش ملك اشرف متعلق شد و در سنه اثنی عشر و ستمائه ملك عادل نبیره خود ملك مسعود بن ملك كامل را بایالت ولایت یمن سرافراز ساخته بدانجانب ارسال داشت و چون ملك مسعود بحدود آن مملكت رسید اعیان امرا و اشراف در طریق اطاعت سلوك نموده مراسم استقبال بجای آوردند و او را بیمن برده بیمن و سعادت بر تخت سلطنت نشاندند و در سنه خمس عشر و ستمائه ملك
ص: 594
عادل از منزل آب و گل دل بركنده بعالم آخرت پیوست و نوزده «1» پسر یادگار گذاشت از آنجمله پنج نفر بسلطنت رسیدند كامل و معظم و اشرف و صالح و شهاب الدین غازی‌

ذكر ملك اشرف موسی بن ملك عادل‌

در زمان سلطنت ملك عادل پسرش ملك اشرف كه موسوم بود بموسی در مدینه رها بحكومت مشغولی مینمود و بعد از چندگاه ایالت حران نیز بوی تعلق گرفت و چون ملك اوحد فوت شد حكم اشرف در اخلاط نیز سمت نفاذ پذیرفت و در سنه خمس و عشرین و ستمائه ملك معظم شرف الدین عیسی كه در دمشق علم سلطنت مرتفع گردانیده بود وفات یافته پسرش ملك ناصر كه داود نام داشت قایم‌مقام شد و در سنه ست و عشرین و ستمائه ملك كامل از مصر بعزیمت فتح دمشق نهضت نمود و ملك اشرف درصدد مدد برادرآمده ملك ناصر طالب صلح گشت و بعد از ارسال رسل و رسایل مهم بر آن قرار یافت كه ملك ناصر بایالت كرك و شوبك و طرابلس قناعت نماید و ملك اشرف در دمشق بر تخت سلطنت نشسته حران و رها و رقه و راس العین را بملك كامل بازگذارد آنگاه ملك كامل بجانب مصر بازگشت و ملك اشرف دمشق را بیمن مقدم شریف مشرف ساخت و باستمالت سپاهی و رعیت پرداخته رایت عدالت برافراخت و او پادشاهی بود در غایت حلم و كرم رافع اساس عدل و قامع بناء ستم بصحبت اهل خیر و صلاح بسیار مایل و الطاف عمیمش اصحاب علم و فضل را شامل در زمان دولت خود در دمشق دار الحدیثی بنا نهاد و تدریس آن بقعه را بشیخ ابی عمرو بن صلاح داد ولادت ملك اشرف در سنه ثمان و سبعین و خمسمائه اتفاق افتاده بود وفاتش در سنه خمس و ثلثین و ستمائه روی نمود امرا و اركان دولت جسدش را بعد از تقدیم مراسم تجهیز و تكفین نخست در قلعه دمشق دفن كردند و پس از چندگاه او را از آن قبر بیرون آورده بعمارتی كه در شمالی مسجد جامع دمشق ساخته بود بخاك سپردند

ذكر ملك كامل ابو المعالی محمد بن ملك عادل‌

ملك كامل پادشاهی بود بجلالت قدر و نباهت شان موصوف و باشاعه عدل و لطافت طبع معروف ذكر جمیلش بر السنه و افواه مذكور و حسن تدبیرش نزد اقاصی و ادانی مشهور بر جاده سنن سنیه نبویه ثابت‌قدم و در محبت مقویان مذهب علیه مصطفویه راسخ دم در لیالی جمعه مجلس شریفش بوجود علما و فضلا مشحون بودی و بنفس نفیس با آنطایفه مباحثه نموده تفتیش مسائل فرمودی در ایام دولت در قاهره معزیه دار الحدیثی در كمال فسحت طرح انداخت و بر سر قبر امام شافعی قبه‌ای در غایت رفعت بنا كرده تمام ساخت و ملك كامل در ایام پدر متعهد حل و عقد و رتق‌وفتق مهمات ممالك مصر بود و بعد از فوت ملك عادل در سنه خمس عشر و ستمائه استقلال یافته باندك زمانی یمن و حجاز و شام را تسخیر
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا اولاد ذكور ملك عادل شانزده نفر مذكور شده حرره محمد تقی التستری
ص: 595
فرمود بنابرآن خطبا هرگاه بنام آن پادشاه عالی‌شان میرسیدند میگفتند كه (صاحب مكه و عبیدها و الیمن و زبیدها و مصر و صعیدها و الشام و الصنادیدها و الجزیره و ولیدها سلطان القبلتین و رب العامتین و خادم الحرمین الشریفین ابو المعالی محمد بن الملك العادل ناصر الدین خلیل امیر المؤمنین) وفات ملك كامل در آخر روز چهارشنبه بیست و یكم ماه رجب سنه خمس و ثلثین و ستمائه در قلعه دمشق روی نمود مدت عمرش نزدیك بچهل سال بود

گفتار در بیان وفات بعضی از امرا و حكام ولایت یمن و مصر و شام‌

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در سنه ست و عشرین و ستمائه ملك مسعود یوسف بن ملك كامل كه در سنه اثنی عشر و ستمائه بموجب فرموده جد خود ملك عادل لشكر بیمن كشیده آن مملكت را بتحت تصرف درآورده بود و بلاد حجاز را نیز مسخر كرده حكومت می‌نمود در مكه شریفه وفات یافت و در وقت مرض وصیت فرمود كه از متملكاتش چیزی در تجهیز و تكفین او صرف نكنند و جسدش را بشیخ صدیق كه در سلك اعاظم صلحا انتظام داشت تسلیم نمایند تا از وجه حلال برنهج سنت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم تجهیز و تكفین كند امرا و اركان دولت او بموجب وصیت عمل نموده شیخ صدیق كفن آن پادشاه نیكو اعتقاد را از رداء و ازاری كه بآن حج و عمره گذارده بود ترتیب كرد و او را در میان قبور مسلمانان مدفون گردانید و چنانچه وصیت كرده بود فرمود تا بر قبرش نوشتند كه (هذا قبر المفتقر الی رحمة اللّه تعالی یوسف بن كامل بن ابی بكر بن ایوب) و چون خبر فوت ملك مسعود بمصر رسید ملك كامل بغایت محزون و غمگین گشته بمراسم تعزیت قیام نمود و در سنه اثنین و ثلثین و ستمائه مقدمة الجیش ملك كامل صواب خادم كه در شجاعت ضرب المثل بود وفات یافت و ازو صد غلام ماند كه جمعی از آن بمرتبه امارت رسیدند و همدرین سال ملك زاهد بن السلطان صلاح الدین یوسف كه مكنی و موسوم بابو سلیمان داود بود و در قلعه بیره حكومت مینمود بعالم آخرت توجه فرمود و او بعد از فوت ملك عزیز بن ملك ظاهر كه برادرزاده ملك زاهد بود آنقلعه را متصرف گشت و در سنه ثلث و ثلثین و ستمائه ملك محسن احمد بن السلطان صلاح الدین یوسف درگذشت و او در علم حدیث و سایر علوم معقول و منقول بغایت ماهر بود و در تواضع و تزهد مبالغه میفرمود و در سنه اربع و ثلثین و ستمائه ملك غیاث الدین محمد بن ملك ظاهر غازی بن صلاح الدین یوسف در حلب بعالم آخرت توجه نمود و او بعد از فوت پدر خویش ملك ظاهر در سن چهار سالگی بر سریر فرماندهی نشسته بود و اتابك او بسرانجام امور پادشاهی مشغولی میكرد و در سنه خمس و ثلثین و ستمائه ملك اشرف در دمشق وفات یافته برادرش ملك صالح كه اسمعیل نام داشت قایم‌مقام شد و ملك كامل لشكر بدمشق كشید و اسمعیل در شهر
ص: 596
متحصن گشت و ملك كامل آغاز محاصره نموده بالاخره بین الجانبین مصالحه بوقوع انجامید و اسمعیل دمشق را بملك كامل بازگذاشته ببعلبك رفت و ملك كامل چون مدت دو ماه در دمشق بدولت و اقبال بگذرانید مریض گشته در روز چهارشنبه بیست و یكم رجب سنه مذكوره رخت بعالم بقا كشید و در روز پنجشنبه بیست و دوم در قلعه دمشق مدفون گشت و تا وقت صلوة روز جمعه بیست و سیوم فوت او مخفی بود و در آن روز در جامع دمشق قبل از صعود خطیب بر منبر ناگاه شخصی برخاست و گفت (اللهم ارحم علی الملك الكامل و خلد ظلال سلطنة الملك العادل) از استماع این كلام بیكبار مردم در خروش آمده آغاز گریه و افغان كردند و امرا و اركان دولت چنان مصلحت دیدند كه برادرزاده ملك كامل مظفر الدین یونس كه ملقب بود بملك جواد در دمشق بنیابت ولد ملك كامل ملك عادل حاكم باشد بعد از آن در جوار مسجد جامع جهة ملك كامل مقبره ترتیب نموده جسد او را از قلعه بدانجا نقل كردند

ذكر سایر سلاطین آن دودمان عالیشان و بیان انتقال دولت اقبال از آن خاندان‌

در تاریخ امام یافعی مذكور است كه بعد از فوت ملك كامل پسرش ملك عادل در مصر بر مسند سلطنت نشسته ملك جواد در دمشق بنیابت او كمر حكومت بر میان بست و در سنه سبع و ثلثین و ستمائه امرا و اعیان مصر از اطاعت ملك عادل متنفر گشته برادرش ملك صالح را كه ایوب نام داشت بپادشاهی برگرفتند و ملك عادل را در محفه نشانده از قصر بیرون آوردند و جمعی كثیر از لشكریان بگرد آن محفه درآمده او را بقلعه بردند و محبوس كردند و ملك صالح بعد از قید و حبس برادر از روی استقلال افسر اقبال بر سر نهاد و بدست مرحمت بساط نصفت بگسترد و مساجد و بقاع خیر را معمور ساخته با كافه برایا بر وجه احسن زندگانی كرد و چون از ضبط ملك مصر فارغ گردید لشكر بدمشق كشید و جواد را از حكومت آندیار معزول گردانید و امارت اسكندریه را بوی تفویض نموده سوار شد و فرمود تا جواد غاشیه او را بر دوش افكند و بعد از آن از این بیحرمتی پشیمان گشته بطرف غور توجه كرد و عم خود اسمعیل را كه ایضا ملقب بملك صالح بود از بعلبك طلبداشت و اسمعیل مصلحت در اطاعت برادرزاده ندیده از مجاهد كه حاكم حمص بود استعانت جست و بامداد او مستظهر گشته از راه غیرمعهود متوجه دمشق شد و بیكناگاه خود را در آن بلده افكند امرا و ملازمان ملك صالح چون اینخبر شنودند او را تنها گذاشته روی بملازمت اسمعیل آوردند و جمعی از لشكریان حاكم كرك ملك ناصر بملك صالح بازخورده فی الحال او را گرفتند و نزد پادشاه خود برده قلعه بند كردند و چون اینخبر بسمع ملك عادل كه در غیبت برادر از قلعه بیرون آمده بار دیگر در مصر پادشاه شده بود رسید قاصدی نزد ملك ناصر فرستاد و صد هزار دینار تقبل نمود كه ملك صالح را بوی سپارد ملك ناصر اینمعنی را قبول نكرد و دست بیعت بملك صالح داده بمرافقت او
ص: 597
روی بجانب مصر درآورد و بعد از وصول بحدود آن مملكت امراء كاملیه مایل بسلطنت صالح گشته نوبت دیگر عادل را گرفتند و در قلعه محبوس كردند آنگاه بدار الملك مصر درآمده ملك ناصر بصوب كرك مراجعت فرمود و در سنه ثمان و ثلثین و ستمائه پادشاه دمشق اسمعیل بنابر غرضی كه داشت قلعه شقیق را بكفار فرنك بازگذاشت و عز الدین عبد السلام و جمال الدین ابو عمرو بن الحاجب را بزندان فرستاد و در سنه احدی و اربعین و ستمائه ملك جواد كه بعد از كامل روزی‌چند حكومت دمشق نموده بود بعالم آخرت توجه فرمود در سنه خمس و اربعین و ستمائه مدت حیات ملك عادل بن كامل در محبس بنهایت رسید و از وی پسری ماند موسوم بعمر و ملقب بمغیث و ملك مغیث را بعد از فوت پدر در قلعه كرك محبوس كردند و پس از وقایع مذكوره چند كرت میان ملك صالح ایوب كه در دمشق سلطنت مینمود و ملك اسمعیل كه در كرك اقامت داشت محاربات اتفاق افتاد و در اكثر اوقات اسمعیل مغلوب گشته در دمشق قحط و غلائی عظیم دست داد و در منتصف شعبان سنه سبع و اربعین و ستمائه ملك صالح ایوب در منصوره وفات یافت قطایا كه مملوك ملك صالح بود باتفاق دیگر امرا مدت سه ماه موت او را پنهان داشته كس بطلب ولدش ملك معظم كه در بعضی از بلاد شام بود فرستادند و تا زمان وصول ملك معظم بمصر بدستور سابق هرجمعه خطبه بنام ملك صالح میخواندند و چون ملك معظم بقاهره معزیه رسید فوت پدرش ظاهر شده خطبه و سكه باسم و لقبش موشح گشت و در سنه ثمان و اربعین و ستمائه كفار فرنك قصد مصر نموده ملك معظم بمقاتله ایشان توجه فرمود و در منزل منصوره محاربه عظیم دست داده نسیم نصرت بر پرچم علم معظم وزید و معظم سپاه فرنك گریزان گشته هفت هزار كس از ایشان عرضه تیغ بیدریغ شدند و ملك فرنج باسیری افتاده در قلعه منصوره مقید گردید آنگاه ملك معظم آغاز خفت و طیش نموده غلامان پدرش ملك صالح بر وی خروج كردند و او را گرفته و كشته عز الدین تركمان را كه هم از ایشان بود مقدم سپاه ساختند و از منصوره علم عزیمت بصوب قاهره معزیه برافراختند و ملك فرنج خون خود را بپانصد هزار دینار بازخریده و بلده دمیاط را نیز بمسلمانان گذاشته مطلق العنان شد و در خلال این احوال ملك ناصر كه حاكم كرك بود بجانب دمشق لشكر كشید و آن بلده را مفتوح گردانید آنگاه سپاه شام را فراهم آورده بطرف مصر نهضت كرد و امراء مصر او را استقبال نموده در منزل عباسیه تلاقی فریقین دست داد و انهزام بجانب مصریان افتاده شامیان بقاهره معزیه درآمدند و خطبه بنام ناصر خواندند و عز الدین و قطایا با سیصد سوار جرار از غلامان صالحیه بطرف شام گریخته در اثناء راه بطایفه از لشكر ملك ناصر كه خزانه و طبل و علم او را همراه داشتند بازخوردند و بضرب تیغ و تیر ایشانرا منهزم گردانیده شمس الدین لؤلؤ را كه نایب ناصر بود اسیر گرفته و بسان گوسفند ذبح كرده طبل ملك ناصر را درهم شكستند و خزانه او را بباد نهب و تاراج بردادند و تا غزه رانده ولد سلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب و ملك اشرف موسی بن عادل كه حاكم حمص بود و ملك صالح اسمعیل بن عادل را كه شمه از حال او سبق ذكر یافت با زمره
ص: 598
از امرا اسیر كرده همه را از میان برداشتند و چون این اخبار محنت آثار بسمع ملك ناصر رسید در مصر مجال اقامتش نماند لاجرم عروس مملكت را بر وجهی كه رجعت امكان نداشت طلاق داده بحدود بعضی از ولایات شام شتافت و این وقایع در سنه ثمان و اربعین و ستمائه سمت صدور پذیرفت و در سنه تسع و اربعین و ستمائه طواشی كه از قبل ملك ناصر داود والی كرك بود ملك مغیث عمرو بن ملك عادل بن ملك كامل را از محبس بیرون آورده بپادشاهی برداشت و حقوق نعمت ولی نعمت را نابوده انگاشت و در سنه احدی و خمسین و ستمائه ملك صالح صلاح الدین بن ملك ظاهر غازی بن ملك ناصر بن صلاح الدین یوسف ابن ایوب وفات یافت و در سنه اثنین و خمسین و ستمائه امرا و اعیان مصر عز الدین تركمان كه مملوك ملك صالح ایوب بود بسلطنت برداشته او را ملك معز لقب دادند و از آن تاریخ باز پادشاهی مصر تعلق بغلامان گرفت و نفاذ فرمان آل ایوب از آندیار صفت انقطاع پذیرفت و چون عز الدین و غلامانی كه بعد از وی در مصر بر سریر عزت و حكومت نشستند با سلاطین چنگیز خانی معاصر بودند و دایم الاوقات با هلاكو خان و اولاد او مقاتله و محاربه مینمودند ذكر ایشان در جزو دوم از مجلد ثالث مذكور خواهد شد انشاء اللّه تعالی اما ملك ناصر داود بن معظم بن عادل كه از وهم عز الدین هرروز در یكمنزل بسر میبرد در سنه ست و خمسین و ستمائه عالم را بدرود كرد و او طبعی نقاد و ذهنی وقاد داشت و مدتی بتحصیل علوم اشتغال نمود و از مؤید طوسی استماع حدیث فرموده بود شعر در كمال جودت میگفت و جواهر معانی بدیهه بالماس افكار میسفت و ملك مغیث عمرو بن عادل بعد از آن‌كه چند سال در كرك بحكومت گذرانید فی سنه اثنی و تسعین و ستمائه لشكری از مصر به تسخیر آن بلده مامور گشت و ملك مغیث در شهر تحصن نموده بعد از امتداد ایام محاصره كارش باضطرار انجامید لاجرم امان طلبیده نزد سلطان مصر شتافت و بخبه هلاك شد و پس از وی هیچكس را از آل ایوب سلطنت میسر نگردید و دست تقدیر مالك الملك علی الاطلاق عظم سلطانه بساط حكومت آنطبقه را در نوردید یفعل اللّه ما یشاء و یحكم ما یرید

ذكر شرفاء حرمین شریفین زاد هما اللّه شرفا

اول كسی از سادات صاحب سعادات كه در مكه فایض البركات رایات عمارت بر افراشت ابو محمد حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب بود رضی اللّه عنهم و آنجناب از قبل ابو جعفر منصور دوانیقی بدان امر قیام نمود چنانچه در ضمن احوال عباسیان شمه ازین معنی مذكور شد و در زمان مأمون عبد اللّه بن حسن بن عبد اللّه بن عباس بن امیر المؤمنین علی چندگاه بایالت حرم اقدام فرمود در تحفة الملكیة مسطور است كه در آن اوان كه العزیز باللّه اسمعیلی در مصر بر مسند عزت تمكن داشت شخصی را كه موسوم به بیكجور
ص: 599
بود والی مكه گردانید و ابو محمد «1» جعفر بن محمد بن الحسن بن محمد بن موسی بن عبد اللّه ابن موسی بن عبد اللّه بن الحسن بن امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنهم خروج كرده بیكجور را بقتل آورد و مدت بیست و دو سال در آن بلده فاخره باقبال گذرانید و بعد از فوتش ولد او عیسی حاكم گردید ابو الفتوح حسن بن جعفر پس از انتقال برادر افسر ایالت بر سر نهاد و او بصفت شجاعت و سخاوت و فصاحت بیان و طلاقت لسان موصوف بود و ابو القاسم مغربی كه در سلك اعیان و وزراء اسمعیلیان انتظام داشت با آل جراح كه از جمله امراء شام بودند قرار داد كه ابو الفتوح را بخلافت نصب كنند و در زمان الحاكم بامر اللّه آنجناب را از مكه بدانولایت برد و امیر المؤمنین خوانده الراشد باللّه لقب نهاد و اینخبر بحاكم رسیده بغایت مضطرب گردید و ابواب خزاین را گشاده اموال بسیار بآل جراح انعام نمود تا از سر هواخواهی ابو الفتوح درگذشتند و آنجناب ازین معنی متوهم شده بمكه باز گشت و چون دست قضا سجل عمر او را درنوشت پسرش تاج المعالی والی شد و در سنه اربع و ستین و اربعمائه وفات یافت آنگاه حمزة بن دهاش بن داود بن عبد الرحمن بن عبد اللّه بن داود بن سلیمان بن عبد اللّه الثانی بن موسی بر مكه مستولی گشت و مدت هفت سال میان سلیمان بن عبد اللّه بن موسی بن عبد اللّه نایره خلاف و جدال اشتعال داشت عاقبت حكومت آن بلده بر محمد بن جعفر بن ابی هاشم بن عبد اللّه بن ابی هاشم محمد بن الحسن بن محمد بن موسی الثانی قرار گرفت و پس از انتقال محمد بملك سرمد ولدش ابو فلیته قاسم حاكم شد و چون قاسم نیز حیات را بدرود نمود پسرش فلیته قایم‌مقام گشت و بعد از اولواء دولت پسرش هاشم بن فلیته سمت استعلا پذیرفت و چون او نیز راه سفر آخرت پیش گرفت ولدش قاسم زمام حكومت بدست آورد و پس از قاسم بن هاشم عمش قطب الدین عیسی بن فلیته بامر ایالت مشغولی كرد و داود بن عیسی بعد از فوت پدر افسر اقبال بر سر نهاد و فوتش بروایت امام یافعی در سنه تسع و ثمانین و خمسمائه دست داد و منصور بن داود بعد از انتقال پدر چندگاه حاكم بود و در ایام دولت او فی سنه سبع و تسعین و خمسمائه قتادة بن ادریس بن مطاعن بن عبد الكریم ابن عیسی بن حسین بن سلیمان بن علی بن سلمة بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه بن محمد بن موسی الثانی بداعیه جهانبانی خروج نمود و زمام ایالت مكه را بدست‌آورده نهال اقبال آل فلیته را استیصال كرد و حسن بن قتاده بعد از فوت پدر مدتی فرمان‌فرما بود و چون بعالم عقبی انتقال نمود برادرش راجح بر سایر امثال و اقران تكفل امر ایالت رحجان یافت و در زمان حكومت او مسعود بن كامل بن ایوب بخیال حكومت بجانب مكه شتافت و راجح در مقام مدافعه آمده او را بدان بلده راه نداد و ابو سعید حسن بن علی بن قتاده بعد از
______________________________
(1) هویداباد كه ابو محمد جعفر بن محمد فی سنه سبعین و ثلاث مائه وفات یافته و وفات محمد بن جعفر فی سنه سبع و ثمانین و اربعمائه اتفاق افتاد در مجالس المؤمنین بنظر احقر رسیده كه بعد از فوت قطب الدین عیسی امیر مكثر بن عیسی بجای پدر نشست و فی سنه احدی و سبعین و خمسمائه از لشكر مستضی عباسی بگریخت و برادرش داود بن عیسی بجایش منصوب شد حرره محمد تقی التستری
ص: 600
فوت عم بمساعدت طالع سعد حاكم گشت و چون او نیز درگذشت پسرش نجم الدین محمد پای بر مسند اقبال نهاد و او را حق سبحانه و تعالی سی پسر داد از آنجمله ابو الغیث قایم‌مقام پدر بود و چون او بدست قاید موت گرفتار شد برادرش حمیصه لواء امارت برافراشت و با ملك ناصر كه سلطان مصر بود در مقام خلاف آمده سلطان رقم عزل بر صحیفه حال حمیصه كشید و برادرش عطیفه را والی گردانید و حمیصه از مكه بیرون رفته یكی از لشكریان سلطان او را در بریه در خواب یافت و بدرجه شهادت رسانید و سلطان ازین امر وقوف یافته بقتل آنشخص حكم فرمود اسد الدین رمسة بن نجم الدین پس از فوت برادر حاكم مكه گشت و چون او درگذشت میان اولادش احمد و عجلان و مبارك و غیرهم چندگاه مواد خلاف و نزاع در هیجان بود عاقبت عجلان بر اخوان غالب آمده زمام امر ایالت را بدست آورد و در ایام حیات آن منصب را بولد خود احمد تفویض كرد و احمد بن عجلان بعلو شان از امثال و اقران امتیاز داشت و بعد از فوت وی در میان اعمامش مدتی نایره نزاع مشتعل بود بدر الدین حسن بن عجلان بعد از اتفاق اكثر اقربا بر خلافتش قایم‌مقام پدر شد و برادرزاده‌اش رمسة بن محمد بن عجلان باظهار شعار خلافتش تعجیل كرد و مآل حال عم و برادرزاده و احوال سایر شرفاء مكه از كتبی كه در وقت تحریر این وقایع در نظر بود بوضوح نپیوست بنابرآن مرقوم نگشت و آنچه از السنه و افواه مسافران آگاه استماع می‌افتد آنست كه تا غایت ایالت آن بقعه متبركه متعلق بسادات حسنی است اما در خطبه اول نام سلطان مصر مذكور میگردد و در تحفة الملكیه مسطور است كه در ایام دولت سلطان محمد خدابنده ابو سلیمان شهاب الدین احمد بن رمسه نزد سلطان محمد آمد و منظورنظر اعتبار گشته امارت قافله حاجیان بوی تفویض یافت و محمل سلطان را پیش از پادشاه مصر بعرفات برد و تنگجاتی كه بنام سلطان محمد زده بود خرج نمود و چون از آن سفر مراجعت فرمود سلطان زمام ایالت عراق عرب را بوی عنایت كرد و آنسید عالیشان در اوقات حیات سلطان كما ینبغی بدان امر اشتغال داشت و بعد از فوت سلطان محمد بحله رفت و آن بلده را محكم گردانید و امیر شیخ حسن ایلكانی در زمانی كه در بغداد بر مسند جهانبانی نشست بحیله كه داشت آنجناب را گرفته بعز شهادت رسانید و از سید شهاب الدین احمد دو پسر ماند احمد و محمود احمد عقب نداشت و محمود ولدی داشت محمد نام و سید محمد در سنه ثمان و ثمانمائه وفات یافت در وقتیكه زوجه‌اش حامله بود و از آن عفیفه پسری تولد نمود موسوم بمحمود شد اما شرفاء مدینه طیبه از نسل ابو القاسم طاهر بن یحیی السایر بن حسن بن جعفر الحجة بن عبید اللّه الاعرج بن حسین الاصغر بن علی زین العابدین ابن حسین بن امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه السّلام‌اند و اول كسی كه از ایشان در آن بقعه عالیشان عمارت كرد ابو احمد قاسم بن عبد اللّه بن الطاهر بود و آنجناب در سنه اربع و مائه زمام امارت بدست آورد و چون فوت شد ولدش ابو هاشم قایم‌مقام گشت و ابو هاشم بصفت فضل و لطف طبع اتصاف داشت و اشعار فصاحت شعار بر صحیفه روزگار مینگاشت و بعد ازو پسرش ابو عماره حمزه كه بمهنا ملقب است فرمانفرما شد و بنابر آنكه از احوال
ص: 601
خجسته مآل آن سادات صاحب سعادات از مؤلفات مورخان پسندیده‌صفات چیزی معلوم نمی‌شود و بمجرد تعداد اسامی جماعتی كه در آن بلده طیبه قدم بر مسند امارت نهاده‌اند اكتفا میرود شهاب الدین حسین بن مهنا مالك و مهنا پسران حسین بن مهنا داود بن حسن بن ابو هاشم داود حسن بن طاهر بن مسلم بن عبد اللّه بن طاهر كه در سنه ماتین وفات یافت حسین محیط ولد احمد بن حسین بن حمزة المهنا كه سید عابد متورع بود و هفت ماه بامارت مدینه قیام نمود سبع بن مهنا بن سبع بن حمزة المهنا حسین و عبد اللّه و قاسم اولاد مهناء الاعرج ولد حسین بن حمزة المهنا هاشم و حماد پسران قاسم بن مهناء الاعرج و اولاد هاشم را مورخان هواشمیه خوانند و ذریه حماد را حمادیه و از هواشمیه شنجة بن هاشم و ابو سید و حماد و عیسی الحرون و منیف اولاد شنجه و منصور بن حماد بن شنجه و عطیة بن منصور بن محمد بن عطیه در مدینه طیبه نایب واهب العطیه بموهبت امارت اختصاص یافتند و از حمادیه ابو فلتیه قاسم بن حماد و پسرانش عمیر و یعمر و حماد و ثابت بن یعمر و هیبة بن حماد بن منصور بن حماد بن شنجه و پسرش سازع بدان عطیه سرافراز گشتند و اسامی باقی شرفاء آنخطه مكرمه از كتب تاریخ معلوم نشد لاجرم مرقوم نگشت و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر مبادی احوال سلاطین غور

مورخان سخندان در تحقیق احوال ملوك غور چنین غور كرده‌اند كه در آن اوقات كه فریدون در میدان سرافرازی بر ضحاك تازی غالب گشت جمعی از اولاد ضحاك طالب مامنی شدند كه آن را مستحكم سازند و از دست‌برد سپاه فریدون محفوظ و مصون مانند بعد از جست‌وجوی و تك‌وپوی بجبال غور رسیدند و در آن موضع قلاع حصین متین ساختند و چندگاه باستظهار آن رایت مقاومت با لشكر فریدون افراختند آخر الامر بین الجانبین صلح واقع شده اولاد ضحاك خراج بر گردن گرفتند و جنود فریدون دست تعرض از دامان عرض ایشان كوتاه كردند و در آنولایت ذریه ضحاك یكی بعد از دیگری بر مسند ایالت می‌نشست تا نوبت بسوری رسید و سوری با سلطان محمود غزنوی معاصر بود و در وقتی كه سلطان محمود لشكر بغور كشید سوری گرفتار شد و كشته گردید و نبیره او از بیم سلطان بهندوستان شتافته چون فضای سینه او از نور توحید روشنی نداشت در یكی از بتخانهای آن مملكت متوطن شد و او را پسری بود سام نام و سام بعد از فوت پدر در سلك اهل اسلام انتظام یافته آغاز تجارت كرد و در اواخر ایام حیات با اهل و عیال در كشتی نشسته بخیال جبال غور در حركت آمد ناگاه باد مخالف بشدت هرچه تمامتر بجنبید و غیر از حسین بن سام تمام اصحاب سفینه را غریق گرداب فنا گردانید و حسین بعد از سه شبانه‌روز كه برزبر تخته پاره رفیق ببری بود بساحل نجات رسید بشهر در رفت و برد كانچه بختفه چون شب درآمد عسسی او را دزد پنداشته بزندان برد و هفت سال در آن محبس مانده بعد از آن حاكم شهر را مرضی عارض شد و باطلاق زندانیان فرمان فرمود و حسین روی
ص: 602
بجانب غزنین آورده در اثناء راه بجمعی از قطّاع الطریق بازخورد و دزدان او را جوانی بلندبالای تنومند یافتند اسب و صلاح داده مصحوب خویش گردانیدند اتفاقا در آنشب فوجی از سپاه سلطان ابراهیم غزنوی بسروقت آنجماعت رسیده همه را اسیر ساخته و و دست و گردن بسته نزد سلطان ابراهیم بردند و از موقف غضب سلطان حكم بقتل دزدان صادر شد و در وقتی كه جلاد چشم حسین را بربست فریاد از نهاد او برآمده گفت الهی میدانم كه بر تو غلط روا نیست سبب چیست كه من بیگناه كشته میشوم و این سخن مؤثر افتاد جلاد بوسیله یكی از نواب بعرض سلطان رسانید آنگاه ابراهیم حسین را طلبید و كیفیت حال پرسید حسین سرگذشت خویش معروض داشته پادشاه بر وی ترحم فرمود و او را حاجب خویش ساخت و چون سلطان مسعود بن ابراهیم در غزنین بر سریر جهانبانی نشست حسین را بتفویض ایالت غور سرافراز ساخت و بعد از فوت حسین اولادش نسبت بسلطان بهرام شاه كه بحسب ارث مالك غزنین گشته بود در مقام مخالفت آمدند و چند نوبت بین الجانبین جنگ روی نموده در كرت اخیر پسران حسین علاء الدین و سام و سوری بهرام شاه را از غزنین بجانب هندوستان گریزانیدند و سوری در دار الملك محمود سبكتكین بر مسند حكومت برآمد و علاء الدین و سام بفیروز كوه غور مراجعت فرمودند در اثناء راه سام بعلت سرسام درگذشت و علاء الدین در حكومت غور مستقل گشت و مورخان از غوریان اول كسی را كه در سلك سلاطین شمرده‌اند علاء الدین است و ملوك غور پنج نفر بودند و مدت شصت و چهار سال سلطنت نمودند

ذكر پادشاهی علاء الدین بن حسین‌

زمره‌ای از مورخان گفته‌اند كه نام علاء الدین حسین است و طایفه‌ای بر آن رفته‌اند كه او را حسن نام بوده و جدش نیز حسن نام داشته نه سام و فرقه اول این بیت او را باستشهاد آورده‌اند كه بیت
گر غزنین را ز بیخ و بن بر نكنم‌من خود نه حسین بن حسین حسنم و طبقه ثانیه كه نامش را حسن عقیده كرده‌اند بیت مذكور را چنین خوانده‌اند كه مصراع
من خود نه حسن ابن حسین حسنم
و جمعی كه نام جدش را سام پنداشته گفته‌اند كه علاء الدین در غور صاحب تاج و سریر گشت و بعد از آن باندك زمانی در زمستان كه بواسطه كثرت برف و باران خروج از جبال غور متعسر بلكه متعذر بود سلطان بهرامشاه از هندوستان با سپاه فراوان و فیلان گردون توان بغزنین شتافت و میان او و سوری قتال واقع شده بهرامشاه غالب آمد و سوری را اسیر كرده بر گاوی نشاند و گرد غزنین برآورده بقتل رساند و چون اینخبر بعلاء الدین رسید با سپاه موفور از شجعان غور بعزم انتقام در حركت آمد و روایتی آنكه قبل از وصول علاء الدین بغزنین بهرامشاه مرده بود و قول اصح آنكه بین الجانبین چند كرت مقاتله روی نمود و آخر الامر علاء الدین ظفر یافت و علی كلا التقدیرین چون علاء الدین بغزنین درآمد بقتل و غارت و كندن و سوختن عمارت فرمان داد و غوریان هفت شبانه‌روز در غزنین آتش بیداد برافروخته هركس از
ص: 603
توابع غزنویه را یافتند بكشتند و عمارات آن پادشاهان نافذ فرمان را بسوختند و قبور آل سبكتكین را سوای قبر سلطان محمود شكافته آتش در ایشان زدند بنابراین جهة علاء الدین بجهان سوز ملقب شد و چون علاء الدین جهان‌سوز از لوازم انتقام فراغت یافت بساط عشرت ممهد ساخته بایوان بزم شتافت و در شب هشتم اقداح باده بیغش از كف ساقیان مهوش دركشید و این چند بیت كه ثبت میشود در سلك نظم منتظم گردانید غزل
جهان داند كه من شاه جهانم‌چراغ دوده عباسیانم
علاء الدین حسین بن حسینم‌كه دایم باد ملك خاندانم
چو بر گلگون دولت برنشینم‌یكی باشد زمین و آسمانم
همه عالم بگردم چون سكندربهرشهری دگر شاهی نشانم
در آن بودم كه از اوباش غزنین‌چو رود نیل جوی خون برانم
و لیكن كنده پیرانند و طفلان‌شفاعت میكند بخت جوانم
ببخشیدم بدیشان جان ایشان‌كه بادا جانشان پیوند جانم و بعد از آن سپاه را از قتل و غارت منع كرده خون سایر غزنویان را بخشید و جهة برادران خود سام و سوری تعزیت داشته عنان عزیمت بصوب غور معطوف گردانید آنگاه لواء نخوت و غرور برافراخت و با علی چتری موافقت نموده مخالفت سلطان سنجر را پیش‌نهاد همت ساخت و چنانچه در ضمن وقایع سلجوقیان مذكور شد و سلطان سنجر در صحرای هراةرود با ایشان قتال كرد و علاء الدین حسین گرفتار گشته مقید گردید و چون روزی‌چند در محبس اوقات گذرانید نزد سلطان بوضوح انجامید كه والی غور بجودت طبع وحدت ذهن اتصاف دارد بنابرآن رقم عفو بر جراید جرایمش كشید و او را ندیم مجلس خاص و انیس بزم اختصاص گردانیده روزی طبقی مملو از لآلی شاه‌وار بوی بخشید و علاء الدین بدیهة این رباعی نظم نموده بعرض رسانید رباعی
بگرفت و نكشت شه مرا در صف كین‌با آنكه بودم كشتنی از روی یقین
وانگه بطبق میدهدم در ثمین‌بخشایش و بخششم چنان كرد و چنین و در مجلس دیگر چشم علاء الدین بر خالی كه سلطان سنجر بر كف پای خود داشت افتاد بعد از استجازه آن را ببوسید و این رباعی در سلك نظم كشید رباعی
ایخاك سم مركب تو افسر من‌وی حلقه بندگی تو زیور من
تا خال كف پای تو را بوسه زدم‌اقبال همی بوسه زند بر سر من آنگاه سلطان سنجر علاء الدین جهان‌سوز را طبل و علم عنایت كرده بسلطنت ولایت غور فرستاد منهاج سراج جوزجانی در طبقات ناصری بقلم سخن‌دانی مرقوم گردانیده كه در آن اوان كه علاء الدین حسین جهانسوز در اردوی سلطان سنجر بسر میبرد اشراف و اعیان غور برادرزاده علاء الدین ملك ناصر الدین محمد را بر تخت حكومت نشاندند و جمعی از اوباش مفسد و اشرار متمرد در هیجان غبار فتنه و فساد جسارت نموده خزاین جهان‌سوز را ببهانه علوفه و انعام از ناصر الدین ستاندند و چون علاء الدین از سلطان سنجر منشور سلطنت غور حاصل كرده متوجه تختگاه خود گشت و خبر وصول او بمقر سریر جهانبانی بتواتر پیوست بعضی از امرا و اعیان از اطاعت ناصر الدین پشیمان شده كنیزكان حرم‌سرای علاء الدین را كه بتحت تصرف ناصر الدین
ص: 604
درآمده بودند بفریفتند تا در شبی كه ناصر الدین بر بستر استراحت بخواب رفته بود بالشی بر دهانش نهادند و اطراف و جوانب آن را بقوت فروگرفتند تا نقش انقطاع یافت و بعد از آنكه علاء الدین بفیروز كوه كه دار الملك او بود رسید كرت دیگر لواء جهانگیری مرتفع گردانید و بلاد بامیان و زمین داور و بست و تولك و ساخر را بحیز تسخیر كشید آنگاه متوجه غرجستان گشته با ابراهیم شاه بن اردشیر كه شاه آنولایت بود صلح كرد و دختر او خورملك را بحباله نكاح درآورد و چون از آن سفر مراجعت فرمود داعی حق را لبیك اجابت گفته در سنه احدی و خمسین و خمسمائه بملك آخرت انتقال نمود مدت سلطنتش بروایت روضة الصفا شش سال است و از سیاق كلام طبقات ناصری خلاف اینمعنی مستفاد میشود و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر ملك سیف الدین محمد بن علاء الدین جهان‌سوز

جمهور اعیان و اشراف غور بعد از علاء الدین پسرش سیف الدین را مالك تاج و نگین ساختند و دست بیعت بوی داده اعلام تفاخر و مباهات افراختند و ملك سیف الدین بحسن صورت و سیرت موصوف بود و با رعیت در كمال عدالت سلوك مینمود و در تقویت اركان شریعت مساعی جمیله مبذول میداشت و از غایت سخاوت حاصل بحر و كان را نابوده می‌انگاشت با همه‌كس طریقه احسان بجای می‌آورد و در استرضاء خواطر دور و نزدیك اهتمام می‌كرد و از جمله اطوار پسندیده او یكی آنكه عم‌زادگان خود سلطان غیاث الدین و معز الدین را كه پدرش بیجهة حبس فرموده بود از قید غم نجات داد و آن دو برادر را مصاحب خود ساخته ابواب الطاف بر روی روزگار ایشان بگشاد اما زمان سلطنت ملك سیف الدین زود بنهایت انجامید و در وقتی كه بجنك حشم غزان میرفت شهید گردید سبب این قضیه آنكه در آن اوان كه علاء الدین جهان‌سوز در دست سلطان سنجر اسیر بود ملك ناصر الدین محمد كه داعیه سلطنت نمود سوار حرم ملك سیف الدین محمد را غصب كرده بدرمش كه در سلك سپهسالاران غور انتظام داشت بخشیده بود و چون ملك سیف الدین مالك تاج و نگین شد آندست برنجن را در دست درمش دیده او را بقتل رسانید و برادر درمش ابو العباس كینه سیف الدین را در سینه جای داده در روزیكه ملك سیف الدین در برابر غزان صف قتال می‌افراشت نیزه بر پهلویش زد و ملك از اسب افتاده لشكر غور منهزم گشتند و غزی بسر وقت ملك سیف الدین رسیده او را نشناخت و كمر پادشاهانه بر میانش دیده دست در كمر ملك زد و خواست كه آنچه مطلوب اوست بدست آورد و چون بند كمر دیرتر باز شد غز كاردی بر كمربند او نهاده خواست كه آنرا ببرد و آن كارد بر شكم ملك سیف الدین خورده بآن زخم درگذشت مدت سلطنتش یكسال و كسری بود
ص: 605

ذكر سلطان غیاث الدین ابو الفتح محمد بن سام‌

پادشاه عالی‌مقام و خسرو جمشید احتشام غیاث الدین محمد بن سام از سایر سلاطین غور بوفور اسباب حشمت و ازدیاد موجبات عظمت امتیاز داشت و با وجود بسطت مملكت و اشتغال بلوازم امر سلطنت همواره همت عالی‌نهمت باداء وظایف طاعات و عبادات میگماشت در تقویت اركان شریعت غرا از خود بتقصیر راضی نمیگردید و در تمشیت مهام ملت بیضا مراسم سعی و اجتهاد بتقدیم میرسانید از عدل شاملش عامه رعایا بل كافه برایا در مهاد امن‌وامان آسوده بودند و از جود كاملش اصحاب فضل و كمال در ظلال فراغت و رفاهیت زندگانی مینمودند و سلطان غیاث الدین محمد بن سام قبل از تكفل مهام فرق انام ملقب بشمس الدین بود و بعد از شهادت ملك سیف الدین در ولایت غور نافذ فرمان شده باندك زمانی بلاد زمین داور و قندهار و غزنین و خراسان و غرجستان را تسخیر فرمود مسجد جامع هراة كه فی الواقع مهبط انواع فیوض و بركاتست از جمله ابنیه رفیعه آن پادشاه خجسته‌صفات است و سلطان غیاث الدین در شهور سنه تسع و تسعین و خمسمائه در دار السلطنه هراة درگذشت و بگنبدی كه در بقعه مذكوره بهمین معنی ساخته بود مدفون گشت زمان حیاتش شصت سال بود و مدت سلطنتش چهل و سه سال‌

گفتار در بیان بعضی از وقایع ایام سلطنت سلطان غیاث الدین و ذكر كیفیت جهانگیری آن پادشاه عدالت‌آئین‌

مورخان فضیلت اقتباس آورده‌اند كه چون ابو العباس ملك سیف الدین محمد را زخم زده بغور بازگشت باتفاق اشراف و اعیان آنولایت سلطان غیاث الدین را بر تخت سلطنت نشاند و باستقلال در سرانجام امور ملك و مال دخل نموده از سلطان چندان حسابی برنمی داشت بنابرآن آن پادشاه عالیشان همت بر دفع او مقصور گردانید و یكی از غلامان ترك را گفت كه چون فردا ابو العباس پیش ما آید هرگاه كه برادرم شهاب الدین دست بر سر نهد تو گردنش را از بار سر سبك گردان و در روز دیگر چون ابو العباس در غایت غفلت و غرور بپایه سریر سلطنت مصر رسید سلطان او را بسخن مشغول داشته در آن اثنا سلطان شهاب الدین غوری دست بر سر نهاد و فی‌الحال آن ترك بیكضرب شمشیر سرش را از بدن دور انداخت بعد از آن سلطان غیاث الدین محمد در ولایت غور بنفاذ فرمان اتصاف یافت و چون اینخبر بعمش ملك فخر الدین مسعود كه حاكم بامیان بود رسید از والی هراة و حاكم بلخ استمداد كرده قصد نمود كه مملكت غور را از تصرف برادرزاده بیرون آورد و آن دو سردار از موضع خویش بجانب غور در حركت آمده ملك فخر الدین مسعود نیز از عقب متوجه گشت و سلطان لشكری بمقابله و مقاتله ایشان نامزد كرده لشكر غور بظفر و نصرت اختصاص یافتند و سر پسر قماج كه حاكم بلخ بود نزد سلطان غیاث الدین آوردند
ص: 606
و سلطان آن سر را باستقبال فخر الدین مسعود فرستاد و ملك از یورش خود پشیمان شد و عزم مراجعت فرمود در آن اثنا افواج سپاه غور در رسیده ملك را احاطه كردند و متعاقب سلطان غیاث الدین با برادر خود سلطان شهاب الدین بسپاه خویش ملحق گشته چون عم بزرگوار را گرفتار دید پیاده شده پیش رفت و ركابش را ببوسید و گفت خداوند را بلشكرگاه باید آمد و فخر الدین طوعا او كرها بمعسكر برادرزاده رفته سلطان غیاث الدین او را بر تخت سلطنت نشاند و دست بر كمر زده در جرگه نوكران بایستاد و ملك فخر الدین از غایت انفعال سراسیمه شده سلطان غیاث الدین را سخنان درشت گفت و از تخت برخواست و بر زبان آورد كه شما با من تمسخر می‌كنید و سلطان غیاث الدین معذرت نموده او را بجانب بامیان گسیل كرد و یكمنزل مشایعت فرمود بعد از آن سلطان ولایت گرمسیر و زمین داور را مسخر ساخت آنگاه ببادغیس شتافته رایت استیلا در آن جلگاه برافراخت و در شهور سنه تسع و ستین و خمسمائه غزنین را بتحت تصرف درآورده حكومت آن ولایت را ببرادر خود سلطان شهاب الدین مسلم داشت و در سنه احدی و سبعین و خمس مائه با لشكر بسیار علم توجه بجانب دار الملك هراة برافراشت بهاء الدین طغرل كه یكی از غلامان سنجری بود و در آن وقت در هراة حكومت مینمود دانست كه با سلطان غیاث الدین مقاتله نمی‌تواند كرد لاجرم گریخته روی بدرگاه خوارزم شاه آورد و سلطان هراة را متصرف گشته در سنه ثلث و سبعین و خمسمائه فوشنج را نیز فتح نمود و برین قیاس اساس دولت سلطان غیاث الدین روزبروز مرتفع‌تر بود تا در سنه سبع و تسعین و خمسمائه لشكر بشاد باخ نیشابور كشید و حاكم آنخطه علیشاه بن تكش خان در شهر متحصن گردید و سلطان غیاث الدین بحسب اتفاق در برابر برجی كه مسكن علیشاه بود رسیده با بعضی از نزدیكان گفت كه ازین برج بسنك منجنیق رخنه میتوان كرد و از اثر دولت او فی الحال آن مقدار دیوار كه مشارالیه گشته بود فرود آمده شهر مسخر گشت در تاریخ گزیده مسطور است كه چون سلطان غیاث الدین بنیشابور درآمد علیشاه بن تكش خان را دست بسته پیش او آوردند و دایه سلطان این معنی را ملاحظه نموده او را فرمود تا اشارت كرد كه دست علیشاه را بگشادند و او را در پهلوی خود بر تخت نشانده درباره وی اصناف و الطاف مبذول داشت و رخصت داد كه بخوارزم رود و سلطان غیاث الدین ضیاء الدین نامی را از خواص خویش بحكومت نیشابور نصب نموده سال دیگر لشكر بمرو كشید و آن دو بلده را نیز مسخر گردانید و چون فرمان سلطان غیاث الدین در تمامت مملكت خراسان سمت نفاذ پذیرفت فی سنه تسع و خمسمائه بحكم پادشاهی كه ملك او زوال نپذیرد راه سفر آخرت پیش گرفت نظم
دو در دارد این باغ آراسته‌درو پند از هردو برخواسته
درای از در باغ و بنگر تمام‌زدیگر در باغ بیرون خرام از جمله شعرا مباركشاه غوری كه مدخل منظوم در علم نجوم از جمله نتایج طبع اوست معاصر سلطان غیاث الدین بود و در مدح او اشعار بلاغت آثار نظم مینمود و شمس الملك
ص: 607
عبد الجبار گیلانی و ظهیر الملك عبد اللّه سنجری در سلك وزراء سلطان غیاث الدین انتظام داشتند و همواره همت بر ترفیه حال سپاهی و رعیت میگماشتند